چکیده:
جنگهای بیشماری رخ دادهاند که با انگیزههای کاملا شخصی آغاز گشتهاند. جنگهایی که بخاطر وابستگیها، خصومتها، منافع، امیدها و ترسهای رهبران در جامعهای که عضوی از آن هستند آغاز گشتهاند.
فهم واقعیت اساسی ماشین ارتش ایالات متحده برای کسانی که بیرون از ساختارند غالبا دشوار است. این واقعیت که هر هنگام پای ملاحظات مربوط به منافع بوروکراتیک فردی و درون ساختاری در میان است، کارایی جنگی اولویت خیلی پایینی دارد.
وقتی انگیزههای پشت کنشها و حوادث غیرقابل توضیح به نظر میرسد، مطمئنترین ابزار برای آشکار کردن حقیقت آن است که "جریان پول را دنبال کنید."
لیبرالها که به نظر میآید علاقهای به این واقعیتهای خشک و بیروح ندارند افسوس پول مصرف شده برای سلاحهای نظامی را میخورند و سوگوار مانیفست نظامیگری آمریکا و اشتیاقش برای جنگاند. در عین حال اما از مواجهه با نیروی محرکه پنهان این مناسبات، یعنی اشتیاق همیشگی سرویس نظامی برای بدست آوردن پول بیشترخودداری میکنند.
مردم فکر میکنند که پنتاگون هیچ استراتژیای ندارد. درحالیکه آنها در اشتباهاند. پنتاگون یک استراتژی دارد و آن این است که «جریان پول را قطع نکن، به آن اضافه کن».
چرا آمریکا به جنگ میرود؟
ماشین ارتش آمریکا را، پول به جلو میراند
الکساندر همیلتون در فدرالیست شماره ۶ مینویسد که «جنگهای بیشماری رخ دادهاند که با انگیزههای کاملا شخصی آغاز گشتهاند. جنگهایی که بخاطر وابستگیها، خصومتها، منافع، امیدها و ترسهای رهبران در جامعهای که عضوی از آن هستند آغاز گشتهاند». برای تصویر کردن این حقیقت همیلتون به ماجرای پریکلس، کسی که به عنوان یکی از بزرگترین سخنپردازان آتن عصر کلاسیک ستایش شده است، ارجاع میدهد. این حقیقت که پریکلس در همراهی با خشم یک فاحشه و به قیمت خون و ثروت هموطناناش، به شهر سمینانس حمله، آنرا تخریب کرده و مغلوبشان میکند. این اتفاقات قبل از شعلهور ساختن جنگ فاجعهبار پلوپونزی توسط پریکلس رخ میدهد که در این جنگ دوم نیز انگیزهاش نجات خود از شر مشکلات سیاسی داخلی در وطنش است.
جای تعجب نیست که علیرغم منابع معتبری که تأییدکنندهی صحت روایت غنی همیلتون هستند، این نسخه از تاریخ آتنی توسط تاریخنگاران ارتودوکس بازگو نمیشود. در مقابل در ادبیات این تاریخنگاران اینگونه تصویر میشود که حمله پریکلس به ساموس از روی نگرانی برای حفظ رژیم دموکراتیکی بود که در شهر همسایه یعنی میلتوس برقرار بود، یا اینکه این حمله ضرورتی برای حفظ اعتبارآتن به عنوان ابرقدرت آنزمان بود.
این التزام به اینکه انگیزههای مشروعی به کنشهای رهبران و حکومتها نسبت داده شود، امری نیست که تنها به تاریخنگاران باستان محدود شود. این وضعیت در مورد طیف وسیعی از تحلیلها وگزارشهای مربوط به سیاستهای دفاعی-خارجی معاصر هم صدق میکند. تحلیلهایی که از برج عاج آکادمیک دپارتمانهای مطالعات امنیت ملی و روابط بینالملل گرفته تا اتاقهای فکر، انیستیتوهای تحقیقاتی والبته طیف گستردهای از رسانهها به تولید آن مشغولند. به این ترتیب است که در دوران مدرن هم شاهد آن هستیم که دو مقام سابق موسسه بروکینگز، هدف از گسترش ناتو در اروپای شرقی دهه نود را "گسترش صلح و ثبات در قاره اروپا به وسیلهی ادغام دموکراسیهای نوپای اروپای شرقی و مرکزی به درون یک اجتماع گستردهتر یورو-آتلانتیک عنوان میکردند، روندی که مشارکت و نفوذ ایالات متحده در آن حفظ خواهد شد."
واقعیت اما از این قرار نبود. در حقیقت لزوم فراهم آوردن بازارهای نو برای کمپانیهای نظامی آمریکا به علاوهی پیشبینیای که از دستآورد سیاسی این عمل در رأیدهی بلوکهای غرب میانه به نفع بیل کلینتون میشد، مانند نیروی محرکهای برای پیشبرد گسترش ناتو عمل کردند. گسترشی که پارانویای روسیه را قطعیت بخشید و منجر به بیثباتی در منطقه اروپای شرقی شد.
فهم واقعیت اساسی ماشین ارتش ایالات متحده برای کسانی که بیرون از ساختارند غالبا دشوار است. این واقعیت که هر هنگام پای ملاحظات مربوط به منافع بوروکراتیک فردی و درون ساختاری در میان است، کارایی جنگی اولویت خیلی پایینی دارد. برای مثال نیروی هوایی برای خلاص شدن از هواپیمای ارزانقیمت A-10 آرتهوگ، تلاش طولانیمدتی را بهکار بست. آرت هوگ هواپیمایی است که در حفاظت از نیروهای زمینی فوقالعاده عمل میکند، اما این کارایی برای خدمات نیروی هوایی محلی از اهمیت ندارد. چرا که منفعت اقتصادی- نهادی نیروی هوایی بر جنگندههای دوربرد بسیار گرانقیمت دیگری استوار است. جنگندههای دائما بیکارکردی که خطرات مرگباری را برای سربازان دوست روی زمین جنگ، صرفنظر از غیرنظامیان، به همراه دارد.
نیروهای مسلح آمریکا مبلغ هنگفتی را برای توسعه اسلحههای مافوق صوت که ناممکن بودنشثابت شده است سرمایهگذاری میکند. این سرمایهگذاری بر اساس این ادعای واهی است که روسها در این عرصه پیشتاز شدهاند. علیرغم این حقیقت که صدها هزار تن از سربازان سابق جنگهای پسا یازده سپتامبراز آسیبهای تروماتیک مغزی ناشی از انفجار بمب در رنجند، ارتش به تجهیز سربازان با کلاهخودهایی که اثر انفجار را شدت میبخشد ادامه میدهد. صرفا به این خاطر که همکاری با پیمانکار مطبوعش ادامه یابد. ناوگان هفتم نیروی دریایی در انتقال نیروهایش به آسیای جنوب-شرقی به خواست پیمانکاری که به نام لئونارد چاق شناخته شده بود، عمل کرده بود. لئونارد چاق فرماندهان درگیر در عملیات را به واسطه تیمی از روسپیها اغوا کرده بود. واضح است که لئونارد چاق برای تطمیع این فرماندهان تنها به ابزار لذتجویی جسمانی بسنده نکرده بود، بلکه این فرماندهان فاسد در قبال انتقال شناورهای نیروی دریایی به بنادر مورد نظراو که پتانسیل قراردادهای تأمین سودآوری را در خود داشتند، پول دریافت کرده بودند. همه این روایتها تأییدکننده این قاعده همیشگی است که وقتی انگیزههای پشت کنشها و حوادث غیرقابل توضیح به نظر میرسد، مطمئنترین ابزار برای آشکار کردن حقیقت آن است که "جریان پول را دنبال کنید." مثلا نیمی از تلفات جنگی آمریکا در زمستان اول جنگ کره بهخاطر سرمازدگی اتفاق افتاد. آنگونه که من از بازمانده آن جنگ که به نوعی درگیر آن ماجرا بود شنیدم، در آن خاکریزهای سرد خط مقدم، سربازان و تفنگداران دریایی چکمههای مناسب هوای سرد به پا نداشتند. در واقع جی آی[1] (GI) ها مجبور بودند مثل ارتشهای مندرسپوش چریکی، برای دزدیدن چکمههای گرم آستردار، به خاکریزهای دشمن شبیخون بزنند. چکمههایی که توسط فرماندهی عالی کمونیست برای نیروهای کره تأمین میشد. دوست من در توصیف ماموریتهای اعزامی هولناکاش اینگونه به یاد میآورد که "هیچوقت نتوانستم بفهمم که چرا من، سرباز ثروتمندترین کشور روی زمین، مجبور بودم که چکمههای سربازان فقیرترین کشور جهان را بدزدم." «ثروتمندترین کشور روی زمین» البته که قادر بود پاپوش مناسب در تعداد نامحدود برای سربازانش تهیه کند، آنهم در حالیکه در مخارج کلی ارتش بعد از دهه پنجاه و با شیوع جنگها کاهشی اتفاق نیافتاده بود. در نظر یک مشاهدهگر معمولی رابطه مستقیم بین جنگ و مخارج آن خیلی بدیهی بهنظر میآید. اگرچه جنگ به خدمت توجیه افزایش بودجه نظامی درآمد اما بخش بزرگ این پولها و مخارج به مقصدی بسیار دور از شبهجزیره کره روانه شد. غالب این بودجه مصروف ساخت تعداد زیادی بمبافکن استراتژیک هستهای B-47 و همینطور جنگندههای طراحیشده برای رهگیری بمبافکنهای هستهای دشمن شد. در حالیکه از بین این دشمنان، روسیه تعداد بسیار اندکی از این بمبافکنها در اختیارداشت و چین و کره شمالی اساسا هیچ بمبافکن هستهای نداشتند.
دلیل این نابرابری در اختصاص منابع باید آشکار باشد: اینکه صنعت هوافضا- در واقع همان سازندگان هواپیماها که به زیبایی نام خود را تغییر داده بودند- قدرتمندتر بود و تقاضای بیشتری برایش نسبت به تولیدکنندگان چکمه وجود داشت، بنابراین پول هم به سمت این صنعت روان شد. این الگو نیم قرن بعد در عراق تکرار شد، زمانی که خانوادههای آمریکایی برای خرید جلیقههای زرهی، جورابها، چکمهها و عینکهای دیددرشب برای پسران و دخترانشان زیر بار قرض رفتند. این در حالیبود که ۵۰ بیلیون دلار برای ساخت دستگاههای محرمانهای اختصاص یافته بود که قرار بود بمبهای دستساز بیستوپنجدلاری شورشیان را شناسایی کند. یکی از این دستگاهها کمپس کال بود- یک هواپیمای لاکهید EC-130H صدمیلیون دلاریِ مجهز به یک رادار نفوذبهزمین که گمان میرفت بتواند بمبهای جاساز شدهء زیر زمین را شناسایی کند- اما متأسفانه یک واحد اطلاعات ارتش در بغداد، در سال ۲۰۰۷، پس از آنالیز اطلاعات صدها پرواز، به این نتیجه رسید که این سیستم هیچگونه "اثر شناساگری" ندارد.
با فاصلهگیری فزایندهای که بین جمعیت بزرگی از مردم و خدمت سربازی دارد اتفاق میافتد، این سوءاستفادهها و غارتها از خزانهعمومی راحتتر صورت میپذیرد. برای دههها غالب مردم آمریکا به واسطه پیشنویس قانون یا خود در ارتش خدمت کردهبودند و یا با کسی که در ارتش خدمت کرده بود آشنایی نزدیک داشتند و به این واسطه از واقعیتِ بیکفایتی بوروکراتیک وسمبلکاریهای این سیستم آگاهی داشتند. اما این روزها غالب مردم نسبت به دنیای نظامی بیتفاوتند وشناختشان متکی بر مطبوعاتیاست که یا مسائل را گرهگشایی نمیکنند و یا برای حفظ و ادامه دسترسی به منابع خبری مغرضشان، در گزارشهایشان مجبور به محافظهکاری وعقبنشینیاند. این فقدان آگاهی با بیمیلی موجود که نمیخواهد ادعاهای نظامی در حوزهء تکنولوژی را به چالش بکشد، تشدید میشود. این ادعاهای نظامی به شدت توسط آپاراتوس روابط عمومی مجهزی پخش و ترویج میشود. فاجعه ژوئن ۲۰۱۴ که طی آن یک بمبافکن B-1 بهخاطر کاستیهای تکنولوژیکی محلی، شش سرباز دوست از جمله پنج آمریکایی و یک افغانستانی را کشت، مثالی آگاهیبخش از این وضعیت است. جاییکه نیروی هوایی سریعاً با دعوت از گزارشگر نیویورک تایمز برای یک سفر تفریحانه با بمبافکن B-1 به این تراژدی واکنش نشان داد. همانطور که انتظارش میرفت نیویورک تایمز یک ریویوی مثبت از این ماشین مرگبار (مرگبار خصوصا برای نیروهای دوست وشهروندان) ترتیب داد.
حتی زمانی که کاستیهای یک برنامه تسلیحاتی برجستهتر از آن است که بتوان نادیدهاش گرفت، انتقاد رسانهها به ندرت جسارت میکند پا را از حدی فراتر بگذارند. برای مثال ضایعات گسترده در برنامههای تسلیحاتی را محکوم میکند بدون آنکه راجع به اینکه چرا و چگونه این هزینه های گسترده عادی شدهاند کنکاشی کند. رسانهها هرگز به هزینههای تصاعدی و انفجاری ناشی از تکنولوژیهای پیچیده همواره در حال گسترش نمیپردازند، مسألهای که پیشتر و در دهه ۸۰ میلادی توسط فرانکلین چاک اسپینی تحلیلگر پنتاگون با جزئیات تحلیل و ارائه شد. برای مثال زنگ خطری که تسلط روسیه بر اوکراین در سال ۲۰۱۴ به صدا در آورد هر چند برای پنتاگون بودجه بزرگی به ارمغان آورد ولی در مقام مقایسه ارتش آمریکا نیروهای جنگنده کمتعدادی را برای مقابله با انبوهی از نیروهای روسی آماده حمله، گسیل کرد (در ابتدای کار تنها هفتصد سرباز به لهستان فرستاد). رویهم رفته علیرغم رشد بیدریغ هزینهها و خرجکردها، ارتش آمریکا دهههاست که به کاهش ساخت کشتیها، هواپیماها و یگانهای رزمی زمینی ادامه میدهد. بهطورجالبی اینطور به نظر میرسد که پول بیشتر دفاع کمتری را تولید میکند.
لیبرالها که به نظر میآید علاقهای به این واقعیتهای خشک و بیروح ندارند افسوس پول مصرف شده برای سلاحهای نظامی را میخورند و سوگوار مانیفست نظامیگری آمریکا و اشتیاقش برای جنگاند. در عین حال اما از مواجهه با نیروی محرکه پنهان این مناسبات، یعنی اشتیاق همیشگی سرویس نظامی برای بدست آوردن پول بیشترخودداری میکنند. پولی که بخش نظامی آنرا با کارخانههایی که تغذیهشان میکند و همچنین با افسرانی که به موعد بازنشستگی با درآمد بالا دراین کارخانهها استخدام و به این ترتیب از وضع موجود منتفع میشوند، شریک میشود. به بیان دیگر این خود جنگ نیست که بخش نظامی به آن علاقهمند است، بلکه جنگ برای آن به مثابه ابزاری برای افزایش بودجه است. زمانیکه پرزیدنت ترامپ تشویق شد تا نیروی نظامی را در مقیاس محدودی در افغانستان در سال 2018 افزایش دهد گروهی از ژنرالهای ارشد تفنگداران دریایی برای همراهی با این طرح روی زمین اعلام آمادگی کردند. بنابر گفته شخصی که در جلسه مربوطه حاضر بود، استدلال این بود که "این افزایش هیچ تغییری در جنگ ایجاد نمیکند، اما در زمان تخصیص بودجه به نفع ما خواهد بود."کلنل جان بُوید، خلبان سابق جنگنده نیروی هوایی که در تفسیر و تبیین تئوری ستیز انسانی شهره مندانه عمل کرد، زمانی به این نکته اشاره کرد که هیچ ناهمخوانیای بین مأموریت اعلامشده از جانب ارتش و این بیتفاوتی آشکارش نسبت به مهارت عملیاتی وجود ندارد. او میگوید که "مردم فکر میکنند که پنتاگون هیچ استراتژیای ندارد. درحالیکه آنها در اشتباهاند. پنتاگون یک استراتژی دارد و آن این است که «جریان پول را قطع نکن، به آن اضافه کن».
اگر این حقیقت برجسته راجع به استراتژی نظامیِ ما فهمیده شود، یافتن توضیحی برای کنشهای ایالات متحده آسانتر خواهد بود، خصوصا در برانگیختن جنگ سرد با روسیه وهمچنین تملقگویی از رژیم نامطبوع سعودی - مشتری دائما مشتاق اسلحههای آمریکا - که حتی در حمله یازده سپتامبر همدستی داشته و در یمن نیز به جنایت جنگی مشغول است.
دینامیسم های حقیقیای که کنشهای وصف شده در بالا را به پیش میراند برای افراد داخل ساختار کاملا قابل فهم است، حتی اگر افراد بیرونی در فهم آن دچار سوءتفاهم باشند. شهروندان شاید درک نکنند که در دعواهای درونی خدمات نظامی بر سر بودجه چه چیزی واقعا محل بحث و اهمیت است، اما افسران عضو پنتاگون قطعا بر آن واقفند. همانطور که سربازان خط مقدم و تفنگداران دریایی کاملا آگاهند که محکوم به استفاده از بمبافکنهای نادقیق B-1 هستند چرا که نیروی هوایی مصمم است تا از مأموریت پرسود این بمبافکن به قیمت کنار گذاشتن بمبافکن های موثرA-10 حفاظت کند.
درعین حال که مردم در فهم دینامیسم های سیاسی واقعی تأثیرگذار برگروهی که خود متعلق به آنند مشکلی ندارند اما به نظر میآید که در فهم دینامیسمهای مشابه که بر گروههای دیگر اثر میگذارد با مشکل مواجهند. برای مثال تفنگداران دریایی در ولایت هلمند افغانستان برای مدتی طولانی به حمایت از رهبر قدرتمند قومی، یعنی شیر محمد آخوندزاده پرداختند که گمان میرفت فعالانه در شناسایی نیروهای طالبان به آنها کمک میکند. در حالیکه که دشمنانی که او شناسایی ونشان میکرد غالبا از اعضای طالبان نبودند بلکه حامیان رقیب تجاری اصلی او در قاچاق مواد مخدر بودند. این رقیب تجاری خود رهبر قومی دیگری بود که در همان حال داشت از اتحاد پرسود مشابهی با نیروهای بریتانیایی که مقر فرماندهی مشترکی با لشگر تفنگداران دریایی (آمریکا) دارند، استفاده میکرد. رویهمرفته این بیدقتی رقتانگیز تمام این ماجرای تلخ تحت هدایت آمریکا در افغانستان را در برگرفته بود، حماسهای از اشتباهاتی فاجعهبار که تنها زمانی قابل درک میشوند که اینطور فرض بگیریم که هدف تمام این تلاش آن بود که "در زمان تخصیص بودجه به کارمان میآید"، و البته همانگونه که صورت حساب فراتر از تریلیون دلاری جنگ گویاست، یقینا به کار آمد.
دانستن اینکه غالبا این انگیزهها و منافع شخصی است که کنشهای دولتها را شکل میدهد باعث میشودعواقبی که این اعمال برای قربانیان بهدنبال دارند بیشازپیش نفرتانگیز بهنظر آید. CIA از مدتها پیش دریافت که راه دسترسی به تخصیص بودجه بیشتردر جنگهای پنهان است. مسألهای که در نهایت CIA را به سوی همکاری با القاعده و در نقشهای متفاوت سوق داد. دخالت CIA در جنگ داخلی سوریه و همکاری عملی (هرچند بدون تأیید رسمی) این سازمان با انشعابات القاعده، هزینهبرترین فعالیتهای تاریخ این سازمان قلمداد میشود. تحریمهای اعمالشده بر عراق در طول دهه نود که قرار بود صدام حسین را وادار به دستکشیدن از زرادخانه سلاحهای کشتارجمعی (که ادعای وجود آن میرفت) کند، موجب مرگ صدها هزار کودک شد. اما آنگونه که بازرس ارشد سازمان ملل متحد در زمینه سلاحها، یعنی رولف اکئوس، بعدها نزد من تأیید کرد، دولت کلینتون حداقل از بهار ۱۹۹۷ بهخوبی میدانست که صدام حسین هیچ سلاح کشتار جمعیای ندارد. اکئوس شخصا و محرمانه دولت کلینتون را در جریان قرار داده بود و گزارش قاطعانهای نیز با این مضمون و با جزئیات دقیق برای سازمان ملل متحد تهیه کرده بود. بنابراین هیچ پایه قانونیای برای ادامه تحریمها وجود نداشت. با این وجود کلینتون از این بابت نگران بود که برداشتن تحریمها هزینه سیاسی برایش به همراه داشته باشد، چرا که قطعا جمهوریخواهان در بوق و کرنا میکردند که کلینتون به صدام اجازه داده تا از مهلکه در برود. از همین رو بود که مادلین آبرایت وزیرامور خارجه وقت آمریکا اعلام کرد که تحریمها با یا بدون سلاحهای کشتار جمعی ادامه خواهد یافت. نتیجه قابلپیشبینی و خواستهشدهی این اعلام هم این بود که صدام همکاری با بازرسان سازمان ملل متحد را متوقف کرد و کودکان عراقی بیشمار دیگری کشته شدند.
گاهی اوقات واقعیت عریان سودجویی شخصی بهطور گستاخانهای آشکار است، با این وجود حتی در زمانهایی که هدف واقعی یک عمل را تحت عناوینی مثل "سیاست خارجی" و "استراتژی" لاپوشانی میکنند، ناظر بیرونی نباید هرگز این سوال مهم را فراموش کند که «در راه منفعت چه کسی؟
[1] سربازان ارتش آمریکا
ارسال دیدگاه