زندگی از نو
دربارهی امنیت از خلال خاطراتی از اضطراب جنگ
تهمورث امیران
1. در میان صحبتهای معمول دوران جنگ، به دوستی گفتم حملهی اسرائیل به زندان اوین، ترومایی را در من بیدار کرده، خاطراتی دردناک از تجربهای سرکوبشده از نو زنده شدهاند. کمی بعد خودم جا خوردم از استفادهی بیمحابا از واژهی تروما. البته، استفاده از این واژه در زبان روزمره بسیار معمول است. افراد همواره از تجربههای آزارندهی خود تحتعنوان تروما سخن میگویند و حقیقتا آنچه من تجربه کرده بودم هیچ دستکمی از اکثر آن تجربهها نداشت. اما ناگهان با این پرسش روبهرو شدم که آیا در اینجا هم با نمونهای از استفادهی مصرفانه از واژهها مواجه نیستیم؟ آیا اصلا میتوان از پس نسلکشی غزه و حملهی نظامی به ایران صحنه را نگریست و آنچه من[1] دو سال پیش تجربه کرده بودم را تروما نامید؟
در همان نگاه اول، مصرف مصرفانهی واژهها ما را در برابر دهشتهایی که با آن روبهرو میشویم بیزبان میکند. همین دو سال پیش بود که یک خیزش اجتماعی، جنگ نامیده شد، و همان افراد را در بیان تفاوت آنچه اکنون از سر میگذراندند بیپناه ساخت. آن زمان هیچکس در کاربردِ واژههایی که وخامتِ وضعیت را هرلحظه بغرنجتر از قبل بهتصویر میکشند، اندکی خسّت به خرج نمیداد. هرچه باشد تمام منابع طرفین علیه یکدیگر بهکار افتاده بود. آنجا که بهواقع از آلات نظامی و انتظامی استفاده میشد، چندان نمیشد مصرفِ زرادخانهی عاطفی و نمادین را سرزنش کرد.
بااینحال، شاید بتوان همین نشانه را به سرنخی برای فهم وضعیت تبدیل کرد، آنجا که اصلا بپرسیم چرا این جامعه چنین تصویر تروماتیزهای از خود دارد؟ بار دیگر، مسئله بر سر اغراقآمیزبودن و یا نادقیقبودن توصیفها نیست، بلکه مسئله بر سر فهم جامعه از موقعیت خودش است. شاید بتوان خودِ کاربردِ فزایندهی واژهی تروما را، از حیث پیامدها و تبعاتش، بهمنزلهی دردنشانی از وضعیت مورد بررسی قرار داد. وضعیتی که در آن نوعی ذهنیت مضطرب، و در نتیجه امنیتی، برساخته و یا دستکم به آن راه داده میشود.
مصرف مصرفانهی واژهها ما را در برابر دهشتهایی که با آن روبهرو میشویم بیزبان میکند. همین دو سال پیش بود که یک خیزش اجتماعی، جنگ نامیده شد، و همان افراد را در بیان تفاوت آنچه اکنون از سر میگذراندند بیپناه ساخت. آن زمان هیچکس در کاربردِ واژههایی که وخامتِ وضعیت را هرلحظه بغرنجتر از قبل بهتصویر میکشند، اندکی خسّت به خرج نمیداد.
2. اغراق نیست اگر بگوییم جامعهی ایرانی تصویری سراپا تروماتیزه از خود دارد، همگان از تروماهای شخصیشان صحبت میکنند، گفتار روانشناسی رونق گرفته و برچسبهای روانیِ مختلف به سر حد هویتسازی رسیدهاند. غیرقابلفهم نیست. این ذهن، در عادیترین شرایطش هم از تخمین وضعِ آینده ناتوان بوده، مگر این پیشبینی مبهم از آنکه اوضاع بناست از این هم بدتر شود. تنها آن اقتصاد تورمزدهای که هر روز قیمتهای جدیدی پیش چشم افراد قرار میدهد، آدمی را در برابر هر نوع برنامهریزی و حس عاملیت فرسوده میسازد. آنجا که فرد در برابر کلیتِ سامان اقتصادی و اجتماعی پشتیبانی دولت را هم ازدسترفته میبیند، و بهعوض تصمیمهای منسجم، نوعی کنش نامطمئنِ ترویج میگردد که معنادارساختنِ بخت و اقبال را به اصلیترین مسئلهی خود بدل میسازد.[2] بهسادگی نمیتوان گذشت از انواع حوادث دلخراش، خروشها، رویدادها و سوگهایی که پیدرپی یکدیگر به صحنه میآیند، بر افراد نازل میشوند و آنها را در برابر آلامشان تنها و بیپناه رها میکنند.
در چنین شرایطیست که ایماژهای قربانیگونه بهطرزِ حیرتانگیزی رونق میگیرند. آن افرادی که درد و رنجهای خود را _بهعنوان تروما_ در حافظهای پُر دائما تداوم میبخشند، در صفحات مجازیشان به پسزمینهی ترانهای گوش میدهند که با حزن و اندوه یادآور میشود «هیشکی توی تاریخ قد ما خون دل نخورده».[3] آنها خود را «وارثان دردهای بیشماری»[4] میخوانند که راهی برای تسکینشان در دست ندارند. برعکس، این ذهنیت بهتدریج آموزش دیده که دائما خطر فعلی را پس زده و برای خطر مهیبتری که هنوز در راه است آمادگی کسب کند، نوعی خودمراقبتی که بناست فرد را در برابر طوفانِ حوادثِ در راه ایمن سازد.
بهخاطر دارم دوستی در میانهی جنگ، از جنگ بعدی میپرسید و اینکه اگر واقعا جنگ تمامعیار روی دهد چه میشود. حضار تعجب میکردند که مگر همین که تجربه میکنیم جنگ نیست؟ چنین است که تروما کارکرد عجیبوغریبی پیدا میکند، در اینجا ذهن نه بهمنظور رهاسازی از گذشتهی دردناک، بلکه جهتِ آمادهسازی دائمی خود برای حوادثِ دردناکترِ آینده تربیت میشود. آن اضطرابی که در تصور ما از آینده نهفته است، مولد ترومای در راه[5] میشود، ترومای آیندهای ناشناخته اما قابلتصور بهمنزلهی وضعیتی تروماتیک.
در اینجا ذهن نه بهمنظور رهاسازی از گذشتهی دردناک، بلکه جهتِ آمادهسازی دائمی خود برای حوادثِ دردناکترِ آینده تربیت میشود. آن اضطرابی که در تصور ما از آینده نهفته است، مولد ترومای در راه میشود، ترومای آیندهای ناشناخته اما قابلتصور بهمنزلهی وضعیتی تروماتیک.
شاید خود/دگرآزارندهترین تجربهی مشترک دوران جنگ، که هرکس بیشوکم خودش هم در آن مشارکت داشت، سیل جنونآمیز انواع پیشبینیها بود که بهعنوان تحلیل عرضه میشدند. آدمها به دو دستهی خوشبینها و بدبینها تقسیم شده بودند، هر واقعه را پیشدرآمد واقعهی در راه میدانستند که از پیش چارچوب معناداری آن را در ذهن ساخته بودند. پیروزی یا شکست قریبالوقوع بنا بود که دائما از طریق نشانههای موید آن چارچوب یادآوری شوند. افرادی هم در میان این مباحثات از موضعی متعالی تذکر میدادند که در مقابل بروز تضادها شکیبایی کنید، آگاه باشید که اینها نشانِ واکنشهای تدافعی افراد مختلفاند، یکی میخواهد با تکرارِ بیانِ فاجعهی در راه بهنوعی از بار سنگین آن در لحظهی وقوع بکاهد و دیگری میخواهد کل دهشتِ وضعیت را بهبهانهی آیندهی در انتظار انکار کند. بدینسان، پیشبینی/پیشگوییها هم تمرینی در مقابل اضطراب بودند و هم شکلی از تجلی و بیان آن. افراد اجتماعا مضطرب میشوند اما تنها بهصورت فردی و گروهی باید با آن مواجه گردند. و دولت هم با هر اقدام خود همین نگره را تشویق میکند، نهفقط بهدلیل کمخطری ظاهری مراقبت بهعوض سیاست، بلکه بهدلیل اضطرابی که خود درعینحال اصلیترین حامل و عامل توسعهی آن است.
3. چندماه بعد از 88 دیگر هیچچیز مثل سابق نبود، نمیشد باشد. حاکم و «مردم»، چشمدرچشم یکدیگر ایستاده و برای اولینبار تمام منابعشان را علیه یکدیگر بهکار گرفتند. سرکوب جنبش سبز البته مناسبات را ظاهرا به نفع اولی برمیگرداند. حاکم، پس از آخرین رویارویی خیابانی با جنبش سبز که بار دیگر در حمایت از قیامهای منطقه بهپاخاسته بود، مسرور از کورکردنِ چشم «فتنه» در داخل، «بیداری اسلامی» را علیه «بهار عربی» بهکار گرفت. در منطقه هرآنچه علیه حکومتهای نزدیک به «غرب» رخ میداد را تایید میکرد و هرآنچه در این منطق نمیگنجید را بهانحرافکشاندن صحنه میخواند. سوریه درحالی به نقطهی کانونی تمام منازعات بدل شدکه حتی تا چندسال بعد هم بحران مشروعیت سر جایش باقی بود. نسل جدید را نمیشد نادیده گرفت، آنها هم باید بهنوعی قانع میشدند.[6] پدران و پسران، همچون یونس و علیِ فیلم بهوقتِ شام با یکدیگر دیالوگ میکردند، اما این نسل دیگر بهسادگی نمیپذیرفت. مشخص بود چیزی باید در این گفتار تغییر کند، قلابشدنِ نسل منتقد و معترض به وضعیت دیگر نه با منویات قدیمیِ ایدئولوژیک و مذهبی، بلکه تنها با «امنیت ملی» صورتبندی میشد: «اگر نجنبیم صداهای سوریه به ایران میرسه»
هراس از آیندهی دهشتناک، آیندهی غیرقابلپیشبینی اما قابلتصور، به محور ذهنیتی بدل شد که تنها توجیه خود را در دفع خطر و مدیریت بحران بازیابی میکند. آنجا که هردمافزونتر خطر ناامنی در قالبهای مختلف نظیر خطر سوریهایشدن و تجزیهشدن پررنگ میشود، هر چشمانداز بدیلی از آینده نیز پیشاپیش لغو میگردد، بهویژه آنگاه که دولت از دربرگیری همان ترسی که خود بدان دامن میزند بهوضوح ناتوان باشد. آن پیچ تاریخی، آن برههی حساس کنونی که ظاهرا سالهاست در درونش قرار داریم، تنها ترجمهی زبانیِ وضعیتی استثناییست که دائمی شده. دستکم خودِ حاکم هنوز بعد از چهاردهه خود را در وضعیتی تصور میکند که گویی همهچیز به مویی بند است، گامهای لرزانش همواره وضعیتی آخرالزمانی را در آینده بهذهن میآورد.
نام این وضعیت هرچه باشد،[7] همان دولتی که هردمافزونتر از مسئولیتهای اجتماعی و رفاهیاش شانهخالی میکند، همان دولتی که از جمعیت و سرزمین و هرآنچه در آن جاریست درمیگذرد؛ بر کارکردهای امنیتی خویش منحصر میشود، جمعیتها و سرزمینهای دیگر را بهخود منضم میکند و بر «عمق استراتژیک» خودش میافزاید. حاکمیت درعینحال هم غیرمسئولتر و هم تهاجمیتر میشود؛ هم توسط نیروهای مختلف، اعم از جریانهای فراملی سرمایه، ایدهها، کالاها، اتحادهای مذهبی و سیاسی خصمانه مورد تهدید واقع میشود، و هم بهطرزی افسارگسیخته تهدید میکند تا »امنیت» را حفظ کند.[8] دولت ناتوان از درگیرشدن با علتها، یکسره به پیامدها میپردازد، اگر نمیتواند تصمیم بگیرد تا علتها را از بین برده و یا علتهای وضعیت بدیلی را برقرار سازد، میتواند پیامدها را نظاره کرده و کنترل کند و بدینترتیب همان وضعیتی را کش دهد که توان تصمیمگیری او را مضمحل میسازد.[9] آنچه این وضعیت را در اذهان تحملپذیر میسازد، تنها نوعی نگاه مبتنی بر اضطرار است که از ترس از آینده نیرو میگیرد.
اما اضطرار هم تا جایی کش میآید، بهتدریج روانها را خسته و فرسوده میکند. خواست نیهیلیستی پایان همهچیز تنها روی دیگر سکهایست که در آن دروننگری در پناه قدرت ترویج میگردد؛ آن میل (خود)تخریبگرانهای که بهبهترین شکل در پیرپسر متجلی شده، از همان نیرویی نشات میگیرد که پدر را جستوجو میکند. اپوزیسیون و رسانههایش نیز به بلندگوی هراسافکنی تبدیل میشوند، دائما آن لحظهی واقعهی قریبالوقوع را برجسته میسازند، نوعی وضعیت اضطراری که آخرالزمان در آن همزمان هم تعجیل شده و هم بهتعویق میافتد. چنین است در هر دو حالت با نوعی بسیج ذهنیت تروماتیزه بهسمت اقتدارگرایی جنگی مواجه میشویم.
حالا تمام آن بحثهای چندینوچندساله در ذهن و در «حوزهی عمومی» ایرانی رژه میروند، انبوهی گزاره مطرح میشود، همگان مواخذه میکنند، پاسخ میطلبند. روشن شد که گفتار حاکم بر براندازی ایرانی مسیری جز مداخلهی نظامی خارجی، ویرانی و سوریهایشدن در بر ندارد؟ و پاسخ میآید که اصلا چه کسی نظر جامعه را دربارهی آن مسیرهایی پرسیده بود که دستآخر به بهانهی جنگی خونین بدل گشتند؟ میگویند امنیت مبناست، بدون آن سیاستی در کار نیست. پاسخ میآید که کدام امنیت وقتی جنگ به خانهی ما هم رسید؟
اضطرار هم تا جایی کش میآید، بهتدریج روانها را خسته و فرسوده میکند. خواست نیهیلیستی پایان همهچیز تنها روی دیگر سکهایست که در آن دروننگری در پناه قدرت ترویج میگردد؛ آن میل (خود)تخریبگرانهای که بهبهترین شکل در پیرپسر متجلی شده، از همان نیرویی نشات میگیرد که پدر را جستوجو میکند. اپوزیسیون و رسانههایش نیز به بلندگوی هراسافکنی تبدیل میشوند، دائما آن لحظهی واقعهی قریبالوقوع را برجسته میسازند، نوعی وضعیت اضطراری که آخرالزمان در آن همزمان هم تعجیل شده و هم بهتعویق میافتد.
4. آمبروجو لورنزتی، نقاش ایتالیایی، در قطعهی اثر حکمرانی خوب بر حومهی شهر[10]، امنیت[11] را به تصویر کشیده که مشرف بر منظرهی حکمرانی خوب، و مشرف بر کل شهر و نظم حاکم بر آن، صحنه را به نظاره نشسته است.[12] پایینِ تصویر، کار و تجارت و امنیت و صلح و نظم دیده میشود و همهچیز را برای پذیرش یک نظم خوب زیرسایهی امنیت فراهم میسازد. بااینحال، چیزی مرموز در این اثر وجود دارد، چیزی که باعث میشود خودِ فرشتهی امنیت، بهرغمِ یا دقیقا بهدلیل آرامش چشمگیرش، همچون شبحی اضطرابآور جلوه کند که فرد خیره به تصویر را آشفته ساخته، آرامش را گرفته و ترس را به جان آدمی رخنه کند. در یک دست فرشته چوبهی دار است و دست دیگرش پلاکاردی که بر آن نوشته:
بگذار تا همگان بدونِ ترس رها باشند
بگذار تا همگان به کاشت و درو مشغول باشند
تا آن زمان که این زن بر سرزمین حکم میراند[13]
چراکه او قدرت را از چنگ تمام گناهکاران گرفته
اگر تصویر حکمرانی بد مملو از جنگ و منازعه است، در حکمرانی خوب صلح و تفاهم در کار است، البته با این قیدِ نهچندان دلچسب که در اینجا، برخلاف حکمرانی بد، کشتن به دست خودِ امنیت جایگزینِ کشتن و کشتهشدن در فقدان امنیت شده و بدینترتیب، ترس به خودِ امنیت منتقل شده.[14] برای نترسیدن از ناامنی باید از خودِ امنیت ترسید، همان که اکنون با صراحتی کمنظیر حاکم بر مرگ و زندگی شده است. آن کس که در ایستهای بازرسی بهواقع کشته میشود، همانیست که کل آن دمودستگاه توجیه خود را از حفاظت از امنیت او برمیکشد.
آنگاه که ناامنی مبنا میشود، فرشتهی امنیت هم بهگونهای هولناک پا به عرصه میگذارد. ظاهرا خود نقاش، کمتر از یک دهه بعد بهواسطهی شیوع طاعون کشته شد و بدینترتیب در عمل نشان داد هراسش بیدلیل نبوده، اما در اینجا الگوی هابزی که ایمنی مردم را بهعوض رستگاری و عدالت بهمثابهی هدف دولت برمیکشد، بر ناتوانی ضروری خود در تامین امنیت افراد نیز گواهی میدهد، وعدهی دولت بر امنیت، ناممکنی خود را هم افشا میکنند، آن هم بهرغم این واقعیت که افراد اینک به حیات صرفشان، یعنی حیات غیرسیاسی، و در نتیجه حیات یکسر ناعادلانه، تقلیل یافته بودند. چنین است وضعیت امنیت در جامعهای که از یک سو با خطر جنگ روبهروست و از سوی دیگر تنها ظرف شش ماه، شاهد 612 اعدام بوده.[15]
آنگاه که ناامنی مبنا میشود، فرشتهی امنیت هم بهگونهای هولناک پا به عرصه میگذارد.
5. قریب به شش سال قبل، عدهای از دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی در یک تجمع گرد هم آمدند. بیانیهی آنها تقریبا شامل تمام آن مواردی بود که هنوز هم بهطرز دردناکی بهعنوان مسئله باقی ماندهاند. آنها از یک سو میخواستند باجی به گفتار براندازی متکی بر جنگ و تحریم ندهند و از سوی دیگر بر پرسشی حیاتی دست بگذارند: از چه امنیتی صحبت میکنیم؟ از امنیت چه کسی صحبت میکنیم؟
امروز ۹۰ درصد نیروی کار در ایران موقتی است. در نتیجهی سیاستهای حاکمیت فساد و تبعیض سیستماتیک نهادینه شده و فقر و بیکاری شدید افزایش یافته است. امروز قریب به ۱۹ میلیون نفر از جمعیت حاشیهنشینان شهری هستند که از کمترین امکانات رفاهی نیز محرومند. ... چگونه میتوان دم از امنیت زد، وقتی که هر روزه شاهد دستگیری و بازداشت و زندانی شدن منتقدین و معترضین نسبت به وضعیت موجود هستیم؟
ظاهرا پرسشها هنوز باقیست، جز آنکه معلوم نیست چقدر از طرح همان پرسشها جلوتر آمده باشیم. گویی شکلی از اضطرار، مواجهه با اصلیترین پرسشهای ما را دائما بهتعویق میاندازد. دستآخر باید پرسید آیا باید در آغوش دولتی پناه گرفت که بناست همچون کتخون مانع وقوع آخرالزمان شود و یا باید از آن ترسید و انکارش کرد؟ آیا میتوان، ورای آنچه والتر بنیامین آنارشیسم کاملا کودکانه میخواند،[16] کنشی مسیانیک را تصور کرد که بنا به قرائت آگامبن از هابز، با نابودسازی لویاتان تاریخ را بهپایان رسانده و حاکمیت خداوند را مستقر میسازد؟[17]
در اینجا الگوی هابزی که ایمنی مردم را بهعوض رستگاری و عدالت بهمثابهی هدف دولت برمیکشد، بر ناتوانی ضروری خود در تامین امنیت افراد نیز گواهی میدهد، وعدهی دولت بر امنیت، ناممکنی خود را هم افشا میکنند، آن هم بهرغم این واقعیت که افراد اینک به حیات صرفشان، یعنی حیات غیرسیاسی، و در نتیجه حیات یکسر ناعادلانه، تقلیل یافته بودند.
پاسخ به این پرسشها را نمیتوان یک بار برای همیشه و با خیالی آسوده داد، بهویژه در این لحظهای که جنگ واقعا درگرفته و خطر دیگر نه امری بالقوه در آینده، که امریست که اینجا و اکنون فعلیت یافته. افراد بهوضوح پناهی میطلبند، به نیرویی احتیاج دارند که امنیت را تحقق بخشد، از آنها در برابر خطرات محافظت کند. اما این نیز واضح است تروماتیسم مبتنی بر هراس از ناامنی حتی اگر کارآمد هم باشد چیزی دربارهی محتوای زندگی به ما نخواهد گفت. آنگاه که وعدهی زندگی عادلانه بهمثابهی هدف سیاست جای خود را به وعدهی امنیت زندگی برهنهی افراد در آینده میدهد، آنچه در نهایت قربانی میشود همان جان آدمیست.
[1] در اینجا تاکید بر من است، چراکه بیتردید تجربهی آنانی که از درون زندان اوین شاهد وقایع بودهاند بهواقع تفاوتی بس عمیق با کسی دارد که صرفا نگران ماجرا بوده است.
[2] بنگرید به:
[3] اشاره به کلیپی از برنامهی ممیزی که در فضای مجازی مورد استقبال کاربران قرار گرفته است.
[4] اشاره به ترانهای از علیرضا قربانی
[5] Jacques Derrida. 2003. ‘‘Autoimmunity: Real and Symbolic Suicides—A Dialogue with Jacques Derrida,’’ in
Giovanna Borradori, Philosophy in a Time of Terror: Dialogues with Jurgen Habermas and Jacques Derrida, University of Chicago Press, P.97.
[6] بنگرید به:
[7] البته این نامگذاریها خنثی نیستند، به صورتبندی ما از وضعیت برمیگردند. اینکه آیا مبنا را نوعی زیربنای اقتصادی (پسافوردیسم) میبینیم؛ یا روابط بینالمللی حاکم بر نظام جهانی (جهانیشدن)؛ یا یک جریان کلی فرهنگی (پستمدرنیسم)؛ یا شکل خاصی از عقلانیت حاکم بر سوژهها (نئولیبرالیسم)؛ و غیره، هرکدام مسیرهای تحلیلی خود را برمیسازند. بااینحال، این منظرها با تاکید بر سویههای مختلف یک واقعیت، جملگی به وضعیتِ واحدی اشاره دارند که چنددههایست در تجربهی روزمرهی افراد از زندگی حاکم بوده است.
[8] صورتبندیهای این واقعیت نیز همواره مشابه یکدیگر نیستند. وندی براون ظهور تهاجمی حاکمیتِ دولت-ملتها را که در افزایش تمایل به دیوارکشی با غریبهها، و تقویت ایدئولوژیهای ناسیونالیستی نشان میدهد، به افول دولت-ملتها و اضمحلال تدریجی آنها در جهانِ وسیعا جهانیشده تحت هجوم نئولیبرالیسم نسبت میدهد. هارت و نگری در فرآیند گذار اجتنابناپذیر از حاکمیت به سوی امپراتوری، آخرین تلاشهای حاکمیتها را بهنوعی بهعنوانِ عارضهی آن مسیر محتوم شناسایی میکنند. و این درحالیست که آگامبن برعکس گرایشی فزاینده بهسوی احیای حاکمیت تحت لوای وضعیتِ استثناییِ دائمی شناسایی میکند. بنگرید به:
[9] Giorgio Agamben. 2013. “For a theory of destituent power”, Public lecture in Athens
[10] The Effects of Good Government in the Countryside
[11] Securitas
[12] اشاره در اینجا مشخصا به دیوارنگارهای تمثیل حکمرانی خوب[12] بر دیوارهای داخلی تالار شهر سیهنا[12]است. این دیوارنگاره را بعضا بهمنزلهی بهترین تصویر از پارادایم امنیت مدرن درنظر گرفتهاند. برای نمونه:
[13] Rule
[14] این نکته درخور توجه است که خودِ سیهنا بهواقع شهری تماما پلیسی بود، شاید از اولین نمونههای آن الگویی از زندگی که امنیتِ روانشناختیِ فردی را یکسره به امنیتِ سیاسی عمومیِ ناشی از دولت پیوند زده بود. بنگرید به:
William M. Bowsky. 1981. “A Medieval Italian Commune: Siena Under the Nine, 1287-1355”, University of California
Press, P.120. Cited in:
[15] بر اساس امارهای دفتر حقوق بشر سازمان ملل متحد، در شش ماه اول سال ۲۰۲۵ حداقل ۶۱۲ نفر در ایران اعدام شدهاند.
[16] والتر بنیامین (1401)، «نقد خشونت»، ترجمهی مراد فرهادپور و امید مهرگان، در قانون و خشونت، نشر نی، ص 156
[17] Giorgio Agamben, 2015. “Stasis: Civil War as a Political Paradigm”. Edinburgh University Press.
ارسال دیدگاه