مقدمه مترجمان
متنی که در پیش رو دارید، ترجمهی فارسی مقالهی «لابی اسرائیل و سیاستِ خارجی آمریکا»، نوشتهی عالمان علومِ سیاسی آمریکایی، جان میرشایمر و استفن دی.والت است. در تأکید بر اهمیت این متن در حوزهی مطالعهی سیاستِ خارجی آمریکا و مسائل خاورمیانه، هر چه قدر تأکید شود، گزافه نخواهدبود. به گواهی بسیاری از مورخان و ناظرانِ سیاسی، من جمله ایلان پاپه، تاریخنگار اسرائیلی، از سال 1960 بدین سو، تا به حال سابقه نداشته که از دل جامعهی آکادمیک و رسانهای آمریکا، نقدی چنین سهمگین بیرون آید که با چنین صراحتی سیاستهای آمریکایی و صهیونیستی را نقد کند. میرشایمر، عمدتاً با نظریهی «رئالیسمِ تهاجمی»اش که توصیفکنندهی نظم بینالمللی و روابط میان دولتها است، شناخته میشود و به لحاظ سیاسی، یک محافظهکار به حساب میآید. اما در همین متن، ثابت میکند که در کلامِ هر کس که صادقانه سخن میگوید و نتایج عقاید-اش را تا منتهای منطقیشان دنبال میکند، چیزی برای آموختن وجود دارد. تأکید بر این موضوع، از این حیث اهمیت دارد، که این مقاله، هر چند در زمان انتشار-اش، خاصه در آمریکا، سر-و-صدای بسیاری بر پا کرد و خشم بسیاری را برانگیخت، از زبان یک محافظهکار بیان میشود و شماری از پیشفرضهای حاکم بر آن، احتمالاً چندان انتقادی نیست و درنگرداشت این موضوع از این نظر، احتمالاً برای خوانندگانی که از نظرگاههای چپگرایانهتر به ماجرا نگاه میکنند، ضروری باشد.
مطلب مهم دیگر، تاریخ انتشار این مقاله است: این مقاله در سال 2006 و در بحبوحهی برملا شدن نتایج حملهی آمریکا به عراق منتشر شدهاست و دادههایی که بدانها اشاره میشود مربوط به آن تاریخ است. از آن تاریخ، اسرائیل، مکرراً دست به جنایتهای جدیدی زدهاست و هماکنون نیز در میانهی یکی از همین کشتارهای ادواری به سر میبریم.
در نهایت، ترجمهی این مقاله، به نیت ادای احترام به همهی قربانیان جنایات اسرائیل انجام گرفت و به ویژه، به همهی آنهایی که در بیمارستان الشفا، این قربانگاه ارزشهای روشنگری، در گورهای دستهجمعی دفن شدند.
***
سیاستِ خارجیِ آمریکا به هر رویدادی در هر گوشه از جهان، شکل میدهد. این گزاره، در هیچ جا، صادقتر از منطقهی خاورِ میانه نیست؛ سرزمینِ ناپایداریها و ناآرامیهای مکرر که واجدِ اهمیتِ استراتژیکِ بالا است. کوششهای اخیرِ دولتِ بوش برای ایجاد دگردیسی در این منطقه و تبدیلِ آن به مجموعهای از کشورهای دموکراتیک، منجر شد به بروزِ شورشی خاموشناشدنی در عراق، افزایشِ شدیدِ قیمتِ جهانیِ نفت، و بمبگذاریهای تروریستی در مادرید، لندن و اَمان. همهی کشورها، باید درکی از نیروهایی که سیاستِ خارجیِ آمریکا در شرق را به پیش میرانند، داشتهباشند، چرا که منافعشان گروگانِ این موضوع است.
هدفِ اصلیِ سیاستِ خارجیِ آمریکا، باید تأمینِ منافعِ ملی این کشور باشد. اما، در چند دههی گذشته، خصوصاً پس از جنگِ شش روزه در 1967، رابطهی آمریکا با اسرائیل، هستهی اصلیِ سیاستِ خارجی این کشور در شرق بودهاست. ترکیبِ حمایتِ بیقید-و-شرطِ آمریکا از اسرائیل با اقداماتِ آن برای گسترشِ دموکراسی در منطقه، خشمِ اعراب را برانگیخته و امنیتِ آمریکا را به خطر انداختهاست.
این موقعیت در تاریخِ سیاسیِ آمریکا، نظیر ندارد. چرا ایالاتِ متحده، بدین اندازه مصمم است که به قیمتِ امنیتِ خود، منافعِ دولتی دیگر را تأمین کند؟ شاید کسی گمان کند که رابطهی میانِ این دو، بر منافعِ استراتژیکِ مشترک مبتنی است، یا این که اصولِ اخلاقی بانیِ این حمایت است. در این مقاله، نشان خواهیمداد که هیچ یک از این دو فرض، نمیتواند این مقدارِ معتنابه از حمایتِ مادی و دیپلماتیک را توضیح دهد.
سمت-و-سوی سیاستِ خارجیِ آمریکا در منطقه {خاورمیانه}، تقریباً یکسره توسطِ سیاستِ داخلیِ آمریکا، به ویژه، فعالیتهای «لابیِ اسرائیل» تعیین میشود. {در گذشته}، گروههای واجدِ منافعِ خاصی بودهاند که موفق شدهاند تا سیاستِ خارجیِ آمریکا را به سمتِ دلخواهِ خود منحرف کنند، ولی هیچ لابیای تا کنون، نتوانسته تا بدین اندازه، سیاستِ خارجیِ آمریکا را از تعقیبِ منافعِ ملیِ این کشور دور کند و همهنگام، آمریکاییها را متقاعد کند که منافعِ ایالاتِ متحده و اسرائیل، اساساً یک چیز اند.
در صفحاتِ آتی، نشان خواهیمداد که لابیِ اسرائیل، چگونه موفق به کسبِ این فتحِ نمایان شده و نیز، این که چگونه فعالیتهای این لابی، به اَعمالِ آمریکا در این منطقهی حساس و بحرانی، شکل میدهد. با درنگرداشتِ اهمیتِ خاورِ میانه و تأثیرِ بالقوهی آن بر دیگر کشورها، هم آمریکاییها و هم غیرآمریکاییها، باید از تأثیرِ لابیِ اسرائیل بر سیاستِ آمریکا، فهمی به دست آورند.
نزدِ بعضی از خوانندگان، ممکن است تحلیلِ ما آزاردهنده به نظر رسد، اما در خصوصِ صحتِ واقعیتهایی که در این مقاله برشمردهمیشوند، میانِ پژوهشگران، اختلافِ جدیای وجود ندارد. تحلیلِ ما، عمیقاً متکی است به آثارِ محققان و روزنامهنگارانِ اسرائیلی که به جهتِ تنویر و شفاف کردنِ این مسائل، شایستهی تقدیر اند. ما همچنین، بر شواهدی تکیه میکنیم که توسطِ سازمانهای حقوقِ بشریِ اسرائیلی و نیز بینالمللی تهیه شدهاند. مشابهاً، دعاویِ ما، در خصوصِ تأثیرِ لابیِ اسرائیل، مستند به شهادتِ اعضایِ این لابی، و نیز، سیاستمدارانی است که با این لابی کار کردهاند. البته، خوانندگان ممکن است با نتیجهگیریهای ما مخالف باشند، اما شواهدی که این استنتاجات بر مبنایشان طرح میشوند، مناقشهبردار نیستند.
از جنگِ اکتبر در 1973 بدین سو، واشنگتن، چنان سطحی از حمایت و پشتیبانی را در اختیارِ اسرائیل گذاشته، که حمایتهایاش از هر دولتِ دیگری، در برابرِ آن، ناچیز مینماید. اسرائیل، بیشترین میزانِ کمکهای اقتصادی و نظامی را از سال 1976، و بیشترین میزان کمکها به طور کلی را، در مقایسه با سایر کشورها، از جنگِ جهانیِ دوم بدین سو، از آمریکا دریافت کردهاست. مجموعِ کمکهای مستقیمِ ایالاتِ متحده به اسرائیل، تا سالِ 2003، به بالغ بر 140 میلیارد دلار میرسد. اسرائیل، سالانه، قریب به 3 میلیارد دلار، کمکِ خارجیِ مستقیم {از آمریکا} دریافت میکند که این مقدار، تقریباً یک پنجمِ کل بودجهی کمکِ خارجی آمریکا است. به لحاظِ سرانه، ایالاتِ متحده، سالانه به هر اسرائیلی، یارانهی مستقیمی به ارزشِ 500 دلار پرداخت میکند. بزرگیِ این ارقام، خصوصاً زمانی موجبِ شگفتی میشود که در نظر آوریم که اسرائیل، امروز، یک کشورِ صنعتیِ ثروتمند، با درآمدِ سرانهای تقریباً برابر با کرهی جنوبی یا اسپانیا است.
واشنگتن، امتیازاتِ ویژهی دیگری نیز به اسرائیل میدهد. سایرِ دریافتکنندگانِ کمکهای مالیِ آمریکا، پولشان را در قالبِ اقساطِ سهماهه دریافت میکنند، اما اسرائیل، کلِ سهمِ خود را، در آغاز هر سالِ مالی میگیرد و بنابراین، از سودِ بیشتری منتفع میشود. بیشترِ دریافتکنندگانِ کمکهای نظامیِ آمریکا، موظف اند تا کمکِ دریافتی را در خودِ ایالاتِ متحده خرج کنند، حال آن که، اسرائیل مجاز است که 25 درصد از کمکِ دریافتیاش را، صرفِ یارانهدهی به صنایعِ نظامیِ خود-اش کند. اسرائیل، تنها دریافتکنندهی کمکهای آمریکا است که مجبور نیست توضیحی دربارهی مواردِ هزینهکردِ این کمکها بدهد، و این استثنا، سبب میشود جلوگیری از صرف شدن این پولها در مواردی که ایالات متحده با آنها مخالف است، مثلِ شهرکسازی در کرانهی باختری، غیرممکن شود.
افزون بر این، آمریکا، برای توسعهی سیستمهای تسلیحاتیای نظیرِ جنگندهی لاوی[1]، نزدیک به 3 میلیارد دلار به اسرائیل دادهاست. این تسلیحات موردِ نیاز یا درخواستِ پنتاگون نبودهاند. همچنین آمریکا، به اسرائیل، اجازهی دسترسی به پیشرفتهترین تسلیحاتاش را، اعم از بالگردهای بلکهاوک[2] و جتهای جنگندهی اف-16 دادهاست. نهایتاً این که، آمریکا، اطلاعات و دادههایی را در اختیارِ اسرائیل میگذارد که حتی از متحداناش در ناتو، دریغ میکند و نیز این که، دستیابیِ اسرائیل به سلاحِ هستهای را نادیده گرفتهاست.
مضاف بر این، واشنگتن، پیوسته از اسرائیل، پشتیبانیِ دیپلماتیک میکند. از سال 1982 بدین سو، ایالاتِ متحده، 32 قطعنامهی شورای امنیتِ سازمانِ مللِ متحد را، که حاویِ انتقاد از اسرائیل بودهاند، وتو کردهاست. این رقم، از مجموع کلِ وتوهای سایرِ اعضای شورای امنیت، بیشتر است. همچنین، زمانی که کشورهای عرب، کوشیدند تا رسیدگی به زرادخانهی اتمیِ اسرائیل را، در دستورِ کارِ آژانسِ بینالمللیِ انرژیِ اتمی قرار دهند، آمریکا مانع از توفیقشان شد.
ایالاتِ متحده، همچنین، در زمانِ جنگ، به کمکِ اسرائیل میآید و در مذاکراتِ صلح جانبِ اسرائیل را میگیرد. دولتِ نیکسون، در جریانِ جنگِ اکتبر، تدارکاتِ اسرائیل را تجدید کرد و از خطرِ مداخلهی شوروی در جنگ، مَحفوظاش داشت.
واشنگتن، در مذاکراتِ پایانبخشِ جنگِ اکتبر و همین طور در فرآیندِ طولانیِ «گام-به-گام» پس از آن عمیقاً درگیر بود. همچنین در مذاکراتِ قبل و بعد از «توافقِ اسلو» نقشی کلیدی ایفا کرد. در هر دو مورد، تنشها و اختلافِ نظرهایی میانِ مقاماتِ ایالاتِ متحده و اسرائیل وجود داشت، اما در نهایت، آمریکا، موضعِ خود را با اسرائیل هماهنگ و از رویکردِ اسرائیل در مذاکرات پشتیبانی کرد. یکی از آمریکاییهای حاضر در مذاکراتِ کمپ دیوید(2000)، بعدها گفت:« اغلبِ اوقات، ... ما همچون وکیلِ اسرائیل عمل میکردیم.»
چنان که در ادامه خواهدآمد، واشنگتن، در برخورد با مناطقِ اِشغالی (کرانهی باختری و باریکهی غزه)، به اسرائیل آزادیِ عملِ زیادی داده، به نحوی که در مواردی، اَعمالِ اسرائیل، ناقضِ سیاستهای اعلامشدهی ایالاتِ متحده بودهاست. مضافاً این که، دستکم، یکی از اهدافِ استراتژیِ جاهطلبانهی دولتِ بوش برای ایجادِ دگردیسی در خاورِ میانه – که با حمله به عراق آغاز شد – ارتقای موقعیتِ استراتژیکِ اسرائیل بود. به جز مواردِ اتحاد در زمانِ جنگ، دشوار بتوان برای این سطح از حمایتِ مادی و دیپلماتیکِ آمریکا از اسرائیل، آن هم برای زمانی بدین درازی، مثل و مانندی پیدا کرد. به کوتاهی این که، حمایتِ آمریکا از اسرائیل، بیهمتا است.
شاید اگر اسرائیل برای آمریکا، یک عنصرِ استراتژیکِ حیاتی بود، یا این که این کشور برای حمایتِ از اسرائیل، دلیلِ اخلاقیِ متقاعدکنندهای داشت، این سخاوتِ غیرعادی قابلِ درک بود. اما هیچ یک از این دو دلیل در این جا صادق نیست.
بر اساسِ مندرجاتِ وبسایتِ کمیتهی روابطِ عمومیِ آمریکا – اسرائیل (آیپک[3]):« ایالاتِ متحده و اسرائیل، برای مقابله با تهدیدهای فزایندهی موجود در خاورِ میانه، دست به شِراکتی بیسابقه زدهاند ... این کوششِ مشترک، به هر دو کشور آمریکا و اسرائیل، سودی شگرف میرساند.» این مدعا، در میانِ حامیانِ اسرائیل، وحیِ مُنزَل است و سیاستمدارانِ اسرائیلی و آمریکاییهای طرفدارِ اسرائیل متناوباً بدان استناد میکنند.
اسرائیل، شاید در دورانِ جنگِ سرد، برای آمریکا سرمایهی استراتژیکِ ارزشمندی بود. این کشور، با ایفای نقشِ کارگزارِ[4]آمریکا، پس از جنگ ششروزه(1967)، مانع از گسترشِ نفوذِ شوروی در منطقه شد و شکستهایی خفتبار را به دولتهای دستنشاندهی شوروی، نظیرِ مصر و سوریه، تحمیل کرد. اسرائیل، همچنین در مقاطعی، به حفظِ دیگر متحدانِ آمریکا در منطقه( مانندِ اردنِ تحتِ حاکمیتِ مَلِک حسین) کمک کرد، و نیز این که قدرتِ نظامیِ اسرائیل، مسکو را مجبور کرد که در حمایت از دستنشاندگانِ خود، هزینهی بیشتری صرف کند. ایضاً این که، اسرائیل، اطلاعاتِ سودمندی را، در خصوص توانمندیهای شوروی، در اختیارِ آمریکا گذاشت.
با این حال، دربارهی ارزشِ استراتژیکِ اسرائیل ضمنِ این دوره، نباید اغراق کرد. پشتیبانی از اسرائیل، ارزان نبود و روابطِ آمریکا با جهانِ عرب را بغرنج کرد. به عنوانِ مثال، تصمیمِ آمریکا، برای تخصیصِ 2.2 میلیاردِ دلار کمکِ نظامیِ اضطراری به اسرائیل، در جریانِ جنگِ اکتبر، موجبِ تحریمِ نفتی از سویِ اوپِک[5] شد که خسارتِ قابلِ ملاحظهای به اقتصادِ کشورهای غربی زد. افزون بر این، قدرتِ نظامیِ اسرائیل، نمیتوانست از منافعِ آمریکا در منطقه محافظت کند. به عنوانِ مثال، وقتی انقلابِ ایران در سال 1979، نگرانیهایی را دربارهی امنیتِ ذخایرِ نفتیِ خلیجِ فارس به وجود آورد، دولتِ آمریکا برای رفعِ این نگرانی نتوانست به قدرتِ اسرائیل تکیه کند، و مجبور شد واحدِ نظامیِ «نیروهای استقرارِ سریع»[6] را ایجاد کند.
حتی اگر اسرائیل در دورانِ جنگِ سرد، یک سرمایهی ارزشمندِ استراتژیک بود، در جنگِ اولِ خلیجِ فارس(91-1990[7]) مشخص شد که دارد بدل به یک بارِ اضافهی استراتژیک میشود. آمریکا در طولِ این جنگ، نمیتوانست از هیچ یک از پایگاههای اسرائیل استفاده کند، زیرا که این کار باعث شکستهشدن ائتلافِ ضد-عراق میشد. به همین سبب، مجبور بود منابعی نظیر باتریهای موشکهای پاتریوت را از دسترس اسرائیل دور کند، تا مانع از هر اقدامِ آسیبرسانِ اسرائیل به اتحاد علیه صدام شود. تاریخ در سال 2003 تکرار شد: اگر چه اسرائیل مشتاقِ حملهی آمریکا به صدام بود، رئیسجمهور بوش، نمیتوانست بدون برانگیختنِ مخالفتِ اعراب، از اسرائیل کمک بگیرد. بنابراین، در آن غائله نیز، اسرائیل در حاشیه باقی ماند.
از دههی 1990 و خاصه پس از یازده سپتامبر، حمایتِ آمریکا از اسرائیل، چنین توجیه شدهاست که هر دو کشور از سویِ گروههای تروریستیِ نشأتگرفته از جهانِ اسلام و عرب، و نیز، توسط مجموعهای از «دولتهای سَرکِش[8]» که از گروههای مذکور پشتیبانی میکنند و به دنبال سلاحِ کشتار جمعی[9] اند، تهدید میشوند. دلالتِ ضمنی این حرف، این است که آمریکا باید دستِ اسرائیل را در برخورد با فلسطینیها، باز بگذارد و تا زمانی که همهی تروریستهای فلسطینی، کشته یا زندانی نشدهاند، اسرائیل را مجبور به سازش نکند. دلالتِ دیگر آن، این است که آمریکا باید با کشورهایی نظیرِ جمهوریِ اسلامیِ ایران، عراقِ تحتِ حکومتِ صدام حسین، و سوریهی تحتِ حکومتِ بشار اسد، واردِ جنگ شود. بنابراین، اسرائیل در این جا، به عنوانِ متحدی اساسی در نبرد علیه ترور در نظر گرفتهمیشود، که دشمناناش همان دشمنانِ آمریکا اند.
این دلیلِ جدید، متقاعدکننده به نظر میآید، اما از قضا، اسرائیل برای آمریکا، در نبرد علیه ترور، و کارزارِ وسیعتر-اش علیه دولتهای سرکش، یک نقطه ضعف به شمار میآید.
نخست این که تروریسم، تاکتیکی است که طیفِ وسیعی از گروههای سیاسی از آن استفاده میکنند و یک خصمِ واحدِ مشخص نیست. سازمانهای تروریستیای که اسرائیل را تهدید میکنند(نظیر حماس یا حزبالله)، کاری به کار آمریکا ندارند مگر زمانی که آمریکا علیه ایشان دست به مداخله میزند( مانند موردِ لبنان در سال 1982). افزون بر این، تروریسمِ فلسطینی، نوعی خشونتِ کور علیه اسرائیل یا «غرب» نیست، بلکه عمدتاً واکنشی است به کارزارِ درازدامنِ اسرائیل برای استعمارِ غزه و کرانهی باختری.
از آن مهمتر، این که بگوییم اسرائیل و آمریکا، علیه تهدیدِ دشمنِ مشترک با یکدیگر متحد شدهاند، به نوعی، وارونه کردنِ زنجیرهی روابطِ عِلَی است: این که آمریکا را خطرِ تروریسم تهدید میکند، تا حد زیادی، به سببِ روابطِ نزدیکاش با اسرائیل است، نه بالعکس. حمایتِ آمریکا از اسرائیل، تنها منشأ تروریسمِ ضدآمریکایی نیست، اما یکی از مهمترین اسباب این موضوع است که پیروزی در نبرد علیه ترور را دشوارتر میکند. جای هیچ شک-و-شبههای نیست که حضورِ اسرائیل در بیتالمقدس و رنجِ فلسطینیان، انگیزهبخشِ بسیاری از رهبرانِ القاعده، از جمله شخصِ بنلادن، بودهاست. بر اساسِ گزارشِ کمیسیونِ 11 سپتامبرِ آمریکا، بنلادن به صراحت بر آن بود تا ایالاتِ متحده را بابت سیاستهایاش در خاورِ میانه، از جمله حمایتاش از اسرائیل، مجازات کند و حتی میکوشید تا زمان حملات را به نحوی تعیین کند که تأکیدی بر این موضوع باشد.
نکتهای که به همان اندازه مهم است، این است که حمایت نامشروط آمریکا از اسرائیل، کارِ تندروهایی نظیرِ بنلادن را، برای جلبِ پشتیبانیِ عامهی مردم و عضوگیری از آنها، آسانتر میکند. نظرسنجیهای عمومی، نشان میدهند که تودههای عرب، عمیقاً مخالفِ حمایتِ آمریکا از اسرائیل اند، نیز این که، یافتههای گروهِ مشاورهی دیپلماسیِ عمومی جهانِ عرب و اسلام، وابسته به وزارتِ خارجه آمریکا، نشان میدهد که:« شهروندان این کشورها{کشورهای عرب و مسلمان}، عمیقاً بابتِ رنجِ مردمِ فلسطین و نقشی که فکر میکنند ایالاتِ متحده در این رنج دارد، آزرده و دردمند اند.»
دربارهی دولتهای به اصطلاح سرکش در خاورِ میانه، باید گفت، سوایِ تعهدِ ایالاتِ متحده به اسرائیل، آنها تهدیدِ جدیای برای منافعِ حیاتیِ این کشور در منطقه نیستند. اگر چه آمریکا بر سرِ شماری از مسائل، با این دولتها اختلافاتی دارد، اگر بدین اندازه به اسرائیل نزدیک نبود، نگرانیاش در خصوصِ ایران، عراقِ بعثی و سوریه، هرگز بدین مقدار جدی نبود. حتی دستیابیِ این دولتها به سلاحِ هستهای – که مسلماً مطلوب نیست- برای آمریکا یک فاجعهی استراتژیک نخواهدبود. هیچ یک از این دولتها، نمیتواند با تهدیدِ سلاحِ هستهای، از آمریکا یا اسرائیل باجگیری کند، چرا که نمیتواند تهدید-اش را بدون تحملِ خسارتِ سنگینِ ناشی از حملهی تلافیجویانهی این دو کشور، عملی کند. به همین ترتیب، میتوان نشان داد که خطرِ «انتقالِ سلاحِ هستهای[10]» {از جانبِ دولتهای صاحبِ فناوری} به تروریستها نیز به همین اندازه بعید است، چرا که دولتِ عصیانگرِ مذکور، نمیتواند مطمئن باشد که انتقالِ سلاح، مخفی میماند یا این که بعداً بابتِ این موضوع، توبیخ و مجازات نخواهدشد.
علاوه بر این، رابطهی آمریکا با اسرائیل، عملاً کنار آمدن با این دولتها را دشوارتر میکند. یکی از دلایل برخی از این دولتها برای دستیابی به سلاحِ هستهای، زرادخانهی اتمیِ اسرائیل است و تهدید کردن این کشورها به تغییرِ رژیم، فقط باعثِ افزایشِ تمایلشان به سلاحِ هستهای میشود. و به رغم این، در هر طرحِ احتمالیِ آمریکا برای استفاده از زور علیه دولتهای مذکور، اسرائیل مهرهی ارزشمندی به شمار نمیآید، زیرا که نمیتواند در نبرد شرکت کند.
مختصراً این که، قائلان به این قول که اسرائیل، مهمترین متحدِ آمریکا در جنگ علیه ترور و دیکتاتوریهای جور-وا-جورِ منطقهی خاورِ میانه است، دربارهی تواناییهای اسرائیل برای کمک به آمریکا در این مسائل، اغراق میکنند و نیز، این موضوع را نادیده میگیرند که سیاستهای خودِ دولتِ اسرائیل، کارِ آمریکا را در این زمینهها از قضا دشوارتر میکند.
حمایتِ بیقید-و-شرطِ آمریکا از اسرائیل، موقعیتِ آمریکا را در خارج از خاورِ میانه نیز تضعیف میکند. نخبگانِ خارجی، اغلب، پشتیبانیِ آمریکا از اسرائیل را بیش از اندازه میدانند و معتقد اند که مدارای آمریکا با سرکوبی که اسرائیل در مناطقِ اِشغالی اِعمال میکند از حیثِ اخلاقی ناپذیرفتنی و مانعی در نبرد علیه تررویسم است. مثلاً، در آوریل 2004، 52 دیپلماتِ سابق، به نخستوزیر تونی بلر[11]نامهای نوشتند و در آن اظهار کردند که منازعهی اسرائیل – فلسطین، «روابطِ غرب، با جهانِ عرب و اسلام را مسموم کرده» و هشدار دادند که سیاستهای بوش و نخستوزیرِ آریل شارون[12]، «یکجانبه و غیرقانونی» اند.
واپسین دلیل، برای ردِ ارزشِ استراتژیکِ اسرائیل، این است که اسرائیل به هیچ وجه متحدِ وفاداری نیست. مقاماتِ اسرائیلی، مکرراً درخواستهای ایالاتِ متحده را نادیده میگیرند، و زیرِ قولهایی میزنند که به مقاماتِ عالیِ آمریکایی دادهاند( از جمله، آخرین تعهدشان، مبنی بر توقفِ شهرکسازی، و خودداری از ترورِ هدفمندِ رهبرانِ فلسطینی). افرون بر این، اسرائیل، ضمن آن چه که بازرسِ کلِ وزارتِ خارجهی آمریکا، «سلسلهای از انتقالهای فزاینده و بیمجوز» خوانده، فناوریهای حساسِ نظامیِ ایالاتِ متحده را، در اختیارِ رقبای بالقوهی آمریکا، نظیر چین، قرار دادهاست. بر اساس گزارشِ دیوان کلِ محاسباتِ آمریکا، از میانِ تمامِ متحدانِ آمریکا، اسرائیل، «شدیدترین و سنگینترین عملیاتهای جاسوسی را علیه آمریکا انجام میدهد». مضاف بر موردِ جاناتان پولارد[13]، که در اوایلِ دههی 1980، تعدادِ زیادی سندِ طبقهبندیشده را به اسرائیل دادهبود(و مطابق گزارشها، اسرائیل این اطلاعات را به شوروی دادهبود تا متقابلا، شوروی ویزای خروج بیشتری برای یهودیان آن کشور صادر کند)، در سال 2004، نزاعِ جدیدی برخاست، زمانی که فاش شد که یکی از مقاماتِ کلیدیِ پنتاگون(لری فرانکلین[14])، با کمکِ دو تن از اعضای آیپک، اطلاعاتی سری را در اختیارِ یک دیپلماتِ اسرائیلی گذاشتهبود. اسرائیل احتمالاً تنها کشوری نیست که از ایالاتِ متحده جاسوسی میکند، اما اشتیاقاش به جاسوسی از حامیِ اصلیاش، ارزشِ استراتژیکاش را بیش از پیش زیر سوال میبرد.
به جز ارزش استراترژیکِ ادعایی، حامیانِ اسرائیل، همچنین استدلال میکنند که اسرائیل به دلایل زیر، مستحقِ حمایتِ تام-و-تمام آمریکا است:
1) اسرائیل کشوری ضعیف است و دشمنان محاصرهاش کردهاند. 2) اسرائیل یک کشور دموکراتیک، و بدین ترتیب، واجدِ نوعِ اخلاقاً مرجح حکومت است. 3) در گذشته، در حقِ یهودیان، جنایاتِ بسیاری صورت گرفته و لذا، این مردم شایستهی توجه و رفتارِ ویژهای اند. 4) اَعمال و رفتارِ اسرائیل، از حیثِ اخلاقی، برتر از رفتارِ دشمناناش است.
بررسی دقیق اما، نشان میدهد که هیچ یک از این دلایل متقاعدکننده نیستند. دلایلِ اخلاقیِ قویای برای حمایت از بقای دولتِ اسرائیل وجود دارد، اما بقای این دولت اکنون در خطر نیست. با بررسی عینی و دقیق، درخواهیمیافت که اَعمال و رفتار اسرائیل، در گذشته و اکنون، جایی برای مزیت بخشیدن بدان نسبت به فلسطینیان، باقی نمیگذارد.
اسرائیل، اغلب، دولتی ضعیف و در محاصره بازنمودهمیشود: یک داودِ یهودی که در حصارِ جالوتهای متخاصمِ عرب است. این تصویر را، رهبران اسرائیلی و نویسندگانِ همدل با اسرائیل، به دقت پروردهاند، اما به نظر میرسد که عکسِ آن، بیشتر به واقعیت نزدیک باشد. بر خلافِ باورِ عموم، در جریانِ جنگِ استقلال(49-1947)، صهیونیستها، نیروهای بیشتر، آموزشدیدهتر و مجهزتری داشتند و نیروهای دفاعی اسرائیل[15]، مصر را در 1956، و مصر و سوریه و اردن را در 1967، به سرعت و آسانی شکست دادند – و همهی اینها پیش از جاریشدنِ سیلِ کمکهای آمریکا بود. این پیروزیها، شاهدی اند بر میهنپرستی، تواناییِ سازماندهی و قدرتِ نظامی اسرائیلیها، اما همچنین، نشان میدهند که اسرائیل، حتی در سالهای نخستین تأسیساش، به هیچ وجه، درمانده و ناتوان نبودهاست.
امروز، اسرائیل، قویترین قدرتِ نظامیِ خاورِ میانه است. نیروهای نظامیِ رسمیاش، در تفوقِ کامل نسبت به همسایگاناش قرار دارند، و نیز تنها کشورِ دارای سلاحِ هستهای در منطقه است. مصر و اردن با اسرائیل معاهدهی صلح امضاء کردهاند و عربستانِ سعودی نیز، پیشنهاد چنین معاهدهای را به اسرائیل دادهاست. سوریه، حامیاش، شوروی را، از دست داده و عراق در جریانِ سه جنگِ فاجعهبار نابود شده و ایران، صدها مایل دور از اسرائیل است. فلسطینیها، حتی یک نیروی پلیس کارا ندارند، چه رسد به ارتشی که بتواند اسرائیل را تهدید کند. بر اساسِ تحلیلِ مؤسسهی معتبرِ مطالعاتِ استراتژیک یافی[16]، وابسته به دانشگاهِ تلآویو، « تعادلِ استراتژِیک، به نحوی تعیینکننده به سودِ اسرائیل است، که مستمراً فاصلهی کیفیِ میانِ تواناییهای نظامی و قدرتِ بازدارندگیِ خود-اش و همسایگاناش را افزایش دادهاست.» اگر بنا بر حمایت از ضعیف باشد، آمریکا باید از رقبا و دشمنانِ اسرائیل دفاع کند.
حمایتِ آمریکا، اغلب این طور توجیه میشود که اسرائیل، یک کشورِ دوستِ دموکراتیک است که دیکتاتوریهای متخاصم، محاصرهاش کردهاند. این دلیل به نظر قانعکننده میرسد، اما نمیتواند اندازه و سطحِ فعلیِ حمایت را توجیه کند. چرا که گذشته از همهی اینها، کشورهای دموکراتیکِ زیادی در جهان هستند که هیچ یک، چنین کمکهای دست-و-دلبازانهای دریافت نمیکنند. ایالاتِ متحده، در گذشته، هم، دولتهای دموکراتیکی را سرنگون کرده، و هم، از دیکتاتوریهایی حمایت کرده، و این کار را با این گمان انجام داده که در راستای منافعاش است، و هماکنون نیز، با تعدادی از دیکتاتوریها، روابطِ حسنهای دارد. لذا، دموکراتیک بودن، حمایتِ آمریکا از اسرائیل را نه توضیح میدهد و نه موجه میسازد.
همچنین این که، منطقِ «ارزشهای مشترکِ دموکراتیک» را، بعضی وجوهِ دموکراسیِ اسرائیل، که با ارزشهای آمریکایی در تعارض است، تضعیف میکنند. ایالاتِ متحده، یک دموکراسیِ لیبرال است که در آن، مردم، مستقل از نژاد، دین و قومیت، از حقوقِ مساوی برخوردار اند. اسرائیل اما، صراحتاً به عنوانِ یک دولتِ یهودی تأسیس شده که در آن، شهروندی بر اصلِ خویشاوندیِ خونی[17] مبتنی است. با درنگرداشت این مفهوم از شهروندی، مایهی شگفتی نیست که دولتِ اسرائیل، با جمعیتِ 1.3 میلیون نفریِ اعرابِ ساکنِ اسرائیل، همچون شهروندانِ درجه دو رفتار میکند یا، چنان که اخیراً کمیسیونِ دولتِ اسرائیل دریافته، با آنها «رفتاری تبعیضآمیز و از سرِ بیاعتنایی» دارد.
مشابهاً، اسرائیل به فلسطینیانی که با شهروندانِ اسرائیل ازدواج میکنند، اجازهی شهروندی نداده و به چنین زوجهایی، اساساً حقِ سکونت در اسرائیل را نمیدهد. سازمانِ حقوقِ بشریِ اسرائیلیِ بتسیلم[18]این محدودیت را چنین توصیف کرده:« یک قانونِ نژادپرستانه که حقِ سکونت در اسرائیل را بر اساسِ معیارهای نژادپرستانه تعیین میکند.» چنین قوانینی، با در نظر آوردنِ اصولِ بنیانگذارِ اسرائیل، قابل فهم اند، ولی با تصورِ آمریکا از دموکراسی سازگار نیستند.
دموکراتیک بودن اسرائیل، همچنین، به سبب امتناع ورزیدناش از موافقت با تأسیس یک دولتِ ماندگار و پایدار به فلسطینیها زیر سوال میرود. اسرائیل زندگی 3.8 میلیون فلسطینی را در غزه و کرانهی باختری تحتِ کنترل دارد و سرزمینهایی را که فلسطینیان سالها در آنها زیستهاند، استعمار میکند. اسرائیل به طور صوری دموکراتیک است، اما میلیونها فلسطینیِ تحتِ کنترلاش، به طور کامل، از حقوقِ سیاسی محروم شدهاند، و بدین ترتیب، منطقِ «ارزشهای مشترکِ دموکراتیک» دلیلی ضعیف به شمار میآید.
توجیهِ اخلاقیِ سوم، رنجِ تاریخیِ یهودیان در غربِ مسیحی، خاصه فرازِ تراژیکِ این تاریخ، یعنی هولوکاست است. از آن جا که یهودیان، طیِ قرونِ متمادی، موردِ آزار و اذیت قرار گرفتهاند و تنها در یک میهنِ یهودی است که میتوانند در امان باشند، بسیاری بر این باور اند که اسرائیل، مستحقِ برخورداری از رسیدگیِ ویژهای از سوی آمریکا است.
این که یهودیان، در نتیجهی میراثِ نفرتانگیزِ سامیستیزی[19]عذابِ فراوانی کشیدهاند، و نیز این که، تشکیلِ کشورِ اسرائیل، پاسخِ مناسبی به این تاریخِ طولانیِ جنایت بوده، جای بحث ندارد. تاریخ، چنان که اشاره کردیم، دلایلِ اخلاقیِ قویای برای حمایت از ایجاد و بقای اسرائیل، در اختیارمان میگذارد. اما تشکیلِ کشورِ اسرائیل، مشتمل بود بر انجامِ جنایاتی علیه گروهِ سومی که اکثراً بیگناه و بیتقصیر بودند: فلسطینیان.
تاریخِ این وقایع روشن است. زمانی که صهیونیسمِ سیاسی، به طورِ عملی، در قرنِ نوزدهم آغاز شد، تنها حدودِ 15 هزار یهودی در فلسطین زندگی میکردند. مثلاً، در سالِ 1893، تحتِ زعامتِ امپراتوریِ عثمانی، اعراب، 95 درصدِ جمعیت را تشکیل میدادند، و آن قلمرو را مستمراً برای حدودِ 1300 سال بود که در اختیار داشتند. حتی زمانی که اسرائیل تأسیس شد، یهودیان، فقط 35 درصد از جمعیت را تشکیل میدادند و فقط مالکِ 7 درصد از سرزمینِ فلسطین بودند.
جریانِ اصلیِ رهبریِ صهیونیسم، هرگز مایل به تأسیسِ یک کشورِ دو-ملیتی یا پذیرفتنِ تقسیمِ دائمیِ سرزمین فلسطین نبود. رهبریِ صهیونیستی، در برخی مقاطع، حاضر بود تا تقسیمِ سرزمین را، به عنوان گامِ اول، بپذیرد، اما این فقط یک مانورِ تاکتیکی بود، و هدفِ اصلی این نبود. چنان که دیوید بنگوریون[20] در اواخرِ دههی 1930 گفتهبود:«بلافاصله پس از تأسیسِ کشور {اسرائیل}، یک ارتشِ بزرگ میسازیم، همهی سرزمینهای تقسیمشده را پسمیگیریم و کلِ فلسطین را تصرف میکنیم.»
برای دستیابی به این هدف، صهیونیستها باید شمارِ فراوانی از اعراب را، از قلمروهایی که قرار بود بعداً بخشی از اسرائیل شوند، اخراج میکردند. برای نیل به هدفشان، هیچ راهی جز این نبود. بنگوریون، مشکل را به روشنی میدید و در سال 1941 نوشتهبود:« محال است بتوان تخلیهی عمومی ]اعراب[ را بدون توسل به قوهی قهریه و خشونت به انجام رساند.» یا چنان که مورخِ اسرائیلی، بنی موریس[21] میگوید:« ایدهی انتقال{جمعیت}، به قدمتِ صهیونیسمِ مدرن است، و ضمنِ قرنِ گذشته، همگامِ با کِردِمان[22]و تکاملِ صهونیسم، پیش آمدهاست.»
این بخت، در سالهای 48-1947 پیش آمد و نظامیانِ یهودی، نزدیک به 700 هزار فلسطینی را روانهی تبعید کردند. مقاماتِ اسرائیلی، مدتها است که ادعا میکنند که اعراب، خودشان، به خاطر این که رهبرانشان بدانها چنین گفتهبودند، گریختند، اما پژوهشگرانِ واجدِ دقتِ نظر(نظیر بسیاری از تاریخنگارانِ اسرائیلی مانندِ موریس) این افسانه را از اعتبار ساقط کردهاند. در واقع، بسیاری از رهبرانِ عرب، فلسطینیان را تشویق به ماندن در زادگاهِ خود کردهبودند، اما ترس از مرگِ خشونتبار به دستِ سربازانِ صهیونیست، باعث گریختنِ بسیاری از ایشان شد. پس از جنگ، اسرائیل، بازگشتِ فلسطینیهای تبعیدی را ممنوع کرد.
رهبرانِ اسرائیل، کاملاً معترف بودند که تأسیسِ دولتِ اسرائیل با ارتکابِ جنایتی اخلاقی علیهِ فلسطینیان ممکن شد. چنان که بنگوریون، به ناهوم گلدمن[23]، رئیسِ کنگرهی جهانیِ یهودیان گفتهبود:« اگر من یک رهبرِ عرب بودم، هرگز با اسرائیل هیچ توافقی نمیکردم. طبیعی است: ما کشورشان را از ایشان گرفتهایم ... ما از اسرائیل آمدهایم ... اما دو هزار سال پیش ... و این برای آنها چه معنایی دارد؟ همچنین، {در این سالها}، یهودستیزی، نازیسم، هیتلر و آشوویتس در جریان بوده ... اما آیا این تقصیرِ آنها {اعراب} بوده؟ چیزی که آنها میبینند این است که ما آمدهایم و کشورشان را دزدیدهایم. چرا باید این را بپذیرند؟ »
از آن زمان، رهبرانِ اسرائیلی مکرراً بر آن بودهاند تا هر نوع جاهطلبیِ ملیِ فلسطینیان را نفی کنند. نخستوزیر گلدا مایر[24]، در اظهارِ نظرِ مشهوری گفتهبود:« چیزی تحتِ عنوانِ فلسطینی اصلاً وجود ندارد.» و حتی، نخستوزیر اسحاق رابین[25] که در سال 1993، توافقِ اسلو را امضا کرد، با تشکیل یک دولتِ کاملِ فلسطینی مخالف بود. فشارِ ناشی از خشونتِ افراطیون، و نیز جمعیتِ رو-به-فزونیِ فلسطینیها، رهبرانِ بعدیِ اسرائیل را مجبور کرد از بعضی مناطقِ اشغالشده عقب بنشینند و به دنبالِ مصالحهی سرزمینی باشند، اما هیچ دولتِ اسرائیلیای تا کنون، مایل نبوده که به فلسطینیها، اجازهی تشکیل یک دولت ماندگار و پایدار را دهد. حتی پیشنهادِ ظاهراً سخاوتمندانهی نخستوزیر ایهود باراک[26]، در کمپدیوید در جولای 2000، تنها چیزی که به فلسطینیها میداد، مجموعهای از بانتوستان[27]های خلعسلاحشده و پراکنده، تحت کنترل نیمهرسمی و دوفاکتوی اسرائیل بود.
جنایاتِ اروپاییان علیه یهودیان، توجیهِ اخلاقیِ روشنی را برای حمایت از بقای اسرائیل به دست میدهد. اما بقای اسرائیل در خطر نیست، حتی اگر بعضی از تندروهای اسلامی، غیرواقعبینانه، دم از « پاک کردن آن از روی نقشه» بزنند – و تاریخِ تراژیکِ یهودیان، آمریکا را مجبور نمیکند که بیتوجه به عملکردِ امروزینِ اسرائیل، از آن حمایت کند.
واپسین استدلالِ اخلاقی، اسرائیل را، کشوری تصویر میکند که همیشه به دنبالِ صلح بوده و حتی وقت تحریک شده، خویشتنداری پیشه کردهاست. در مقابل، اعراب گروهی تصویر میشوند که همیشه با شرارت و بدی عمل کردهاند. این استدلال، که رهبرانِ اسرائیلی و مالهکشانِ[28] آمریکاییای نظیر آلن درشوویتز[29]به نحوی بیپایان تکرار-اش میکنند، یکی دیگر از افسانههای بیپایه و اساس است. از حیثِ اَعمال و رفتارِ واقعی، رفتارِ اسرائیل، کمترین تفاوتی با رفتارِ دشمناناش ندارد.
تحقیقاتِ محققانِ اسرائیلی، نشان داده که صهیونیستهای نخستین، به هیچ وجه نسبت به فلسطینیها نیکخواه و خیراندیش نبودند. ساکنانِ عربِ آن سرزمین، در مقابلِ دستاندازی و تجاوزِ صهیونیستها دست به مقاومت زدند که نظر به این که صهیونیستها قصد داشتند تا در زمینِ اعراب، کشوری متعلق به خود تأسیس کنند، جای شگفتی ندارد. صهیونیستها نیز، با قدرت پاسخ دادند و هیچ یک از طرفین در این جا بر دیگری برتریِ اخلاقی ندارد. همان محققان، افشا کردهاند که در جریانِ تأسیسِ اسرائیل در سال 48-1947، یهودیان دستِ به پاکسازی قومی فلسطینیها زدهاند و ضمنِ آن، اَعمالی نظیرِ اعدام، کشتارِ جمعی و تجاوزِ جنسی از ناحیهی یهودیها انجام شدهاست.
افزون بر این، رفتارِ سپسینِ اسرائیل با دشمنانِ عرباش، و نیز با فلسطینیهای تحتِ سلطهاش، اغلب خشن و بیرحمانه بوده و هیچ جایی برای هر نوع ادعایی مبنی بر برتریِ اخلاقی باقی نمیگذارد. مثلاً بینِ سالهای 1949 و 1956 نیروهای امنیتیِ اسرائیل، چیزی در حدودِ 2700 تا 5000 تن از اعرابِ واردشده به خاک اسرائیل[30] را، که اکثریت قابلِ توجهی از ایشان غیرمسلح بودند، به قتل رساندند. در اوایلِ دههی 1950، آی.دی.اف[31] تعدادِ زیادی عملیاتِ تهاجمیِ برونمرزی علیه همسایگاناش انجام داده که اگر چه آنها را به عنوانِ اقداماتِ تدافعی جا میزند، در واقع، بخشی از نقشهی بزرگتری برای گسترشِ مرزهای اسرائیل بودند. جاهطلبیهای توسعهطلبانهی اسرائیل، این کشور را بر آن داشت تا در سال 1956، به همراهِ فرانسه و بریتانیا، به مصر حمله کند، و فقط زمانی از سرزمینهایی که اِشغال کردهبود، عقب نشست که با فشارِ شدیدِ ایالاتِ متحده روبهرو شد[32].
آی.دی.اف همچنین، چه در سالِ 1956 و چه در نبردهای 1967، صدها اسیرِ جنگیِ مصری را به قتل رساند. در سال 1967، عددی بین 100 هزار تا 260 هزار فلسطینی را از سرزمینِ تازه-فتح-شدهی کرانهی باختری اخراج کرد و 80 هزار سوری را از بلندیهای جولان بیرون راند. اسرائیل همچنین پس از حملهاش در سالِ 1982 به لبنان، در قتلِ عامِ 700 فلسطینیِ بیگناه در اردوگاههای آوارگانِ صبرا و شتیلا همدستی کرد و یک کمیسیون تحقیق-و-بررسی اسرائیلی، دریافته که وزیرِ دفاعِ وقت، آریل شارون[33]، شخصاً مسئولِ این جنایات بودهاست.
کارکنانِ نیروهای امنیتی و نظامیِ اسرائیل، زندانیانِ فلسطینیِ متعددی را شکنجه کردهاند، به طور سیستماتیک، غیرنظامیانِ فلسطینی را مورد تحقیر و آزار قرار دادهاند، و در مواردِ پرشماری، علیه ایشان، به شکلی بیرویه[34] از زور استفاده کردهاند. به عنوانِ مثال، در جریانِ انتفاضهی اول(1991-1987)، آی.دی.اف چماق و باتون در اختیارِ سربازاناش قرار داد و ایشان را تشویق کرد که استخوانهای معترضانِ فلسطینی را بشکنند. سازمانِ سوئدیِ «کودکان را نجات دهید[35]» برآورد کرده که «26,600 الی 29,900 کودک، به سببِ جراحاتِ ناشی از ضربی که در جریانِ دو سالِ نخستِ انتفاضه برداشتهاند، نیازمند درمان و مداوا اند.» از این تعداد، نزدیکِ یکسومشان دچار شکستگیِ استخوان بودند. قریب به یکسوم از این کودکان زیر ده سال سن داشتند.
پاسخِ اسرائیل به انتفاضهی دوم (2005-2000) حتی خشونتآمیزتر بود و باعث شد تا روزنامهی هاآرتص بگوید که:« آی.دی.اف. در حال تبدیل شدن به یک ماشینِ کشتار با کارآمدیای رعبآور و شوکهکننده است.» آی.دی.اف. در نخستین روزهای خیزش، یک میلیون گلوله شلیک کرد که به هر چیزی شبیه است الا یک پاسخِ حسابشده و خویشتندارانه. پس از آن، اسرائیل به ازای هر اسرائیلیِ کشتهشده، 3.4 فلسطینی کشتهاست که اکثر آنها ناظران و تماشاگرانِ بیگناه بودهاند. نسبتِ میانِ کودکانِ کشتهشدهی فلسطینی به اسرائیلی حتی از این هم بالاتر است (5.7 به 1). نیروهای اسرائیلی همچنین، تعدادی کنشگرِ صلحِ خارجی را نیز کشتند. یکی از ایشان، یک زن 23 سالهی آمریکایی بود که در مارس 2003 توسطِ یک بلدوزرِ اسرائیلی زیر گرفتهشد.
این واقعیتها دربارهی اَعمال و رفتارِ اسرائیل، توسطِ سازمانهای حقوقِ بشریِ متعددی – از جمله چند گروهِ برجستهی اسرائیلی – مستند شده و نزد ناظرانِ منصف، دربارهشان مناقشهای وجود ندارد. و به همین خاطر است که چهار تن از مقاماتِ سابق شینبت(سازمانِ امنیتِ داخلیِ اسرائیل)، رفتارِ اسرائیل را در جریانِ انتفاضهی دوم، در نوامبر 2003، محکوم کردند. یکی از ایشان گفتهبود:« رفتارِ ما شرمآور است.» و دیگری رفتارِ اسرائیل را «به وضوح غیراخلاقی» توصیف کردهبود.
اما آیا اسرائیل این حق را ندارد که هر چه لازم است، برای حفاظت از شهرونداناش انجام دهد؟ آیا اهریمنِ بیهمتای تروریسم، حمایتِ مستمرِ آمریکا از اسرائیل را، حتی اگر اسرائیل اغلب پاسخی سخت و خشونتبار دهد، توجیه نمیکند؟
فیالواقع، این استدلال نیز، توجیهِ اخلاقیِ متقاعدکنندهای نیست. فلسطینیان، از ابزارِ تروریسم علیه اِشغالگرانِ اسرائیلی استفاده کردهاند و البته، حملهشان به غیرنظامیانِ بیگناه غلط است. البته، این رفتار، هرگز مایهی شگفتی نیست، چرا که فلسطینیها بر این باور اند که به جز این راهی برای مجبور کردن اسرائیل به عقبنشینی وجود ندارد. چنان که نخستوزیر پیشین، ایهود باراک،گفتهبود که اگر فلسطینی بود،« به یکی از گروههای تروریستی میپیوست».
نهایتاً، نباید فراموش کنیم که خودِ صهیونیستها هم، زمانی که در موضعِ ضعف بودند و میکوشیدند تا کشورِ مختص به خود را ایجاد کنند، از تروریسم استفاده کردند. بینِ سالهای 1944 تا 1947، سازمانهای صهیونیستیِ متعددی، از بمبگذاریِ تروریستی استفاده کردند تا بریتانیاییها را از فلسطین بیرون برانند و در این راه، جانِ شمارِ زیادی از غیرنظامیانِ بیگناه را ستاندند. تروریستهای اسرائیلی همچنین در سال 1948، واسطهی سازمانِ ملل، کنت فولک برنادوت[36] را به قتل رساندند، چرا که با پیشنهادِ او مبنی بر ادارهی بینالمللی اورشلیم مخالف بودند. عاملانِ و بانیان این حملهها، به هیچ وجه مشتی تندرویِ منزوی نبودند: رهبران و طراحانِ نقشهی قتل، نهایتاً موردِ عفوِ دولتِ اسرائیل قرار گرفتند و یکی از آنها بعداً نمایندهی کنست[37] شد. یکی دیگر از سرکردگانِ تروریستها، که موافقِ قتل بود ولی هرگز بابتِ آن محاکمه نشد، نخستوزیرِ آینده، اسحاق شامیر[38] بود. شامیر، آشکارا ادعا میکرد که:« نه اخلاقیاتِ یهودی و نه سنتِ یهودی، نمیتوانند، تروریسم را به عنوانِ ابزارِ نبرد، مردود شمارند.» بلکه تروریسم، « نقش بسیار برجستهای در جنگِ ما علیهِ اشغالگر] بریتانیا [دارد.» اگر استفادهی فلسطینیها از تروریسم، سرزنشپذیر است، دربارهی اسرائیلیها نیز چنین است و نمیتوان حمایتِ آمریکا از اسرائیل را، بر مبنای رفتارِ برترِ اخلاقی اسرائیل در گذشته توجیه کرد.
عملکردِ اسرائیل، شاید از عملکردِ بسیاری از کشورها بدتر نباشد، اما مطمئناً فضیلتی بر آنها نداشتهاست. اکنون پرسش این است که اگر هیچ دلیلِ اخلاقی یا استراتژیکی نمیتواند حمایتِ آمریکا از اسرائیل را توضیح دهد، پس چگونه میتوان آن را توجیه کرد؟
کلیدِ توضیح این موضوع، در قدرتِ بیبدیلِ لابیِ اسرائیل نهفتهاست. اگر تواناییِ این لابیِ در دستکاریِ نظامِ سیاسیِ آمریکا نبود، روابطِ میانِ آمریکا و اسرائیل، امروز، بدین نزدیکی نبود.
ما به جهتِ سهولت، از تعبیرِ «لابی» برای اشاره به آن ائتلافِ وسیعی از اشخاص و سازمانها استفاده میکنیم که فعالانه برای شکل دادن به سیاستِ خارجیِ آمریکا به نفعِ اسرائیل کار میکنند. به کار بردن این لفظ، به این معنی نیست که این لابی، تشکیلاتی متحد با یک مرکزِ تصمیمگیری است یا این که اشخاصِ مختلفِ درونِ آن، بر سر موضوعاتِ مختلف با هم اختلافِ نظر ندارند.
هستهی مرکزیِ لابی، از یهودیانِ آمریکایی تشکیل شده که زندگی روزانهی خود را وقفِ اثرگذاری بر سیاستِ خارجیِ آمریکا در جهتِ تأمینِ منافعِ اسرائیل کردهاند. فعالیتِ ایشان، از صرفِ رأی دادن به کاندیداهای طرفدارِ اسرائیل فراتر میرود و شاملِ نامهنگاری، کمکِ مالی و حمایت از سازمانهای طرفدارِ اسرائیل هم میشود. اما همهی یهودیانِ آمریکایی، عضوِ لابی نیستند، چرا که برای بسیاریشان، اسرائیل موضوعِ مهمی نیست. مثلاً، در یک نظرسنجی که در سال 2004 انجام شد، 36 درصد از یهودیانِ آمریکایی، پاسخ دادهبودند که «چندان» یا «اصلاً» وابستگیِ عاطفیای به اسرائیل ندارند.
یهودیانِ آمریکایی همچنین، بر سرِ سیاستهای خاصِ اسرائیل همنظر نیستند.بسیاری از سازمانهای کلیدیِ عضو لابی، نظیر آیپک و کنفرانسِ رهبرانِ سازمانهای اصلیِ یهودی[40](CPMJO)، توسطِ تندروهایی اداره میشوند که حامیِ سیاستهای توسعهطلبانه[41]حزبِ لیکودِ[42] اسرائیل اند و مثلاً با فرآیندِ صلحِ اسلو مخالف اند. از سویِ دیگر، اکثرِ یهودیانِ آمریکایی، طرفدارِ سازش با فلسطینیان اند، و سازمانهای انگشتشماری نیز – نظیر صدای صلح یهودیان[43] - نمایندهی این دیدگاه اند. به رغم این تفاوتها، هم تندروها و هم میانهروها، از حمایتِ استوارِ آمریکا از اسرائیل پشتیبانی میکنند.
جایِ تعجب نیست که رهبرانِ یهودیانِ آمریکایی، اغلب با مقاماتِ اسرائیلی مشورت میکنند تا بیشینه منافعِ ممکن را برای اسرائیل تضمین کنند. چنان که یکی از فعالانِ عضوِ یکی از این سازمانها نوشتهبود:« ما به طور روتین، {حینِ تصمیمگیریهایمان}، چنین میگوییم: "این سیاستِ ما در این موضوع است، اما باید ببینیم که اسرائیلیها چه فکر میکنند." ما به عنوان یک سازمان، همیشه این روند را تکرار میکنیم.» همچنین، {در میانِ این سازمانها} هنجاری وجود دارد که بر مبنای آن، انتقاد از اسرائیل نامطلوب است، و رهبرانِ یهودی-آمریکایی، به ندرت از تحتِ فشارِ گذاشتنِ اسرائیل حمایت میکنند. بر همین اساس بود که ادگار برونفمنِ پدر[44]، رئیسِ کنگرهی جهانیِ یهودیان، وقتی در بحبوحهی سال 2003، به رییسجمهور بوش نامه نوشت و ضمنِ آن خواست که به اسرائیل فشار بیاورد و طرحِ مناقشهبرانگیزِ ساختِ حصارِ امنیتی را کنترل و محدود کند، به خیانت متهم شد. منتقدانِ وی، چنین گفتند که:« برای رییسِ کنگرهی جهانیِ یهودیان، در هر زمانی، ننگ است که علیه سیاستهای دولتِ اسرائیل، نزد رییسجمهورِ آمریکا لابی کند.»
مشابهاً، زمانی که رییسِ انجمنِ سیاستِ اسرائیل[45]، سیمور رایک[46]، در نوامبر 2005، به وزیرِ امورِ خارجه، کاندولیزا رایس[47]توصیه کرد که به اسرائیل فشار بیاورد تا یک گذرگاهِ اضطراری را در باریکهی غزه، بازگشایی کند، منتقدان، عملِ وی را تقبیح کردند و آن را رفتاری ناشی از «بیمسئولیتی» خواندند و اعلام کردند که:« در جریانِ اصلیِ یهودیان، جایی برای کسانی که فعالانه علیه سیاستهای امنیتی اسرائیل طرح و نقشه میریزند، وجود ندارد.» پس از این حملات، رایک در دفاع از خود ادعا کرد که:« وقتی پای اسرائیل در میان باشد، تعبیرِ تحت فشار گذاشتن، در لغتنامهی من وجود ندارد.»
یهودیانِ آمریکایی، برای اثرگذاری بر سیاستِ خارجیِ آمریکا، مجموعهی تحسینبرانگیزی از نهادها و سازمانها را ساختهاند که آیپک، مشهورترین و قدرتمندترینشان است. در سال 1997، مجلهی Fortune، از نمایندگانِ کنگره و کارمندانشان خواست تا قویترین لابیهای واشنگتن را فهرست کنند. {در این فهرست}، آیپک در رتبهی دوم و پس از انجمنِ بازنشستگانِ آمریکایی(AARP[48]) قرار گرفت، اما جایگاهاش، از لابیهای قدرتمندی نظیرِ [49]AFL-CIO و انجمنِ ملیِ اسلحه[50] بالاتر بود. ژورنالِ ملی[51]ضمن تحقیقی در مارس 2005، به همین نتیجه رسید و آیپک را در ردهی دومِ(پشتِ سر AARP) «ردهبندیِ عضلات[52]» قرار داد.
لابی همچنین، مشتمل است بر مسیحیانِ انجیلیِ[53] برجستهای چون گری بائر[54]، جری فالول[55]، رالف رید[56]و پت رابرتسون[57]، و همچنین، دیک آرمی[58] و تام دیلی[59]، رهبران سابقِ اکثریت در کنگره. ایشان بر این اعتقاد اند که تولدِ دوبارهی اسرائیل، بخشی از پیشگوییِ انجیل است، {و به همین سبب}، از سیاستهای توسعهطلبانهی اسرائیل حمایت میکنند و بر این باور اند که تحتِ فشار گذاشتنِ اسرائیل، خلافِ خواستِ خداوند است. لابی همچنین، مسیحیانِ نومحافظهکاری نظیرِ جان بولتون[60]، سردبیرِ فقیدِ والاستریت ژورنال رابرت بارتلی[61]، وزیرِ سابقِ آموزش ویلیام بنت[62]، سفیرِ سابقِ آمریکا در سازمانِ ملل جین کرکپاتریک[63]، و ستوننویس جورج ویل را در عضویتِ خود دارد.
ایالاتِ متحده، دولتی منفک با اجزای جدا از هم است که همین خصوصیت، راههای زیادی پیشِ پای جریانهای مختلف، برای تأثیرگذاری بر فرآیند سیاستگذاری میگذارد. به همین سبب، گروههای واجدِ منافعِ خاص، میتوانند به سیاستهای دولت، به شیوههای مختلفی شکل دهند – از طریق لابی کردن با نمایندگان و اعضای قوهی مجریه، اعانه دادن به کارزارهای تبلیغاتی، رأی دادن در انتخابات، اثرگذاری بر افکارِ عمومی و غیره.
افزون بر این، گروههای واجدِ منافعِ خاص، در پیگیریِ مسائلی که اکثریتِ مردم، نسبت بدانها بیتفاوت اند، از قدرتِ نامتناسبی بهرهمند اند. زیرا که سیاستگذاران، در این گونه موارد، اگر از این مطمئن باشند که اکثرِ مردم ایشان را توبیخ نخواهندکرد، در کارِ خود خواهندکوشید تا رضایتِ آنهایی را که مسأله برایشان اهمیت دارد، لحاظ کنند.
قدرتِ لابیِ اسرائیل، از تواناییِ بیبدیلاش در انجامِ همین بازیِ گروههای منافعِ خاص سرچشمه میگیرد. اساسِ عملکردِ این لابی، تفاوتی با دیگر گروههای منافعِ خاص، نظیرِ لابیِ مزرعه[64]، لابیِ کارگرانِ فولاد و منسوجات، و دیگر گروههای لابیِ قومیتی ندارد. آن چه لابیِ اسرائیل را متمایز میکند، اثرگذاریِ خارقالعادهی آن است. البته اقداماتِ یهودیانِ آمریکایی و همپیمانانِ مسیحیشان، به هیچ وجه غیرقانونی یا غیراخلاقی نیست. فعالیتهای لابیِ اسرائیل، از آن قسمِ کارهای توطئهآمیزی نیست که در رسالههای سامیستیزانهای نظیرِ پروتکلِ بزرگانِ صهیون[65] گفتهمیشود. بیشترِ فعالیتهای اشخاص و گروههای عضوِ لابیِ اسرائیل، تفاوتی با آن چه سایرِ لابیها انجام میدهند، ندارد. تنها وجهِ تمایز این است که لابیِ اسرائیل این فعالیتها را بسیار بهتر از دیگران انجام میدهد. مضافاً این که گروههای منافعِ خاصِ حامی اعراب، یا اساساً وجود ندارند یا بسیارضعیف اند، و همین کار لابی اسرائیل را آسانتر میکند.
لابیِ اسرائیل، دو استراتژیِ موسع را، برای برانگیختنِ حمایتِ آمریکا از اسرائیل دنبال میکند. نخست این که نفوذ بسیار زیادی در واشنگتن اِعمال میکند؛ چه در کنگره و چه در قوهی مجریه و میکوشد تا حمایتی تام و تمام را برای اسرائیل جلب کند. فرقی نمیکند دیدگاهِ شخصی یک سیاستگذار چه باشد، لابی میکوشد تا حمایتِ از اسرائیل را، انتخابی «هوشمندانه» از حیثِ سیاسی، جلوه دهد.
در ثانی، لابی میکوشد تا در گفتمانِ عمومی، از اسرائیل همیشه به نیکی یاد شود. این کار را از طریق ترویج و تکرارِ دروغ و افسانه دربارهی اسرائیل و تأسیسِ آن، و نیز، با عمومی کردنِ موضعِ اسرائیل، در بحث-و-جدلهای سیاسیِ روز، انجام میدهد. هدف این است که مانع از این شوند که هر نوعِ دیدگاهِ منتقدانه نسبت به اسرائیل، در فضای عمومی، به قدر کفایت شنیدهشود.کنترلِ گفت-و-گوهای عمومی، برای تضمینِ استمرارِ حمایتِ آمریکا از اسرائیل حیاتی است. چرا که بحثی صادقانه در این باره، ممکن است باعث شود تا آمریکاییها، سیاستی دیگر را ترجیح دهند.
یکی از ارکانِ اصلیِ کارآمدیِ لابیِ اسرائیل، نفوذ-اش در کنگرهی آمریکا است، به نحوی که در آن، اسرائیل تقریباً از هر نقدی مصون است. این فینفسه موقعیتی جالبِ توجه است، چرا که کنگره اغلب هیچ گاه از درگیر شدن در مسائلِ مناقشهبرانگیز نمیپرهیزد. خواه مسأله سقطِ جنین باشد یا سیاستِ تبعیضِ مثبت[66]، سیاستهای مرتبط با سلامت یا رفاه، در کپیتولهیل[67]، بحثِ داغی بر سرِ آن درمیگیرد. اما وقتی پای اسرائیل در میان باشد، همهی منتقدان بالقوه زبان به کام میگیرند و ندرتاً بحثی پیش میآید.
یکی از علل این موفقیتِ لابی در کنگره، این است که بسیاری از اعضایِ کلیدیِ کنگره، مسیحیانِ صهیونیستی مانندِ دیک آرمی اند که در سپتامبرِ 2002 گفتهبود:« اولویتِ شماره یکِ من، محافظت از اسرائیل است.» ممکن است فکر کنیم که اولویتِ اولِ یک عضوِ کنگره، علیالقاعده باید «محافظت از آمریکا» باشد، اما این چیزی نبود که آرمی گفت. نیز، نمایندگانِ کنگره و سناتورهای یهودیای هستند که برای تنظیمِ سیاستِ خارجیِ آمریکا، در جهتِ حمایت از اسرائیل میکوشند.
کارمندانِ کنگرهی طرفدارِ اسرائیل، یکی دیگر از منابعِ قدرتِ لابی اند. چنان که موریس آمیتی[68]، رییسِ سابقِ آیپک گفتهبود:« در سطحِ کارمندان ]در کپیتولهیل[،... افرادی هستند که دستِ بر قضا، یهودی اند و حاضر اند تا به مسائلِ خاصی، از زاویهی یهودیبودنشان بپردازند ... اینها همان افرادی اند که تصمیماتِ سناتورها در آن مسائل خاص را میسازند ... با داشتن نفوذ، فقط در سطحِ کارمندان، کارهای بسیار زیادی میتوان انجام داد.» با این همه، این خودِ آیپک است که هستهی اصلیِ نفوذِ لابی در کنگره را میسازد. موفقیتِ آیپک مدیونِ تواناییاش در پاداشدهی به قانونگذاران و کاندیداهای نمایندگیای است که از سیاستهایاش حمایت میکنند و نیز تنبیهِ کسانی که این سیاستها را به چالش میکشند. (چنان که رسواییِ اخیرِ جک آبراموفِ[69] لابیگر بر سرِ معاملاتِ متعددِ غیرقانونیاش نشان داد)، پول عاملی حیاتی در انتخاباتهای آمریکا است و آیپک اطمینان حاصل میکند که دوستان و حامیاناش، کمکهای مالیِ سخاوتمندانهای از خیلِ عظیمِ کمیتههای کنشِ سیاسیِ طرفدار اسرائیل دریافت کنند. همچنین، آنان که نسبت به آیپک خصومت پیشه کنند، میتوانند مطمئن باشند که آیپک، سیلِ کمکهای مختلف را روانهی کارزارهای انتخاباتیِ رقبایشان خواهدکرد. آیپک همچنین، کارزارهای نامهنگاری سازمان میدهد و دبیرانِ مطبوعات و روزنامهها را ترغیب میکند که از کاندیداهای طرفدارِ اسرائیل حمایت کنند.
در موردِ قوت و اثرگذاریِ این تاکتیکها هیچ شک-و-شبههای وجود ندارد. به عنوان یکی از چندین مثال دال بر قدرت آیپک، در سال 1984، آیپک نیروی خود را برای شکستِ سناتور چارلز پرسی[70] از ایالت ایلینویز[71]به کار برد، چرا که به زعمِ ایشان، «چارلز پرسی به مطالباتشان بیتفاوت بود و حتی مخالفِ آنها بود.» تامس داین[72] رییسِ وقتِ آیپک، شرحِ واقعه را چنین گفت:« تمامِ یهودیانِ آمریکا، از کرانهی اقیانوس اطلس تا سواحل اقیانوسِ آرام، متحد شدند تا پرسی را بیرون برانند. و سیاستمدارانِ آمریکایی، چه آنان که اکنون صاحبِ سِمت اند، و چه کسانی که خواهان کسبِ سمت، حسابِ کار دستشان آمد.» آیپک به عنوان یکِ رقیبِ نیرومند، شهرتی به هم زدهاست، چرا که دیگران را از زیر سوال بردن خواستهها و سیاستهایاش میترساند.
با این حال، نفوذِ آیپک در کپیتولهیل بیش از این حرفها است. بنا بر اظهاراتِ داگلاس بلومفیلد[73]، کارمندِ سابقِ آیپک،« در بینِ اعضای کنگره و کارمندانشان، بسیارِ شایع است که وقتی به اطلاعات نیاز دارند، قبل از این که به سراغِ کتابخانهی کنگره، خدماتِ پژوهشیِ کنگره، کارمندان کمیته، یا کارشناسانِ دولت بروند، به آیپک مراجعه میکنند.» از آن مهمتر این که، بلومفیلد ادامه میدهد:« اغلبِ اوقات، از آیپک خواستهمیشود تا برای نمایندگان متن سخنرانی حاضر کند، روی قانونگذاری در خصوصِ مسائلِ مختلف کار کند، مشورتِ تاکتیکی دهد، دربارهی موضوعاتی تحقیق کند، حامیِ مالی جذب کند و نظرِ مقاماتِ نظامی را جلب کند.»
القصه این که، آیپک، که مأمورِ غیررسمیِ یک دولتِ خارجی است، سلطهی قدرتمندی بر کنگره دارد. در کنگره، در خصوصِ سیاستهای آمریکا در قبالِ اسرائیل، بحثی آشکار و صریح صورت نمیگیرد، و این به رغم آن است که سیاستِ آمریکا در این زمینه، پیامدهای مهمی برای تمامِ جهان دارد. لذا، یکی از سه بازوی اصلیِ دولتِ آمریکا، عمیقاً به حمایت از اسرائیل متعهد است. چنان که سناتور ارنست هالینگ(کارولینای جنوبی)، در پایان دورهاش متذکر شد:« در خصوصِ اسرائیل، به جز آن چه آیپک دیکته میکند، اتخاذِ سیاستِ دیگری ممکن نیست.» جای شگفتی نیست که نخستوزیر آریل شارون، زمانی در پاسخ به یکی از مخاطباناش گفتهبود:« وقتی مردم از من میپرسند که چگونه میتوانند به اسرائیل کمک کنند، من جواب میدهم - به آیپک کمک کنید.»
لابیِ اسرائیل، در قوهی مجریه نیز نفوذ قابلِ توجهی دارد. بخشی از این نفوذ، به تأثیر رأیدهندگانِ یهودی در انتخاباتِ ریاست جمهوری مربوط است. رأیدهندگانِ یهودی، به رغمِ جمعیتِ کمشان(کمتر از سه درصدِ کلِ جمعیت)، کمکهای مالی چشمگیری به کاندیداهای هر دو حزب میکنند. روزنامهی واشنگتنپست، زمانی تخمینی منتشر کرد مبنی بر این که:« کاندیداهای ریاستجمهوریِ حزبِ دموکرات، در حدودِ 60 درصد از کمکهای مالیشان را از حامیانِ یهودی دریافت میکنند.» مضافِ بر این، نرخِ مشارکت در انتخابات در میانِ رأیدهندگانِ یهودی بالا است، و این رأیدهندگان در ایالتهای کلیدیای مانندِ کالیفرنیا، فلوریدا، ایلینویز، نیویورک، و پنسیلوانیا ساکن اند. از آن جا که این ایالتها، در انتخاباتهایی که در آنها رقابت نزدیک است، مهم اند، کاندیداهای ریاستجمهوری، هر چه از دستشان برمیآید انجام میدهند تا خصومتِ رأیدهندگانِ یهودی را برنیانگیزند.
همچنین، سازمانهای کلیدی در لابی، مستقیمآً بر دولتِ مستقرِ وقت متمرکز شدهاند. مثلاً، نیروهای طرفدارِ اسرائیل، میکوشند تا مانع از این شوند که منتقدانِ دولتِ یهود، به سمتهای مهم در دستگاهِ سیاستِ خارجی دست یابند. جیمی کارتر[74] میخواست جورج بال[75] را به عنوانِ وزیرِ امورِ خارجه در دولتِ اولاش برگزیند، اما میدانست که او به عنوان چهرهای منتقدِ اسرائیل شناختهمیشود، و لابی با این انتصاب مخالفت خواهدکرد[76]. این آزمونِ سخت و تعیینکننده{یعنی آزمون طرفداری از اسرائیل}، هر کس را که سودای ورود به سیاستگذاری در عرصهی رسمیِ روابطِ خارجی در آمریکا را دارد، وادار میکند که آشکارا از اسرائیل حمایت کند. به همین سبب است که منتقدانِ سیاستِ اسرائیل در دستگاهِ سیاستِ خارجیِ آمریکا، گونههایی در حال انقراض به شمار میآیند.
این محدودیتها هماکنون هم بر قرار اند. در سالِ 2004، زمانی که کاندیدای ریاستِ جمهوری، هاوارد دین[77]اظهار کرد که آمریکا باید در مناقشهی میانِ اعراب و اسرائیل، نقشِ بیطرفانهتری ایفا کند، سناتور جوزف لیبرمن[78]او را به خیانت و پشت کردن به اسرائیل متهم کرد و اظهاراتِ او را «نامسئولانه» خواند. تقریباً همهی دموکراتهای عالیرتبهی کنگره، نامهای شدیداللحن را خطاب به دین امضا کردند و در آن از گفتههایاش علیه اسرائیل انتقاد کردند و نشریهی شیکاگو جوئیش استار[79] گزارش داد که:« مهاجمانی ناشناس، انبوهی ایمیل به رهبرانِ یهودی در سراسرِ کشور فرستادهاند و در آنها، بدونِ طرحِ مدرک و سندی، هشدار دادهاند که انتخابِ دین، برای اسرائیل ناگوار خواهدبود.»
نگرانی دربارهی دین البته بیجهت بود، زیرا که او از قضا، یک طرفدارِ دوآتشهی اسرائیل بود. یکی از رؤسای کارزارِ انتخاباتیِ او، از رؤسایِ سابقِ آیپک بود و خود نیز گفتهبود که دیدگاههایاش در خصوصِ خاورِ میانه، بیشتر به آیپک نزدیک است تا مواضعِ متعادلترِ گروه «آمریکاییان برای صلح، هماکنون[80]». دین فقط متذکر شدهبود که برای «سر یک میزِ آوردن همهی طرفهای منازعه»، آمریکا باید واسطهای صادق باشد. این را به سختی بتوان ایدهای رادیکال به شمار آورد، اما همین هم برای لابی در حکمِ فحش است، چرا که وقتی که پای منازعهی اعراب و اسرائیل در میان باشد، نمیتواند بیطرف بودن را تحمل کند.
لابی همچنین، برای رسیدن به اهدافِ خود، از اشخاصِ طرفدارِ اسرائیلی که سمتهای مهمی را در قوهی مجریه اِشغال میکنند، بهره میبرد. مثلاً در دولتِ کلینتون، سیاستِ مربوط به خاورِ میانه، عمدتاً توسطِ مقاماتی تعیین میشد که روابطِ نزدیکی با اسرائیل یا سازمانهای برجستهی طرفدارِ اسرائیل داشتند – از جمله مارتین ایندیک[81] که قائمِ مقامِ سابقِ مدیریتِ بخشِ پژوهش در آیپک و همبنیانگذارِ مؤسسهی طرفدارِ اسرائیلِ «سیاست خاورِ نزدیک واشنگتن[82]»(WINEP) بود؛ دنیس راس[83]که پس از ترکِ دولت در سالِ 2001، به سازمانِ WINEP پیوست؛ آرون میلر[84]که اصلاً مدتی ساکنِ اسرائیل بودهاست و اغلب به آن جا سر میزند.
افرادِ مذکور، همگی در زمرهی نزدیکترین مشاورانِ کلینتون، در جریانِ مذاکراتِ کمپدیوید در جولای 2000 بودند. اگر چه هر سهی این افراد، از فرآیندِ صلحِ اسلو حمایت کردند و موافقِ تشکیلِ یک کشورِ فلسطینی بودند، موافقتشان، در چارچوبِ محدودیتهایی بود که اسرائیل تعیین میکرد. در واقع، تیمِ نمایندگیِ آمریکا، دستورالعملِ خود را از ایهود باراک، نخستوزیرِ وقتِ اسرائیل، دریافت کرده و بر آن اساس، مواضعاش در مذاکرات را تنظیم کردهبود، و از نزدِ خود-اش، هیچ پیشنهاد یا طرحی برای ختمِ منازعه به مذاکرات نیاوردهبود. بیخود نبود که مذاکرهکنندگانِ فلسطینی گلایه میکردند که آنها دارند « با دو تیمِ اسرائیلی مذاکره میکنند – یکی ذیلِ پرچمِ اسرائیل و دیگری ذیلِ پرچمِ آمریکا».
این وضعیت در دولتِ بوش بدتر بود، چرا که اعضایاش همه از هواداران دوآتشهی اسرائیل بودند، افرادی مانند: الیوت آبرامز[85]، جان بولتون، داگلاس فیث[86]، ایرو لوئیس «اسکوتر» لیبی[87]، ریچارد پرل[88]، پائول ولفویتز[89]و دیوید ورمزر[90]. چنان که در ادامه خواهیمدید، همهی این افراد، از حامیان و مجریانِ سیاستهای به نفعِ اسرائیل، و از پشتیبانانِ سازمانهای لابی اسرائیل بودند.
مضاف بر تأثیرگذاریِ مستقیم بر سیاستهای دولت، لابی میکوشد تا به افکارِ عمومی دربارهی اسرائیل و خاورِ میانه شکل دهد. لابی، هرگز مایل به در گرفتنِ یک بحثِ آشکار و آزاد در خصوصِ مسائلی که در آنها پای اسرائیل در میان است، نیست، چرا که چنین بحثی ممکن است باعث شود که آمریکاییها، سطحِ حمایتی را که دولتشان از اسرائیل میکند، به پرسش بگیرند. بر همین اساس، سازمانهای طرفدارِ اسرائیل، میکوشند تا رسانهها، اتاقهای فکر، و آکادمیها را زیر نفوذِ خود بگیرند، چرا که این مؤسسات، در شکلدهی به افکارِ عمومی، نقشی اساسی دارند.
نگرشِ لابی در خصوصِ اسرائیل، عمدتاً در رسانههای جریان اصلی بازتاب مییابد، زیر که بیشترِ کارشناسان و مفسرانِ آمریکایی طرفدارِ اسرائیل اند. اریکِ آلترمنِ[91] روزنامهنگار، مینویسد که: « گفتگو در خصوص خاورِ میانه، در انحصارِ کارشناسهایی است که انتقاد از اسرائیل، در مخیلهشان هم نمیگنجد.» آلترمن، نامِ 61 «مفسر و ستوننویس» را سیاهه کرده که « که میتوان انتظار داشت که بی هیچ پرسش، درنگ و تأملی، از اسرائیل حمایت کنند.» در سویِ مقابل، آلترمن دریافته که فقط 5 کارشناس و مفسر اند که پیوسته از اسرائیل انتقاد و از مواضعِ اعراب پشتیبانی میکنند. روزنامهها، گهگاه، متونی از نویسندگانِ مهمان منتشر میکنند که حاوی مطالبی علیه سیاستِ اسرائیل اند، اما برآیند نظرات و مطالب، آشکارا به نفعِ اسرائیل است.
این سوگیریِ به نفعِ اسرائیل، در هیأتِ تحریریه و دبیرانِ روزنامهها و مطبوعاتِ اصلی منعکس است. رابرت بارتلی[92]، دبیرِ فقیدِ والاستریتژورنال، گفتهبود:« شامیر، شارون، بیبی{نتانیاهو} – هر چه اینها بخواهند، نزدِ من هم مقبول است.» مایهی شگفتی نیست که وال استریت ژورنال، و باقی مطبوعاتِ برجسته نظیرِ شیکاگو سان تایمز [93] و واشنگتن تایمز[94]هماره توسطِ تحریریههایی اداره میشوند که شدیداً طرفدارِ اسرائیل اند.همچنین، مجلههایی نظیر کامنتری[95]، نیو ریپابلیک[96] و ویکلیاستاندارد[97]، در هر موقعیتی قویاً از اسرائیل حمایت میکنند.
سوگیریِ تحریریه در نشریاتی نظیرِ نیویورک تایمز[98] هم وجود دارد. نیویورک تایمز، گاهی از سیاستهای اسرائیل انتقاد میکند و بعضی اوقات نیز میپذیرد که فلسطینیها دلایلِ موجهی برای گله و شکایت دارند، اما رویکرد-اش در مجموع بیطرفانه نیست. مثلاً، دبیرِ اجراییِ سابقِ تایمز، ماکس فرانکل[99]، در خاطراتاش، به تأثیری که دیدگاههای جانبدارانهاش از اسرائیل، بر انتخابهای تحریریهاش داشته، اذعان میکند. به گفتهی خودِ فرانکل:« من بسیار بیش از آن چه جرأت به اذعاناش داشتم، طرفدار اسرائیل بودم.» او ادامه میدهد:« به خاطرِ دانشام در خصوصِ اسرائیل و روابطی که در اسرائیل داشتم، اغلبِ مطالب و تفسیرهای مربوط به خاورِ میانه را خود-ام مینوشتم. و چنان که مخاطبانِ عرب بیش از یهودیها متوجه شدند، این مطالب را، از نظرگاهِ طرفداری از اسرائیل مینوشتم.»
پوششِ اخبارِ وقایعی که در آنها پای اسرائیل در میان است، در رسانهها، اغلب بیطرفانهتر از تفسیرهای تحریریهها است، بخشی از این موضوع به این خاطر است که گزارشگران میکوشند تا بیطرف باشند، اما به این سبب هم است که پوششِ اخبارِ مناطقِ اِشغالی، بدون تأیید و اذعان به رفتارِ واقعیِ اسرائیل در این مناطق، دشوار است. برای جلوگیری از انتشارِ اخبار و گزارشهایی که به ضررِ اسرائیل انگاشتهمیشود، لابی کارزارهای نامهنگاری راه میاندازد و علیه پایگاههای خبریای که مطالبی منتشر میکنند که لابی آنها را ضد-اسرائیلی میانگارد، تظاهرات و تحریم سازمان میدهد. یکی از مدیرانِ سی.ان.ان. گفتهاست که گاهی اوقات، در یک روز شش هزار ایمیل دریافت میکند با این مضمون که فلان خبری که سی.ان.ان. منتشر کرده، ضد-اسرائیلی است. مشابهاً، گروهِ طرفدارِ اسرائیلِ «کمیتهی پوششِ دقیقِ اخبارِ خاورِ میانه در آمریکا»[100](CAMERA) در می 2003، در 33 شهر، در مقابلِ ایستگاههای رادیو ملیِ عمومی[101]، تجمعاتی را سازمان داد و نیز، کوشید تا حامیانِ مالیِ NPR را متقاعد کند که تا زمانی که پوششِ خبریِ این رسانه، از وقایعِ خاورِ میانه، نسبت به اسرائیل، همدلانهتر نشده، حمایتِ مالیِ خود را قطع کنند. مطابقِ گزارشها، ایستگاهِ بوستونِ NPR، در نتیجهی این کارها، نزدیک به 1 میلیون دلار از کمکهای مالیای را که دریافت میکرد، از دست داد. فشار بر NPR، البته، به سببِ فعالیتهای دوستانِ اسرائیل در کنگره هم بود که درخواست کردهبودند که از NPR حسابرسیِ داخلی به عمل آید و بر پوششاش از اخبارِ خاورِ میانه، نظارتِ بیشتری صورت گیرد.
عواملی که ذکرِ آنها گذشت، میتوانند به روشن شدن پاسخِ این پرسشها کمک کنند که چرا رسانههای آمریکایی، این قدر کم از سیاستِ اسرائیل انتقاد میکنند، چرا ندرتاً رابطهی واشنگتن با اسرائیل را به پرسش میگیرند، و چرا فقط گاهی نفوذِ عمیقِ لابی بر سیاستِ ایالاتِ متحده را مورد بحث قرار میدهند.
نیروهای طرفدارِ اسرائیل، اندیشکده[102]های ایالاتِ متحده را زیر سلطهی خود دارند. این اندیشکدهها، نقشِ مهمی، هم در شکل دادن به گفت-و-گوهای عمومی، و هم سیاستِ عملیِ آمریکا دارند. لابی، در سال 1985، اندیشکده مختص به خود-اش را، ایجاد کرد. در آن سال، WINEP به کمکِ مارتین ایندیک تأسیس شد. WINEP روابطاش با اسرائیل را پنهان میکند، و مدعی است که دیدگاههایی «متعادل و واقعبینانه» را در خصوصِ مسائل خاورِ میانه ارائه میدهد، اما این گونه نیست. در واقع، WINEP توسطِ افرادی پشتیبانیِ مالی و اداره میشود که عمیقاً متعهد به پیشبردِ سیاستهای اسرائیل اند.
نفوذِ لابی در اندیشکدهها، البته فراتر از فقط WINEP است. ظرفِ 25 سالِ گذشته، نیروهای طرفدار اسرائیل، سازمانهایی نظیر مؤسسهی آمریکن اینترپرایز[103]، مؤسسهی بروکینگز[104]، مرکزِ سیاستِ امنیت[105]، بنیادِ هریتج[106]، مؤسسهی هادسون[107]، مؤسسهی تحلیلِ سیاستِ خارجی[108]و مؤسسهی یهودیِ امورِ امنیتِ ملی[109](JINSA) را تحتِ سلطهی خود گرفتهاند.
تحولاتِ مؤسسهی بروکینگز، شاخصِ مناسبی برای نمایشِ نفوذِ لابی در اندیشکدهها است. سالیانِ زیادی، کارشناسِ ارشد این مؤسسه در مسائلِ خاورِ میانه، ویلیام بی. کواندت[110]، آکادمیسینِ ممتاز و از مقاماتِ سابقِ شورای امنیتِ ملیِ آمریکا بود که شهرتِ بهسزایی در بیطرفی در منازعهی اعراب و اسرائیل داشت. با این حال، امروز، کارهای این مؤسسهی در زمینهی مسائلِ خاورِ میانه، توسطِ مرکزِ مطالعاتِ خاورِ میانهی سابان[111]انجام میشود که تأمینکنندهی اعتبارِ مالیِ آن، هایم سابان[112]، تاجرِ ثروتمندِ آمریکایی-اسرائیلی است که صهیونیستی دوآتشه است. مدیرِ مرکزِ سابان، ترجیعبندِ مؤسساتِ اینچنینی، مارتین ایندیک است. بدین ترتیب، مرکزی که تا پیش از این، یک مؤسسهی بیطرفِ سیاست در امورِ خاورِ میانه بود، اکنون بخشی از گروهِ کُرِ بزرگتر اتاقهای فکرِ حامیِ اسرائیل است.
انتظامبخشی آکادمی
حوزهی دانشگاهها، دشوارترین مجادله را در خصوص خفقانسازی دربارهی [اقدامات] اسرائیل برای لابی در پی داشته است؛ چرا که آزادی آکادمیک ارزشی بنیانی دارد و همچنین تهدید و به سکوت واداشتن اساتید کار سادهای نیست. با این حال، در دههی 1990، یعنی همزمان با وقوع فرایند صلح اسلو، انتقادات رادیکالی از اسرائیل صورت نگرفت. در واقع، این انتقادات پس از فروپاشی این صلح و به قدرت رسیدن آریل شارون در اوایل سال 2001 سربرآوردند. بهویژه این نقدها هنگامی قوت گرفتند که ارتش اسرائیل در بهار 2002 مجدد کرانه باختری را اشغال کرد و نیروی عظیمی را علیه انتفاضه دوم به کار گرفت.
بدین ترتیب، لابی برای «پسگرفتن دانشگاهها» مجدانه به صرافت افتاد. ناگهان گروههای جدیدی مانند گروه «کاروان برای دموکراسی»[113] ظاهر شدند که سخنرانان اسرائیلی را به کالجهای ایالات متحده دعوت میکردند.[114] گروههای رسمی مانند «شورای امور عمومی یهودیان» و سازمان پردیس «هیلِل»[115] به میدان آمدند. بنابراین جبههی جدیدی -از ائتلاف اسرائیل در دانشگاهها- تشکیل شد که وظیفهی هماهنگی گروههای متعددی را بر عهده داشت که اکنون درصدد [تمرکز بر] مورد اسرائیل در دانشگاه هستند. در نهایت، آیپک هزینههای خود را برای تامین بودجهی برنامههای نظارتیاش بر فعالیتهای دانشگاهی و تربیت حامیان جوان اسرائیلی بیش از سه برابر کرد تا «طی برنامهی ملی جذب طرفداران اسرائیل، بتواند دانشجویان حامی اسرائیل را در پردیس دانشگاهها به اندازهی قابل توجهی افزایش دهد.»[116]
همچنین این لابی بر متون و نوشتههای اساتید و محتوای درسی آنان نظارت میکند. برای مثال، در سپتامبر 2002، مارتین کرامر و دانیل پایپس، دو نومحافظهکار پرشور طرفدار اسرائیل، وبسایتی (Campus Watch) را تأسیس کردند که پروندههای دانشگاهیان مظنون را جمعآوری میکرد و دانشجویان را تشویق میکرد تا دیدگاهها یا رفتارهایی را به این وبسایت گزارش دهند که در راستای خصم با اسرائیل قرار میگیرند.[117] این تلاش عیان برای ایجاد لیست سیاه و ارعاب دانشجویان، واکنشهای تندی را برانگیخت و بعدها پایپس و کرامر را واداشت تا پروندهها را حذف کنند. گرچه این وبسایت همچنان از دانشجویان دعوت میکند تا هر رفتار به اصطلاح «ضد اسرائیلی» در دانشگاههای ایالات متحده را گزارش کنند.
به علاوه، گروههایی از این لابی، تمرکز خود را بر اساتید مشخص و دانشگاههایی که آنها را استخدام میکنند، میگذارند. دانشگاه کلمبیا که محقق فقید فلسطینی، یعنی ادوارد سعید را در دانشکده خود جذب کردهبود، هدف مکرر نیروهای طرفدار اسرائیل بودهاست. جاناتان کول، استاد پیشین کلمبیا، گزارش داد که «با اطمینان میتوان گفت هر بیانیهی عمومی که توسط منتقد ادبی سرشناس، یعنی ادوارد سعید در حمایت از مردم فلسطین منتشر شد، با صدها ایمیل، نامه و حسابهای روزنامهنگارانی مواجه میشد که خواستار محکوم، تحریم یا اخراج سعید بودند.»[118] به گفتهی کول، وقتی دانشگاه کلمبیا، رشید خالدی، مورخ دانشگاه شیکاگو را استخدام کرد، «سیلی از شکایتهای افرادی که با دیدگاههای سیاسی او زاویه داشتند، به راه افتاد.» چندین سال بعد، دانشگاه پرینستون نیز زمانی که به فکر جذب خالدی از کلمبیا بود، با همین مشکل مواجه شد.[119]
یک نمونهی موثق از تلاش برای انتظام آکادمی در اواخر سال 2004 رخ داد؛ زمانی که «پروژهی دیوید» فیلمی پروپاگاندایی تولید کرد که در آن مدعی شدهبود اساتیدِ واحدهای [درسی] مطالعات خاورمیانهی دانشگاه کلمبیا، ضدیهودی هستند و دانشجویان یهودی مدافع اسرائیل را مرعوب میکنند.[120] پس از آن، دانشگاه کلمبیا در محافل طرفدار اسرائیل همواره به باد انتقاد گرفته میشد. تا جایی که کمیتهای از دانشکده برای بررسی اتهامات وارده تعیین شد. این کمیته هیچ مدرکی دال بر یهودیستیزی پیدا نکرد و تنها مورد حائز ذکر این احتمال بود که یکی از اساتید به پرسش یک دانشجو «پاسخ تندی داده است».[121] همچنین کمیته دریافت که اساتید متهم، هدف یک کارزار ارعاب مشهود بودهاند.
در واقع، گروههای یهودی در تلاش بودند کنگره را تحت فشار بگذارند تا مکانیسمهای نظارتی در اختیار آنان قرار دهد که بتوان به وسیلهی آنها بر آنچه اساتید درباره اسرائیل میگویند، نظارت داشت. در واقع، شاید این برنامه نگرانکنندهترین وجه کارزار حذف انتقاد از اسرائیل در دانشگاهها باشد.[122] دانشکدههایی که سوگیری ضداسرائیلی داشته باشند، از کمک مالی فدرال محروم خواهند شد. تقلا به قصد کشاندن دولت آمریکا برای انتظام پردیسهای دانشگاهی هنوز ناکام باقی ماندهاست؛ اما در هر صورت این تلاش، گواهی از نفوذی است که گروههای طرفدار اسرائیل برای کنترل این موضوعات دارند.
در نهایت، (علاوه بر تقریباً 130 برنامهی مطالعات یهودی که در حال حاضر فعالاند) تعدادی از خیرین یهودی، برنامههایی تحت عنوان مطالعات اسرائیل ایجاد کردهاند تا تعداد دانشپژوهانِ دوستدار اسرائیل را در پردیس دانشگاهها افزایش دهند. [123] دانشگاه نیویورک در 1 می 2003 اعلام کرد که «مرکز تاب»[124] برای مطالعات اسرائیل را تأسیس کردهاست. سپس برنامههای مشابهی در سایر دانشگاهها مانند برکلی، براندیس و اِموری ایجاد شد. البته مدیران دانشگاهی بر ارزش آموزشی این برنامهها تأکید میکنند، اما حقیقت این است که آنها به اندازهی قابل توجهی برای ارتقای وجههی اسرائیل در دانشگاهها طراحی شدهاند. ادعای رئیس مرکز تاب، یعنی فرد لافر این است که این مرکز بودجهی لازم برای مرکز دانشگاه نیویورک را به نیت کمک به مقابله با «دیدگاه عربی» تأمین میکند. چرا که به زعم وی، در برنامههای درسی خاورمیانه در این دانشگاه، عقاید عربی حکمفرمااند.[125]
در مجموع، لابی تمام تلاش خود را بکار گرفتهاست تا اسرائیل را از تیغ نقد در پردیسهای دانشگاهی دور نگه دارد. شاید این هدف در آکادمی به اندازهی کپیتول هیل موفق نبوده باشد، اما [لابی] مجدانه کوشیدهاست تا هر انتقادی از اسرائیل توسط اساتید و دانشجویان را خفه کند و بدین ترتیب، امروزه در دانشگاهها نقد اسرائیل، کمتر مجال بروز و ظهور دارد.[126]
ساکتکنندهی بزرگ
هر بحثی در خصوص نحوهی عملکرد لابی، بدون بررسیِ یکی از قدرتمندترین سلاحهای آن، یعنی اتهام یهودیستیزی ناکافی خواهد بود. هر صدایی که از اقدامات اسرائیل انتقاد کند یا اشارهای به نفوذ قابل توجه گروههای طرفدار اسرائیل در سیاست خاورمیانهای ایالات متحده -نفوذ مورد افتخار آیپک- داشته باشد، به احتمال قوی در مظان برچسب یهودیستیز قرار میگیرد. در واقع، هرکس که به نوعی از وجود لابی اسرائیل بگوید، در معرض اتهام یهودیستیزی خواهد بود؛ حتی با این وجود که خود رسانههای اسرائیلی به «لابی یهودی» آمریکا اذعان میکنند. در واقع، لابی به قدرت خود میبالد سپس به هر توجهی که جلب آن شود، حملهور میشود. از آنجا که یهودیستیزبودن منفور است و طبعاً هر فرد مسئولی از متهم شدن به آن میگریزد، این تاکتیک لابی بسیار مؤثر عمل کرده است.
در سالهای اخیر، اروپاییها بیش از آمریکاییها از سیاست اسرائیل انتقاد کردهاند؛ که متعاقباً برخی آن را به احیای یهودیستیزی در اروپا نسبت میدهند. سفیر ایالات متحده در اتحادیهی اروپا در اوایل سال 2004 اظهار کرد: «[از حیث یهودیستیزی] چیزی نمانده که به وخامت دههی 1930 برسیم».[127] علیرغم آن که بررسی مسئلهی یهودستیزی موضوعی پیچیده است، اما شواهد، خلاف آن را نشان میدهند. به عنوان مثال، در بهار 2004، زمانی که در فضای آمریکا جو اتهام یهودیستیزی اروپاییها ایجاد شدهبود، نظرسنجیهای مجزایی از افکار عمومی اروپا -توسط اتحادیهی ضدافترا و مرکز تحقیقاتی مردم و مطبوعات پیو[128]- انجام شد؛ نتایج حاکی از آن بود که در واقع یهودیستیزی اروپاییها رو به کاهش است.[129]
[به عنوان نمونه] فرانسه را در نظر بگیرید؛ که نیروهای طرفدار اسرائیل اغلب آن را یهودیستیزترین دولت اروپایی میانگارند. یک نظرسنجی از شهروندان فرانسوی در سال 2002 نشان داد که 89 درصد از آنان مشکلی با زندگی با یهودییان ندارند. 97 درصد بر این باورند که طراحی دیوارنگارههای ضدیهودی جرمی جدی است. 87 درصد حمله به کنیسههای فرانسوی را خفتبار میدانند. و 85 درصد از کاتولیکهای فرانسوی اتهامِ نفوذِ بیش از حد یهودیان در تجارت و امور مالی را رد میکنند.[130] لذا جای تعجب ندارد که چرا رئیس جامعهی یهودیان فرانسه در تابستان 2003 اعلام کرد که «فرانسه یهودیستیزتر از آمریکا نیست.»[131] طبق گزارش پلیس فرانسه در مقالهی اخیر هاآرتص، حوادث یهودیستیزانه در فرانسه در سال 2005 تقریباً 50 درصد کاهش یافته است. این در حالی است که بیشترین جمعیت مسلمان میان کشورهای اروپایی، در فرانسه ساکناند.[132]
سرانجام، ماه گذشته یعنی زمانی که یک یهودی فرانسوی، بیرحمانه توسط یک گروه مسلمان به قتل رسید، دهها هزار تظاهرکننده در فرانسه به خیابانها ریختند تا یهودیستیزی را محکوم کنند. علاوه بر این، رئیسجمهور ژاک شیراک و نخستوزیر وی دومینیک دو ویلپن، هر دو به منظور همبستگی با یهودیان فرانسوی در مراسم عمومیِ یادبود قربانی شرکت کردند.[133] همچنین شایان ذکر است که در سال 2002، یهودیان بیش از اسرائیل، به آلمان مهاجرت کردند. با توجه این امر، با استناد به مقالهای در روزنامهی یهودی «فوروارد»، میتوان اذعان داشت که «سریعترین رشد جامعهی یهودی در جهان» رقم خوردهاست.[134] اگر اروپا واقعاً به [وضعیت یهودستیزانهی] دهه 1930 خود بازمیگشت، حتی تصور مهاجرت یهودیان، آن هم در این مقیاس گسترده به آنجا ممکن نبود.
گرچه میدانیم که اروپا نیز از آفت یهودیستیزی در امان نیست. در واقع، کسی منکر وجود گروههای خودمختار یهودستیز در اروپا (یا آمریکا) نیست؛ اما تعداد این اشخاص ناچیز است و دیدگاههای افراطی آنها نیز توسط اکثریت قریب به اتفاق اروپاییها رد میشود. همچنین نمیتوان منکر مواضع یهودیستیزانهی مسلمانان اروپایی شد؛ که ریشهی تحریک برخی از آنها ناشی از برخورد اسرائیل در قبال فلسطینیها است و برخی دیگر صراحتاً نژادپرستانهاند.[135] این مشکل نگرانکننده، اما کماکان تحت کنترل است. مسلمانان کمتر از پنج درصد از کل جمعیت اروپا را تشکیل میدهند و دولتهای اروپایی به سختی میکوشند تا با این مشکل مبارزه کنند. چرا؟ زیرا اکثر اروپاییها مخالف چنین دیدگاههای نفرتانگیز [نژادپرستانهای]اند.[136] به کوتاه سخن، هنگامی که صحبت از یهودستیزی به میان میآید، اروپای امروز با دههی 1930 خود تفاوتهای فاحشی دارد.
به این سبب، هنگامی که نیروهای طرفدار اسرائیل تحت فشاراند تا فراتر از ادعاهایشان وارد عمل شوند، از یک «یهودیستیزی جدید» رونمایی میکنند که آن را مساوی انتقاد از اسرائیل برمیشمارند.[137] به عبارت دیگر، برای آن که طبق این تعریف، برچسب «ضدیهودی» بخورید، فقط کافی است که از سیاست اسرائیل انتقاد کنید. اخیراً، هنگامی که کاترپیلار اقدام به ساخت بولدوزرهایی کرد که برای تخریب خانههای فلسطینیها مورد استفاده قرار میگیرند، شورای کلیسای انگلستان رأی به جدایی از این شرکت داد. در واکنش به این تصمیم، خاخام اعظم گله کرد که این اقدام، ناگوارترین پیامدها را بر روابط یهودی و مسیحی در بریتانیا در پی خواهد داشت. در حالی که خاخام تونی بایفیلد، رئیس جنبش اصلاحات، اظهار داشت که «در بطن جامعه، و حتی در ردههای متوسط کلیسایی، نگرشهای ضدصهیونیستی بیپرده در جوار یهودستیزی نفس میکشند.»[138] با این حال، کلیسا نه مرتکب اقدامی ضدصهیونیستی شده بود و نه یهودیستیزی؛ [این تصمیم] صرفاً اعتراضی به سیاست اسرائیل بود.[139]
در ضمن، منتقدان اسرائیل متهم میشوند که اسرائیل را با معیاری ناعادلانه قضاوت میکنند یا [اساساً] حق وجود آن را زیر سوال میبرند. اما اینها نیز اتهامات موهومیاند؛ [چرا که] منتقدان غربی اسرائیل به ندرت حق موجودیت آن را زیر سوال میبرند. در عوض، آن چه به پرسش کشیده میشود، رفتار اسرائیل در قبال فلسطینیها است که انتقادی مشروع به شمار میآید: اسرائیلیها خودشان آن را زیر سوال میبرند. لذا اسرائیل ناعادلانه قضاوت نمیشود. در عوض، رفتار اسرائیل در نسبت با فلسطینیها انتقاداتی را برمیانگیزد؛ زیرا در مغایرت با هنجارهای پذیرفتهشدهی حقوق بشر و قوانین بینالمللی است و همچنین با اصل تعیین سرنوشت ملی مغایرت دارد. اسرائیل تنها دولتی نیست که بنا بر این دلایل با انتقاد تند مواجه میشود.
در مجموع، سایر لابیهای اتنیکی [دیگر] صرفاً میتوانند رویای داشتن چنین نیروی سیاسی حاضر در خدمت سازمانهای طرفدار اسرائیل را در سر بپرورانند. بنابراین سوال این است که لابی چه تأثیری بر سیاست خارجی آمریکا دارد؟
موشها میخورند شراب
اگر تاثیر لابی محدود به کمکهای اقتصادی ایالات متحده به اسرائیل بود، میتوان گفت نفوذ آن چندان نگرانکننده نیست. کمکهای خارجی ارزشمنداند، اما نه به اندازهای که تنها ابرقدرت جهان، تمام امکانات همهجانبهاش را در اختیار اسرائیل قرار دهد. بر این اساس، لابی به دنبال آن است تا عناصر اصلی سیاست ایالات متحده در خاورمیانه را نیز تعیین کند. به ویژه، [تاکنون] در زمینهی متقاعد کردن رهبران آمریکایی موفق عمل کردهاست؛ تا حمایت آنان را به منظور سرکوب مداوم فلسطینیان جلب کرده و همچنین دشمنان اصلی [اسرائیل در] منطقه یعنی ایران، عراق و سوریه را هدف نقدهای رادیکال قرار دهد.
تخریب وجههی فلسطینیها
گرچه امروزه در خاطرهها باقی نمانده، اما در پاییز 2001، و به ویژه در بهار 2002، دولت بوش با توقف سیاستهای توسعهطلبانهی اسرائیل در سرزمینهای اشغالی، و حمایت از برپایی یک دولت فلسطینی، تلاش کرد تا از احساسات ضدآمریکایی در جهان عرب بکاهد و حمایت از گروههای تروریستی مانند القاعده را تضعیف کند.
بوش اهرم فشار بالقوهی عظیمی در اختیار داشت؛ او از این امکان برخوردار بود که تهدید کند حمایت اقتصادی و دیپلماتیک ایالات متحده از اسرائیل را محدود خواهد کرد و مردم آمریکا نیز تقریباً به طور قطع از این تصمیم وی حمایت میکردند. طبق گزارش یک نظرسنجی در ماه مه 2003، بیش از 60 درصد از آمریکاییها مایلاند در صورت مقاومت در برابر فشار ایالات متحده به منظور حل اختلاف [میان فلسطین و اسرائیل]، از کمک به اسرائیل خودداری کنند و در میان «فعالین سیاسی» آمریکایی، این تعداد به 70 درصد افزایش مییافت.[140] در واقع، 73 درصد بر این باور بودند که ایالات متحده نباید از هیچ یک از طرفین حمایت کند.
با این حال، دولت بوش موفق به تغییر در سیاستهای اسرائیل نشد و در عوض، واشنگتن از رویکرد تندروی اسرائیل حمایت کرد. همچنین با گذشت زمان دولت آمریکا، برای اخذ این رویکرد همان توجیهات اسرائیل را اقتباس کرد، تا جایی که رتوریک ایالات متحده و اسرائیل مشابه یکدیگر گردید. در فوریه 2003، تیتر یک واشنگتن پست این وضعیت را تلخیص کرد: «موضع بوش و شارون در سیاست خاورمیانه تقریباً یکسان است».[141] عامل اصلی این تحول چیزی جز لابی نیست.
ماجرای تغییر روند سیاستهای بوش از اواخر سپتامبر 2001 آغاز شد؛ یعنی زمانی که وی شارون، نخست وزیر اسرائیل را تحت فشار قرار داد تا در سرزمینهای اشغالیاش خویشتنداری ورزد. همچنین با وجود مواضع قویاً انتقادی بوش نسبت به رهبری یاسر عرفات، شارون را واداشت تا به شیمون پرز، وزیر امور خارجهی اسرائیل اجازه دهد با عرفات دیدار کند.[142] همچنین حمایت علنی خود از ایجاد دولت مستقل فلسطین را اعلام کرد.[143] شارون در واکنش به نگرانیِ برآمده از این تحولات، بوش را متهم کرد که میکوشد «اعراب را به هزینهی ما راضی نگه دارد» و هشدار داد که اسرائیل «چکسلواکی نخواهد بود».[144]
با استناد به گزارشهای موجود، بوش از این که شارون وی را به نویل چمبرلین[145] تشبیه کرده بود، به خشم آمده بود و آری فلیشر، سخنگوی کاخ سفید، اظهارات شارون را «غیرقابل مماشات» خواند.[146] نخست وزیر اسرائیل عذرخواهی صوری کرد، اما به سرعت با لابی ائتلاف کرد تا دولت بوش و مردم آمریکا را متقاعد سازد که ایالات متحده و اسرائیل در معرض تهدید مشترکی از سوی تروریسم هستند.[147] مقامات اسرائیلی و نمایندگان لابی بارها تاکید کردند که حقیقتاً تفاوتی بین عرفات و اسامه بن لادن وجود ندارد و مُصر بودند که آمریکا و اسرائیل بایستی رهبر منتخب فلسطین را منزوی و طرد کنند.[148]
لابی نیز فعالیت خود را در مجلس آغاز کرد. در 16 نوامبر، 89 سناتور با ارسال نامهای، از بوش به دلیل امتناع از ملاقات با عرفات تمجید کردند، اما همچنین از ایالات متحده درخواست کردند که مانع انتقامگیری اسرائیل از فلسطینیها نشود. اصرار آنان بر آن بود که دولت آمریکا علناً حمایت سرسختانهی خود از اسرائیل را اعلام کند. به گزارش نیویورک تایمز، نامهی سناتورها «پیرو جلسهی دو هفتهی پیش رهبران جامعهی یهودی آمریکا و سناتورهای تاثیرگذار» نگاشته شد و سازمان آیپک «نقش اصلی را در ارائهی مشاوره و تنظیم محتوای آن نامه داشت.»[149]
در اواخر نوامبر بود که روابط بین تل آویو و واشنگتن به میزان قابل توجهی بهبود یافت. این امر تا حدی ناشی از تلاشهای لابی برای تغییر سیاست ایالات متحده نسبت به اسرائیل بود. لیکن تحت تاثیر پیروزی اولیهی آمریکا در افغانستان نیز قرار داشت؛ زیرا این پیروزی نیاز به حمایت محتمل از اعراب، در برابر القاعده را بلاموضوع میساخت. شارون در اوایل دسامبر از کاخ سفید دیدن کرد و با بوش نشستی دوستانه داشت.[150]
با این حال، از آوریل 2002، پس از آغاز عملیات دفاعی توسط ارتش اسرائیل، اشغال مجدد و کنترل تقریباً تمام مناطق اصلی فلسطین در کرانه باختری، مشکلات بار دیگر سر برآوردند.[151] بوش واقف بود که اقدامات اسرائیل به وجههی آمریکا در جهان عرب و اسلام لطمه میزند و به جنگ علیه تروریسم خدشه وارد میکند. بنابراین در 4 آوریل خواستار «توقف تجاوز و آغاز عقبنشینی» از شارون شد. دو روز بعد، وی با تأکید بر این پیام متذکر شد که این [اخطار] به معنای «عقبنشینی بیدرنگ» است. در 7 آوریل، کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی بوش، خطاب به خبرنگاران گفت: «بیدرنگ»، به معنای بدون ذرهای درنگ است؛ یعنی هماکنون.» در همان روز، وزیر امور خارجهی آمریکا، یعنی کالین پاول، عازم خاورمیانه شد تا طرفین درگیر را به هدف توقف جنگ و آغاز مذاکرات تحت فشار قرار دهد.[152]
اسرائیل و لابی وارد عمل شدند. یک هدف کلیدی، کالین پاول بود که از سوی مقامات طرفدار اسرائیل در دفتر معاون رئیس جمهور چنی و پنتاگون، و همچنین کارشناسان نومحافظهکار مانند رابرت کاگان و ویلیام کریستول شدیداً در معرض تهدید قرار گرفت. پاول به این متهم شد که «عملاً تمایز بین تروریستها و کسانی که علیه تروریستها میجنگند را از بین برده است».[153] هدف دوم خود شخص بوش بود؛ که توسط رهبران یهود و یکی از اجزای اساسی پایگاه سیاسی خود، یعنی اوانجلیستها، تحت فشار بود. به ویژه تام دیلی و دیک آرمی صریحاً از نیاز به حمایت از اسرائیل دفاع کرده و دیلی و رهبر اقلیتها در مجلس سنا، یعنی ترنت لات، پس از بازدید از کاخ سفید، شخصاً به بوش هشدار دادند که از موضع خود نسبت به اسرائیل عقب بنشیند.[154]
نخستین نشانهی مبنی بر عقبنشینی بوش، در 11 آوریل رخ داد -تنها یک هفته پس از آن که خواستار عقبنشینی نیروهای اسرائیل از شارون شده بود-؛ یعنی زمانی که آری فلیشر اظهار داشت رئیس جمهور، شارون را «مرد صلح» میخواند.[155] پس از بازگشت پاول از ماموریت نافرجام خود، بوش این اظهارات را علناً تکرار کرد و نزد خبرنگاران اعلام کرد که شارون به درخواست او برای عقبنشینی کامل و فوری، پاسخ راضیکنندهای داده است.[156] این در حالی است که شارون چنین نکرده بود، اما رئیس جمهور آمریکا دیگر تمایلی به پرداختن به این موضوع نداشت.
در همین حال، مجلس نیز در حال حمایت از شارون بود؛ در 2 مه، علیرغم مخالفتهای دولت، دو قطعنامه تصویب کرد که مجدداً حمایت از اسرائیل را تأیید کرد. (رای سنا 94 به 2 بود؛ در مجلس نمایندگان 352-21 تصویب شد). هر دو قطعنامه تاکیدی بودند از این که آمریکا «متحد اسرائیل خواهد بود» و به نقل از قطعنامهی مجلس، این دو کشور، «اکنون درگیر مبارزهای مشترک علیه تروریسم هستند.» همچنین مجلس «حمایت مستمر یاسر عرفات از ترور» را به عنوان عنصر اصلی مسئلهی تروریسم محکوم کرد.[157] پس از گذشت چند روز، یک هیئت دو حزبی کنگره در یک ماموریت حقیقتیاب در اسرائیل علناً اعلام کرد که شارون باید در برابر فشارهای ایالات متحده مبتنی بر مذاکره با عرفات مقاومت کند.[158] در 9 مه، یک کمیتهی فرعی تخصیص بودجه از مجلس نمایندگان جلسهای تشکیل داد تا در خصوص اعطای 200 میلیون دلار اضافی به اسرائیل برای مبارزه با تروریسم تصمیمگیری کند. با وجود مخالفت کالین پاول، لابی، -درست نظیر نقشی که در نگارش دو قطعنامهی مجلس داشت،- از این تصمیم نیز حمایت کرد.[159] در نتیجه این پاول بود که شکست خورد.
مخلص کلام، شارون و لابی مقابل رئیس جمهور ایالات متحده ایستادند و دست آخر نیز پیروز شدند. همی شالف، روزنامهنگار روزنامهی اسرائیلی معاریو، گزارش داد که معاونان شارون «نمیتوانستند رضایت خود از شکست پاول را پنهان کنند.» آنان از میزان نفوذ خود چنین مباهات میکنند: «شارون به اندازهای به بوش نزدیک بود که قادر بود سفیدی چشمان رئیس جمهور را هم ببیند، و در این فاصلهی نزدیک، اول بوش بود که غفلت کرد و چشم برهم زد.»[160] اما نه شارون و نه [دولت] اسرائیل، بلکه عامل اصلی شکست بوش، نیروهای طرفدار اسرائیل در آمریکا بودند.
از آن زمان تاکنون، وضعیت چندان تغییری نکردهاست. دولت بوش از برقراری توافق با عرفات که در نهایت نیز در نوامبر 2004 درگذشت، امتناع کرد. متعاقباً از رهبر جدید فلسطین، محمود عباس با آغوش باز استقبال کرد، اما کمک موثری برای دستیابی به یک سرزمین [مستقل و] پایدار فلسطینی نیز نکرد. شارون به توسعهی برنامههای خود برای «قطع تعامل» یکجانبه با فلسطینیها ادامه داد. این برنامه مبتنی بر عقبنشینی از غزه همراه با ادامهی پیشرویها در مناطق تحت سیطره در کرانه باختری بود. این برنامه مستلزم ساختِ به اصطلاح «دیوار امنیتی» از طریق تصرف زمینهای فلسطینی و گسترش شهرکسازی و شبکههای جادهای است. شارون از مذاکره با محمود عباس (که اهل برقراری توافقِ مذاکرهشده است) امتناع کرد. این راهبرد وی عملاً کمکرسانی مشهود به مردم فلسطین را برای رهبر آنان ناممکن کرد و همچنین مستقیماً به پیروزی انتخاباتی اخیر حماس انجامید. اما با روی کار آمدن حماس، اسرائیل دستاویز دیگری برای عدم مذاکره در اختیار گرفت. دولت [آمریکا] از اقدامات شارون (و جانشین او، ایهود اولمرت) حمایت کرد، و حتی بوش تصاحب یکطرفهی اراضی اشغالی توسط اسرائیل را تأیید کردهاست. به این ترتیب، بوش سیاست دولت رؤسای جمهور آمریکا، از زمان لیندون جانسون به این سو را معکوس کردهاست.[161]
مقامات ایالات متحده انتقادات نه چندان تندی از چندین اقدام اسرائیل داشتهاند، اما در هر صورت عملاً چندانی کمکی به ایجاد یک دولت مستقل و پایدار فلسطینی نکردهاند. حتی در اکتبر 2004، برنت اسکوکرافت، مشاور سابق امنیت ملی آمریکا اعلام کرد که شارون، بوش را «دور انگشت کوچکش میگرداند.»[162] چنان که اگر شخص بوش هم بخواهد بین ایالات متحده و اسرائیل فاصلهای بیفکند، یا حتی نقدی از اقدامات اسرائیل در سرزمینهای اشغالی داشته باشد، مطمئناً با خشم لابی و حامیان آن در مجلس مواجه خواهد شد. نامزدهای ریاست جمهوری حزب دموکرات نیز این حقایق تلخ را دریافتهاند و به همین دلیل است که جان کری در سال 2004 تمام تلاش خود را برای نشان دادن حمایت مطلقاش از اسرائیل انجام داد و امروزه هیلاری کلینتون نیز در همین راستا میکوشد.[163]
همواره هدف اصلی لابی، تداوم حمایت ایالات متحده از سیاستهای اسرائیل علیه فلسطینیها بودهاست؛ اما جاهطلبیهای آن به همین حد ختم نمیشوند. خواستهی دیگر لابی از آمریکا این است که به اسرائیل کمک کند تا قدرت مسلط منطقه باقی بماند. لذا جای تعجب ندارد که چرا دولت اسرائیل و گروههای طرفدار اسرائیلِ حاضر در آمریکا، در سیاست دولت بوش در قبال عراق، سوریه و ایران، و همچنین طرح کلان آن مبنی بر بازنظمبخشیدن به خاورمیانه، با یکدیگر همکاری کردند.
اسرائیل و جنگ عراق
فشار اسرائیل و لابی اگر تنها عامل موثر بر تصمیم آمریکا برای حمله به عراق در مارس 2003 نباشد، [مطمئناً] یکی از دلایل اساسی آن است. برخی از آمریکاییها بر این باوراند که این جنگ، «جنگ برای نفت» بود، اما شاهد چندان دقیقی دال بر تصدیق این ادعا وجود ندارد. درعوض، انگیزهی جنگ به اندازهی قابل توجهی برآمده از نیت برقراری امنیت بیشتر برای اسرائیل بود. به گفتهی فیلیپ زلیکو، یکی از اعضای هیئت مشورتی اطلاعات خارجی رئیس جمهور (2003-2001)، مدیر اجرایی کمیسیون 11 سپتامبر، که اکنون [در سمت] مشاور کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه است: عراق، «واقعاً تهدید» علیه آمریکا نبود.[164] در سپتامبر 2002 زلیکوف در دانشگاه ویرجینیا اظهار کرد: «تهدید بیاننشده»، «تهدید علیه اسرائیل» بود. وی همچنین خاطرنشان کرد: «دولت آمریکا قصد ندارد رتوریک خود را بر چیزی متکی کند که چندان خریداری ندارد.»
در 16 اوت 2002، واشنگتن پست گزارشی منتشر کرد که «اسرائیل مصرانه از مقامات آمریکایی خواستهاست حملهی نظامی به عراق و صدام حسین را به تعویق نیندازند.» یازده روز پس از انتشار این گزارش دیک چنی، معاون ریاست جمهوری آمریکا، کارزار جنگ را طی یک سخنرانی قاطعانه برای جانبازان جنگهای خارجی آغاز کرد.[165] به گفتهی شارون، در این مرحله، هماهنگیهای استراتژیک بین اسرائیل و ایالات متحده به «ابعاد بیسابقهای» رسیدهبود و مقامات اطلاعاتی اسرائیل، گزارشهای نگرانکنندهی مختلفی از برنامهی سلاحهای کشتار جمعی عراق به واشنگتن دادهبودند.[166] همانطور که یکی از فرماندهان بازنشستهی ارتش اسرائیل بعدها قید کرد: «تصویری که اطلاعات آمریکا و انگلیس از قابلیتهای [جنگی] غیرمتعارف[167] عراق داشتند، توسط اطلاعات اسرائیل ساخته میشد.»[168]
هنگامی که بوش تصمیم گرفت مجوز جنگ در ماه سپتامبر را از شورای امنیت سازمان ملل بگیرد، رهبران اسرائیل عمیقاً به اضطراب افتادند، و زمانی که صدام موافقت کرد بازرسان سازمان ملل را به عراق بازگرداند، به نگرانیشان افزود؛ زیرا به نظر میرسید این تحولات میتوانند احتمال جنگ را کاهش دهند. در سپتامبر 2002، شیمون پرز، وزیر امور خارجهی اسرائیل خطاب به خبرنگاران اظهار داشت: «برپایی کارزار علیه صدام حسین امری ضروری است. بازرسها و بازرسیکردن شاید برای افرادِ شایسته کارساز باشند؛ لیکن فریبکاران میتوانند به سهولت از پس بازرسها و بازرسی برآمده و حریف آنان شوند.» [169]
در همان زمان، ایهود باراک، نخستوزیر سابق اسرائیل در نیویورک تایمز در مقالهای هشدار داد که «بزرگترین خطر امروز منفعل بودن است».[170] نخست وزیر پیشین او، بنیامین نتانیاهو، مقالهی مشابهی با عنوان «پروندهی سرنگونی صدام» در وال استریت ژورنال منتشر کرد. نتانیاهو نوشته بود: «امروزه رژیم اسرائیل به کمتر از سرنگونی رژیم صدام رضایت نخواهد داد» و افزود: «بر این باورم که حمایت از حملهی پیشگیرانه علیه رژیم صدام، نظر اکثریت قریب به اتفاق مردم اسرائیل است». همانطور که در فوریه 2003 هاآرتص نیز گزارش داد: «رهبری نظامی و سیاسی [اسرائیل] مجدانه به دنبال برپایی جنگ در عراق است.»[171]
البته همانطور که نتانیاهو یادآور شد، جنگیدن صرفاً خواستهی رهبران اسرائیل نبود. به غیر از کویت که صدام در سال 1990 آن را فتح کرد، اسرائیل، تنها کشور جهان بود که هم سیاستمداران و هم مردماناش با شور و شوق حامی جنگ بودند.[172] چنان که روزنامهنگاری به نام گیدئون لوی در آن زمان مورد مداقه قرار داد: «اسرائیل تنها کشور غربی است که رهبران آن بدون قید و شرط از جنگ حمایت میکنند و هیچ جایگزینی هم برای آن پیشنهاد نمیدهند.»[173] در واقع، اسرائیلیها هوادار دوآتشهی جنگ بودند؛ تا جایی که متحدانشان در آمریکا به آنها گوشزد کردند که بهتر است از رتوریک جنگطلبانهشان بکاهند، تا مبادا به نظر برسد که اساساً جنگ برای اسرائیل است.[174]
لابی و جنگ عراق
از نیروهای محرکهی اصلی برای برپایی جنگ عراق میتوان به گروه کوچکی از نومحافظهکاران در ایالات متحده اشاره داشت که اغلبشان نیز با حزب لیکود اسرائیل روابط نزدیکی داشتند.[175] علاوه بر این، رهبران کلیدی سازمانهای اصلی لابی، حمایت خود از جنگ را علنی کردند.[176] به نقل از روزنامهی فوروارد، «پس از تلاشهای بوش در زمینهی تبلیغ و ترویج جنگ عراق، مهمترین سازمانهای یهودی آمریکا، ...برای دفاع از او متحد شدند. طی بیانیههایی که یکی پس از دیگری از سوی رهبران جامعهی [یهودی] منتشر میشد، بر لزوم نجات جهان از دست صدام حسین و سلاحهای کشتار جمعی او تاکید شده بود.[177] در ادامهی این سرمقاله قید شده است که «امنیت اسرائیل یقیناً از دغدغههایی است که همواره در جلسات گروههای اصلی یهودی مطرح میشود.»
جامعهی یهودیان آمریکا، برخلاف نومحافظهکاران و دیگر رهبران لابی مصرانه حریص جنگ نبودند.[178] در واقع، روزنامهنگاری به نام ساموئل فریدمن درست پس از شروع جنگ گزارش داد که «مجموعهی نظرسنجیهای سراسری انجامگرفته توسط مرکز تحقیقات پیو نشان میدهد که یهودیان ۵۲ الی ۶۲ درصد کمتر از کل جمعیت از جنگ عراق حمایت میکنند.»[179] لذا اشتباه است که جنگ عراق را به گردن «نفوذ یهودیان» بیاندازیم. در عوض، جنگ تا حد زیادی ناشی نفوذ لابی، و به ویژه نومحافظهکاران فعال در آن بود.
در واقع نومحافظهکاران حتی پیش از ریاستجمهوری بوش مصمم به سرنگونی صدام بودند.[180] آنها در اوایل سال 1998 با انتشار دو نامهی سرگشاده به کلینتون، رئیس جمهور وقت، خواستار برکناری صدام از قدرت شدند.[181] اغلب امضاءکنندگان این نامهها مانند الیوت آبرامز، جان بولتون، داگلاس فیث، ویلیام کریستول، برنارد لوئیس، دونالد رامسفلد، ریچارد پرل و پل ولفوویتز روابط نزدیکی با گروههای طرفدار اسرائیل مانند بنیاد یهودی امور امنیت ملی آمریکا (JINSA)[182] یا مرکز مطالعات خاورمیانه واشنگتن (WINEP)[183] داشتند. آنها به راحتی میتوانستند دولت کلینتون را برای برکناری صدام مجاب کنند اما موفق به توجیه ایدهی جنگ نشدند.[184] در نخستین ماههای دولت بوش نیز نتوانستند شور جنگ و حمله به عراق را برانگیزند.[185] وقوع جنگ عراق وابسته به وجود نومحافظهکاران بود؛ اما برای رسیدن به این هدف، نیازمند کمک بودند.
این کمک یازدهم سپتامبر از راه رسید. به طور خاص، وقایع آن روز سرنوشتساز، بوش و چنی را بر آن داشت تا موضع خود را تغییر داده و سرسختانه از جنگِ پیشگیرانه برای سرنگونی صدام دفاع کنند. نومحافظهکاران لابی -به ویژه اسکوتر لیبی، پل ولفوویتز، و برنارد لوئیس، مورخ پرینستون- نقش بسیار مهمی در متقاعدکردن رئیسجمهور و معاون وی برای حمایت از جنگ داشتند.
حملات 11 سپتامبر فرصتی طلایی در اختیار نومحافظهکاران قرار داد تا بتوانند ایدهی جنگ با عراق را پیش بکشند. هیچ مدرکی دال بر دستداشتن صدام در حمله به ایالات متحده وجود نداشت و طبق اطلاعات، موثق شده بود که بنلادن در افغانستان است.[186] با این وجود، ولفوویتز در 15 سپتامبر، در یک نشست مهم با بوش در کمپ دیوید، از این ایده دفاع کرد که بهتر است قبل از افغانستان، به عراق حمله شود. البته بوش تحت تاثیر قرار نگرفت و ابتدا حمله به افغانستان را در دستورکار قرار داد. اما از آن پس، وقوع جنگ با عراق، احتمالی جدی تلقی میشد و نهایتاً رئیسجمهور [آمریکا] در 21 نوامبر 2001 طراحان عملیات نظامی ایالات متحده را موظف کرد تا برنامههای مشخصی به منظور حمله به خاک عراق تهیه کنند.[187]
در این حین، سایر نومحافظهکاران در مراکز قدرت مشغول اعمال نفوذ بودند. همچنان اطلاعات دقیقی از پشت پرده در دست نیست، اما طبق تحقیقات اندیشمندانی نظیر لوئیس و فواد عجمی از دانشگاه جان هاپکینز، میتوان اذعان داشت که نومحافظهکاران نقش کلیدی در متقاعد کردن معاون رئیس جمهور آمریکا برای حمایت از جنگ داشتند.[188] دیدگاههای چنی نیز به شدت تحتتأثیر نومحافظهکاران زیرمجموعهی خودش، بهویژه اریک ادلمن، جان هانا، و رئیس دفتر لیبی، یکی از قدرتمندترین افراد دولت، قرار داشت.[189] در اوایل سال 2002، نفوذی که چنی داشت، بوش را نیز متقاعد ساخت. با موافقت بوش و چنی، راهی جز برپایی جنگ باقی نماند و تصمیم آن قطعی شد.
در خارج از دولت [آمریکا] نیز، صاحبنظران نومحافظهکار فرصت را غنیمت شمردند و [مجدد] ادعا کردند که حمله به عراق برای پیروزی در جنگ علیه تروریسم ضرورت دارد. تلاش آنها تا حدی ناظر بر [از یک سو] حفظ فشار بر بوش، و [از سویی دیگر] تا حدودی برای مغلوبکردن مخالفان جنگ در داخل و خارج دولت بود. در 20 سپتامبر، گروهی از نومحافظهکاران برجسته و متحدان آنها نامهی سرگشادهی دیگری منتشر کردند که در آن خطاب به رئیسجمهور نگاشته شده بود: «حتی اگر شواهد موجود، ارتباط مستقیم عراق با حملهی 11 سپتامبر را ثابت نکند، هر استراتژی مأخوذ با هدف ریشهکنی تروریسم و حامیان آن، بایستی شامل برکناری صدام حسین از قدرت عراق باشد.»[190] همچنین در این نامه به بوش یادآوری شد که «اسرائیل همواره ثابتقدمترین متحد آمریکا علیه تروریسم بینالمللی بوده و خواهد بود.» بلافاصله پس از شکست طالبان، [نومحافظهکارانی مانند] رابرت کاگان و ویلیام کریستول در نخستین شمارهی اکتبر در هفتهنامهی استاندارد، خواستار تغییر رژیم در عراق شدند. در همان روز، چارلز کراتهامر در واشنگتن پست مدعی شد که پس از آن که کارمان با افغانستان به سرانجام رسید، هدف بعدی سوریه و پس از آن نیز ایران و عراق خواهند بود.» وی ادامه داد: «زمانی که کارمان را با «خطرناکترین رژیم تروریستی جهان» یکسره کنیم، جنگ علیه تروریسم در بغداد پایان خواهد یافت.»[191]
این بهانهها آغازی برگزاری یک کارزار تماموقت را برای روابط عمومی [لابی] فراهم کرد که با هدف جلب حمایت از حمله به عراق فعالیت میکرد.[192] در واقع، بخش کلیدی این کارزار بر آن بود تا با ارائهی اطلاعات دستکاریشده، صدام را تهدیدی قریبالوقوع جلوه دهد. برای مثال، لیبی چندین بار از سازمان اطلاعات آمریکا (CIA) بازدید کرد تا بتواند با تحت فشار گذاشتن تحلیلگران، ایشان را بر مستدلکردن ضرورت جنگ وادارد. همچنین لوئیس لیبی در اوایل سال 2003 کمک به برگزاری جلسه توجیهی مفصلی کرد که در زمینهی تهدید عراق به کالین پاول تحمیل شده بود. سپس جلسهی توجیهی ننگین خود در این موضوع را برای شورای امنیت سازمان ملل آماده کرد.[193] به گفتهی باب وودوارد، روزنامهنگاری آمریکایی، پاول «نسبت به آنچه که به زعم وی، ورای حد لازم و ورای حد تصورش بود، بهتزده شد. [چرا که] لیبی صرفاً بدترین نتیجهها را از پراکندهترین نشانهها میگرفت.»[194] همانطور که خود پاول اکنون اذعان میدارد، وی با وجود اینکه شنیعترین ادعاهای لیبی را در سازمان ملل رد کرد، همچنان سخنرانیاش مملوء از اشتباهات بود.
کارزاری که به منظور دستکاری اطلاعات برپا شد، توسط دو سازمان اداره میشد که پس از 11 سپتامبر ایجاد شدند و گزارشهای خود را مستقیماً به معاون وزیر دفاع، یعنی داگلاس فیث میدادند؛[195] 1) گروه ارزیابی سیاست ضد تروریسم[196]، وظیفه داشت ارتباطات بین القاعده و عراق را که ظاهراً مورد غفلت جامعهی اطلاعاتی آمریکا بود، کشف کند. دو عضو اصلی این گروه شامل ورمسر، یک نومحافظهکار سرسخت، و مایکل مالوف، یک لبنانی-آمریکایی میشد که روابط نزدیکی با ریچارد پرل داشت. 2) ادارهی طرحهای ویژه[197] وظیفهی یافتن شواهدی را بر عهده داشت که میشد از آنها برای جنگ با عراق استفاده کرد. مدیریت این اداره بر عهدهی آبرام شولسکی، یک نومحافظهکار بود که با ولفوویتز روابطی دیرینه داشت. در جوار شولسکی نیز نیروهایی از مشاوران سیاسی طرفدار اسرائیل فعالیت میکردند.[198]
تقریباً مانند تمام نومحافظهکاران دیگر، داگلاس فیث نیز به اسرائیل عمیقاً متعهد است. همچنین وی روابط دیرینهای با حزب لیکود دارد. فیث در دههی 1990 در مقالات خود از شهرکسازیهای اسرائیل حمایت کرد و معتقد بود که اسرائیل باید سرزمینهای اشغالشده را حفظ کند.[199] مهمتر از آن، در ژوئن 1996 فیث به همراه پرل و وورمسر، گزارش معروف «قطع ارتباط کامل»[200] را خطاب به بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر آتی اسرائیل نوشتند.[201] از جمله موارد قیدشده در آن، توصیه به نتانیاهو «به تمرکز بر برکناری صدام حسین از قدرت عراق بود- که در نوع خود یکی از اهداف استراتژیک مهم اسرائیل به شمار میرود.» همچنین در این گزارش از دولت اسرائیل خواسته شدهاست تا اقدامات لازم را برای نظمبخشیدن به کل خاورمیانه مبذول دارد. نتانیاهو توصیههای آنها را اجرا نکرد، اما طولی نکشید که فیث، پرل و وورمسر به منظور پیگیری این اهداف، شروع به حمایت از دولت بوش کردند. این وضعیت، ستوننویس هاآرتص، به نام آکیوا الدار را بر آن داشت تا هشدار دهد که فیث و پرل «موفق به حفظ تعادل بین وفاداری به دولتهای آمریکا... و منافع اسرائیل هستند.»[202]
ولفوویتز نیز به همان اندازه به اسرائیل متعهد است. یک مرتبه روزنامهی فوروارد وی را به عنوان «جنگخواهانهترین فرد میان طرفداران اسرائیل در دولت» توصیف کرد و در سال 2002 نیز مقام اول از میان پنجاه سرشناسی که «آگاهانه فعالیتهای یهودی را دنبال کردهاند»، به ولفوویتز داده شد.[203] تقریباً در همان زمان، بنیاد یهودی امور امنیت ملی آمریکا (JINSA) جایزهی خدمات ممتاز هنری ام جکسون را به پاس ترویج مشارکت پایدار بین اسرائیل و آمریکا به وی اعطا کرد. جروزالم پست نیز از ولفوویتز با عنوان «طرفدار مخلص اسرائیل» یاد کرد و او را «مرد سال» 2003 معرفی کرد.[204]
در نهایت، لازم است اشارهای شود به حمایت نومحافظهکارانِ قبل از جنگ از احمد چلبی، تبعیدی بیاخلاق عراقی که ریاست کنگرهی ملی عراق (INC)[205] را بر عهده داشت. آنها با آغوش باز از چلبی استقبال کردند؛ چرا که زحمت قابل توجهی به منظور برقراری روابط نزدیک با گروههای یهودی-آمریکایی کشیده بود و همچنین متعهد شدهبود که پس از به قدرت رسیدن، روابط خوبی با اسرائیل برقرار کند.[206] این دقیقاً همان خواستهی طرفداران تغییر رژیم بود؛ بنابراین در قبال این وعده از چلبی حمایت کردند. روزنامهنگاری به نام متیو برگر، ماهیت این معامله را در مجلهی یهودی شرح داد: «کنگرهی ملی عراق بهبود روابط [با اسرائیل] را راهی میدید که بتوان از آن برای استفاده از نفوذ یهودیان در واشنگتن و اورشلیم، و افزایش حمایت از آرمان خود استفاده کند. به نوبهی خود، گروههای یهودی نیز این فرصت را غنیمت میشمردند؛ زیرا این امکان وجود داشت که روزی بتوان کنگرهی ملی عراق را در جایگزینی رژیم صدام حسین دخیل کرد. لذا هر دو طرف راه را برای بهبود روابط بین اسرائیل و عراق هموار کردند.[207]
توجه به سرسپردگی که نومحافظهکاران نسبت به اسرائیل دارند، دلمشغولی آنها نسبت به عراق، و نفوذشان در دولت بوش، استدلالی است برای آن که چرا اغلب آمریکاییها گمان میکردند که جنگ برای پیشبرد منافع اسرائیل طراحی شدهاست. به عنوان مثال، بری جیکوبز از کمیتهی یهودیان آمریکا در مارس 2005 اذعان کرد که در جامعهی اطلاعاتی آمریکا عقیدهای «فراگیر» وجود دارد مبنی بر آن که ورود ایالات متحده به جنگ، نتیجهی توطئهای از سوی اسرائیل و نومحافظهکاران بودهاست.[208] با این حال، تعداد اندکی از مردم جرئت ابراز آن را به صورت علنی دارند. حتی افرادی مانند سناتور ارنست هولینگز[209] و جیمز موران[210] که صریحانه این عقیده را بیان کردند، محکوم شدند.[211] مایکل کینزلی در اواخر سال 2002 این موضوع را به خوبی روشن ساخت: «این که بحثی عمومی در خصوص نقش اسرائیل صورت نمیگیرد... حکایت پادشاه برهنه است: همه آن را میبینند، اما هیچکس حرفی از آن نمیزند.»[212] وی به این نتیجه رسید که دلیل این مقاومت در برابر ابراز حقیقت، ترس از خوردن برچسب «ضدیهود» است. با این حال، تردیدی نیست که اسرائیل و لابی از عوامل کلیدی و موثر در تصمیمگیری [نهایی] برای جنگ بودند. بدون تلاشهای لابی، احتمال ورود آمریکا در مارس 2003 به جنگ بسیار کمتر میشد.
رویای تحولات منطقهای
جنگ عراق قرار نبود به چنین مهلکهی پرهزینهای تبدیل شود. بلکه صرفاً به عنوان گام نخست در یک طرح بزرگتر، به منظور نظم بخشیدن به خاورمیانه در نظر گرفته شده بود. این استراتژی جاهطلبانه، به طرز چشمگیری عدول از سیاستهای پیشین آمریکا بود و لابی و اسرائیل هم از نیروهای محرکهی اصلی این تغییر بودند. پس از آغاز جنگ عراق، این نکته در مقالهای در صفحهی اول وال استریت ژورنال به وضوح تصریح شد که تیتر آن به تنهایی گویای تمام ماجرا است: «رویای رئیس جمهور: نه فقط تغییر رژیم، بلکه تغییر یک منطقه است: هدف مدنظر اسرائیل و نومحافظهکاران [ساختن] منطقهای دموکراتیک و طرفدار آمریکا است.»[213]
نیروهای طرفدار اسرائیل دیر زمانی است که به دنبال آناند تا به منظور حفاظت از اسرائیل، ارتش ایالات متحده دخالت مستقیمتری در خاورمیانه داشته باشد.[214] اما در طول جنگ سرد، این هدف چندان محقق نشد؛ چرا که آمریکا در منطقه به عنوان یک «موازنهگر فراساحلی»[215] عمل میکرد. اکثر نیروهای آمریکایی گماشتهشده برای خاورمیانه مانند نیروهای استقرار سریع[216]، «در افق» و دور از خطر مستقر میشدند. واشنگتن توازن قدرت مطلوبی را با راه انداختن بازی با قدرتهای محلی در برابر یکدیگر حفظ کرد. به این ترتیب، پس از انقلاب [اسلامی] یعنی در طول جنگ ایران و عراق (1980-1988) دولت ریگان از صدام علیه ایران حمایت کرد.
سیاست موازنهگر فراساحلی، پس از جنگ اول خلیج فارس دستخوش تغییر شد؛ یعنی زمانی که دولت کلینتون استراتژی «مهار دوجانبه»[217] را اتخاذ کرد. این استراتژی جدید به دنبال آن بود که تعداد قابل توجهی از نیروهای آمریکایی را در منطقه مستقر کند تا به وسیلهی آنها ایران و عراق را مهار سازد. هدف آن بود که این سیاست جایگزین استراتژی سابق شود که مقرر بود از خلال آن، از یک دولت برای کنترل دیگری استفاده شود. بنیانگذار «مهار دوجانبه» کسی نبود جز مارتین ایندیک؛ که نخستین بار این استراتژی را در ماه مه 1993 در اتاق فکر طرفداران اسرائیل، یعنی مرکز مطالعات خاورمیانه واشنگتن (WINEP)، بیان کرد و سپس آن را به عنوان ادارهکنندهی امور کشورهای جنوب و جنوب غربی آسیا در شورای امنیت ملی به اجرا گذاشت.[218]
در اواسط دههی 1990 نارضایتی قابل توجهی نسبت به استراتژی «مهار دوجانبه» وجود داشت؛ به این سبب که این استراتژی ایالات متحده را به دشمن ابدی دو کشوری تبدیل کرده بود که از یکدیگر کینههای دیرینه داشتند. بدین ترتیب، چنین وضعیتی واشنگتن را بر آن داشت که بار [مقابله با] هر دوی آنها را به دوش بکشد.[219] چنان که انتظار آن میرفت، لابی برای حفظ مهار دوجانبه، به طور فعال در مجلس فعالیت میکرد.[220] در بهار 1995، کلینتون تحت فشار آیپک و دیگر نیروهای طرفدار اسرائیل، به منظور تقویت این سیاست، تحریمهای اقتصادی علیه ایران تحمیل کرد. اما آیپک و سایر نیروهای اسرائیلی به این قانع نبودند. نتیجهی قانون تحریمها علیه ایران و لیبی در سال 1996 خود را نشان داد؛ که بر اساس آن هر شرکت خارجی که بیش از 40 میلیون دلار برای توسعهی منابع نفتی ایران یا لیبی سرمایهگذاری میکرد، تحریم میشد. همانطور که زیف شیف، خبرنگار نظامی هاآرتص در آن زمان خاطرنشان کرد، «علیرغم آن که اسرائیل عنصر کوچکی از این طرح کلان بود، نمیتوان منکر نفوذ آن بر مقامات واشنگتن شد.»[221]
با این وجود، در اواخر دههی 1990، ادعای نومحافظهکاران این بود که مهار دوجانبه کافی نیست و اکنون لازم است برای تغییر رژیم عراق اقدام کرد. استدلال آنها این بود که با سرنگونی صدام و تبدیل عراق به یک دموکراسی پویا، آمریکا دست به تغییر روند گستردهای در سراسر خاورمیانه خواهد زد. البته [بنیانهای] این ایده، به وضوح در گزارش «قطع ارتباط کامل» که توسط نومحافظهکاران خطاب به نتانیاهو نوشته شده بود، دیده میشد. در سال 2002، زمانی که حمله به عراق ضرورت و اولویت یافت، بحث تحولات منطقهای، بین محافل نومحافظهکار یک اصل مسلم شدهبود.[222]
چارلز کراتهامر این طرح کلان را زاییدهی افکار ناتان شارانسکی، سیاستمدار اسرائیلی وصف میکند که نوشتههایش بوش را تحت تأثیر قرار میداد.[223] اما علاوهبر ایدههای شارانسکی، عقاید اسرائیلی دیگری هم شنیده میشد. در واقع، اسرائیلیها در سراسر طیف سیاسی معتقد بودند که سرنگونی صدام، وضعیت خاورمیانه را به نفع اسرائیل تغییر خواهد داد. روزنامهنگاری به نام الوف بنن (17 فوریه 2003) در هاآرتص گزارش داد: «افسران ارشد ارتش اسرائیل و نزدیکان نخست وزیر (آریل شارون)، مانند افرایم هالیوی، مشاور امنیت ملی، اتوپیایی امیدبخش از آیندهی شگفتانگیزی ارائه میدهند که پس از جنگ در انتظار اسرائیل است. آنها یک سلسله وقایع دومینویی را در نظر دارند؛ با سقوط صدام حسین و به دنبال آن سقوط سایر دشمنان اسرائیل... همراه با سقوط رهبرانشان، ترور و سلاحهای کشتار جمعی برچیده خواهد شد.»[224]
به طور خلاصه، رهبران اسرائیل، نومحافظهکاران و دولت بوش متفقالقول جنگ با عراق را به عنوان اولین گام کارزار جاهطلبانه برای بازسازی خاورمیانه میانگاشتند. همچنین به محض سرمستی ناشی از پیروزی در این جنگ، نگاه ایشان متوجه دیگر مخالفان اسرائیل در منطقه شد.
هدفگیری سوریه
رهبران اسراییلی تا قبل از مارس 2003 چنان سرسختانه مشغول تحت فشار قرار دادن دولت بوش برای جنگ با عراق بودند که فرصتی برای هدفگیری سوریه باقی نمیماند. لیکن پس از آن که بغداد در اواسط ماه آوریل سقوط کرد، شارون و معاونانش واشنگتن را ترغیب کردند تا این بار دمشق را هدف قرار دهد.[225] به عنوان مثال، در 16 آوریل، مصاحبههای پرمخاطبی از شارون و شائول موفاز، وزیر دفاع وی، در روزنامههای گوناگون اسرائیل منتشر شد. طبق مصاحبهی منتشرشده در روزنامهی یدیعوت آحارونوت، خواستهی شارون از ایالات متحده این بود که فشاری «بسیار شدید» بر سوریه وارد کند.[226] موفاز خطاب به معاریو اذعان کرد: «فهرستی از مطالبات بلندبالایی از سوریها در دست داریم که بایستی توسط آمریکاییها مطرح شوند.»[227] افرایم هالیوی، مشاور امنیت ملی شارون، خطاب به گروهی که در سالن مرکز مطالعات خاورمیانه واشنگتن گرد آمده بودند، ایراد کرد که «وظیفهی امروز آمریکا برخورد تند و خشونتآمیز با سوریه است.» واشنگتن پست نیز گزارش کرد که اسرائیل طی گزارشهایی که از اقدامات رئیس جمهور سوریه، یعنی بشار اسد به اطلاعات ایالات متحده ارسال میکند، به «برپایی کارزاری علیه سوریه دامن میزند.»[228]
اعضای برجستهی لابی، پس از سقوط بغداد همین موضوعات را مطرح کردند.[229] پاول ولفوویتز اعلام کرد که «رژیم سوریه باید تغییر کند» و ریچارد پرل به یک روزنامهنگار چنین گفت: «یک پیام کوتاه، یک پیام دو کلمهای [به دیگر رژیمهای متخاصم در خاورمیانه] داریم: «نوبت شماست.»[230] به علاوه، در اوایل ماه آوریل، مرکز مطالعات خاورمیانه واشنگتن(WINEP) گزارشی منتشر کرد که مورد حمایت دو حزب [دموکرات و جمهوریخواه آمریکا] بود و در آن اظهار شده بود که سوریه «نباید این اخطار را نادیده بگیرد که کشورهایی که سیاستهای بیملاحظه، غیرمسئولانه و سرکشانهی صدام را پیش میگیرند، ممکن است به سرنوشت او دچار شوند.»[231] در 15 آوریل نیز، یوسی کلاین هالوی، روزنامهنگار آمریکایی-اسرائیلی مقالهای در لسآنجلس تایمز با این عنوان نوشت: «زمان آن است که عرصه بر سوریه تنگتر شود.» در حالی که روز بعد، ستوننویس آمریکایی- اسرائیلی به نام زیو چافتس برای نیویورک دیلی نیوز مقالهای نوشت با عنوان «سوریهی ترورخواه نیز باید تغییر کند.» همچنین در 21 آوریل، روزنامهنگار دیگری به نام لارنس کاپلان در نیوریپابلیک نوشت که «رهبر سوریه، یعنی اسد، تهدیدی جدی برای آمریکا محسوب میشود.»[232]
الیوت انگل، نمایندهی وقت نیویورک در مجلس، در دوازدهم آوریل در کپیتول هیل، لایحهی پاسخگویی سوریه و احیای حاکمیت لبنان[233] را مجدداً معرفی کرد.[234] این لایحه تهدیدی بود مبنی بر آن که چنانچه سوریه از لبنان عقبنشینی نکند، دست از سلاحهای کشتار جمعی نکشد و حمایت از تروریسم را متوقف نکند، تحریمهایی علیه آن تنظیم خواهد شد. همچنین از سوریه و لبنان درخواست شده بود که گامهای مشخصی جهت صلح با اسرائیل بردارند. لایحهی مذکور مورد تأیید قاطعانهی لابی -به ویژه آیپک- قرار گرفت و به گفتهی آژانس تلگراف یهودی[235]، «توسط برخی از نزدیکترین همتایان اسرائیل در مجلس تدوین شد.»[236] [تصویب] این قانون برای مدتی به تعویق افتاد؛ عمدتاً به این دلیل که دولت بوش اشتیاق چندانی نسبت به آن نشان نداد. گرچه این اقدام ضدسوری با اکثریت قاطع (398 تا 4 در مجلس نمایندگان؛ 89 تا 4 در سنا) تصویب شد، و لایحهی مذکور نهایتاً با امضای بوش در 12 دسامبر 2003 به قانون تبدیل شد.[237]
با این حال، دولت بوش همچنان نسبت به هدفقراردادن سوریه و عقلانیبودن این تصمیم در آن زمان تردید داشت. با وجود آن که نومحافظهکاران مشتاقانه طالب مبارزه با دمشق بودند، سیا و وزارت امور خارجه مخالف بودند. حتی بوش پس از امضای قانون جدید، تاکید کرد که در اجرای آن تعجیل نخواهد کرد.[238]
دوگانگی رفتار بوش قابل درک است؛ چرا که اولاً، دولت سوریه از 11 سپتامبر به بعد، اطلاعات مهمی دربارهی القاعده در اختیار ایالات متحده قرار داده بود و همچنین هشدار یک حملهی تروریستی برنامهریزیشده در خلیج فارس را به واشنگتن داد.[239] به علاوه، سوریه به بازپرسان سیا اجازهی دسترسی به محمد زمار، عامل استخدام برخی از هواپیماربایان 11 سپتامبر را داده بود. لذا هدفقراردادن رژیم اسد، این ارتباطات ارزشمند را به خطر میانداخت و در نتیجه جنگ بزرگتر علیه تروریسم را تضعیف میساخت.
ثانیا،ً سوریه پیش از جنگ عراق، رابطهی خصمانهای با واشنگتن نداشت (مثلاً به قطعنامه 1441 سازمان ملل[240] رأی مثبت داده بود) و هیچگونه تهدیدی برای ایالات متحده محسوب نمیشد. لذا اتخاذ موضع خصمانه علیه سوریه، از ایالات متحده قلدری میساخت که میل سیریناپذیری برای ضربهزدن به کشورهای عربی دارد. در ثانی، قراردادن سوریه در لیست اهداف حملات آمریکا، برای دمشق انگیزهی قابلتوجهی برای برپایی آشوب در عراق ایجاد میکند. حتی چنانچه سوریه هدف بعدی باشد، همچنان منطقی است که ابتدا کار عراق به سرانجام برسد.
با این حال، مجلس برای تحت فشارقراردادن دمشق پافشاری میکرد. این اصرار تا حد قابل توجهی در پاسخ به فشاری بود که از سوی مقامات اسرائیل و گروههای طرفدار اسرائیل مانند آیپک وارد میشد.[241] اگر هیچ لابی در کار نبود، قانون پاسخگویی سوریه نیز هرگز مطرح نمیشد و همچنین سیاست ایالات متحده در قبال دمشق، بیشتر [از اسرائیل] با منافع ملی خود همسو میگشت.
نشانه گرفتن ایران
اسرائیلیها [اغلب] برای توصیف هر تهدیدی مبالغهشدهترین عبارات را به کار میگیرند؛ اما از آن جا که ایران بیشترین احتمال برای دستیابی به سلاحهای هستهای را دارد، عموماً به عنوان خطرناکترین دشمن اسرائیل شناخته میشود. تقریباً همهی اسرائیلیها وجود یک کشور اسلامی با سلاحهای هستهای در خاورمیانه را تهدیدی یقینی میدانند. همانطور که بنیامین بن الیزر، وزیر دفاع [سابق] اسرائیل یک ماه قبل از جنگ عراق اظهار داشت: «عراق هم به نوبهی خود مشکل است... اما اگر از من بپرسید، خواهم گفت بپذیرید که اکنون ایران نسبت به عراق خطر جدیتری محسوب میشود.»[242]
شارون در نوامبر 2002، طی مصاحبهای با روزنامهی تایمز (لندن) علناً به منظور تحت فشارقراردادن آمریکا به هدف مقابله با ایران موضع گرفت.[243] وی برای توصیفِ ایران از عنوان «مرکز ترور جهانی» یاد کرد و به تلاش آن برای دستیابی به سلاحهای هستهای اشاره داشت. سپس اعلام کرد که دولت بوش باید «یک روز پس از فتح عراق» مشت قهرآمیز خود را به سمت ایران نشانه بگیرد. در اواخر آوریل 2003، هاآرتص گزارش داد که اکنون سفیر اسرائیل در واشنگتن خواستار تغییر رژیم ایران است.[244] او متذکر شد که سرنگونی صدام «کافی نیست». به نقل از وی، آمریکا «باید این مسیر را به سرانجام رساند. ما همچنان با تهدیدهای خطیری به عظمت سوریه و ایران مواجهایم.»
در این راستا، نومحافظهکاران نیز لحظهای برای طرح تغییر رژیم در تهران تعلل نکردند.[245] در ششم می، با حمایت مشترک سازمان سرمایهگذاری آمریکا (AEI)[246]، بنیاد حمایت از اسرائیل برای دفاع از دموکراسیها (FDD)[247] و موسسهی پژوهشی هادسون[248] کنفرانسی یک روزه دربارهی ایران برگزار شد.[249] سخنرانان آن همگی سرسختانه طرفدار اسرائیل بودند و مطالبهی گروه متعددی از آنان از ایالات متحده، تغییر رژیم ایران به دموکراسی بود. کما فی السابق، انبوهی از مقالات از سوی نومحافظهکاران برجسته منتشر میشد که به دنبال پیگیری مسئلهی ایران بودند. برای مثال، ویلیام کریستول در هفتهنامهی استاندارد در دوازدهم ماه می نوشت: «آزادسازی عراق نخستین نبرد بزرگ برای آیندهی خاورمیانه بود... اما نبرد بزرگ بعدی -که امید داریم نبردی غیر نظامی باشد- برای [آزادی] ایران خواهد بود.»[250]
دولت بوش برای پاسخ به فشار لابی، در راستای تعطیلکردن برنامهی هستهای ایران از هیچ تلاشی فروگذاری نمیکرد. البته واشنگتن موفقیت چندانی کسب نکرد و ظاهراً ایران برای دستیابی به زرادخانهی هستهای مصمم است. در نتیجه، لابی فشار خود بر دولت ایالات متحده را تشدید کرد و در این زمینه از تمام استراتژیهای موجود و هر آنچه در چنتهی تاکتیکهای خود داشت، بهره برد.[251] سرمقالههای ویژه و همچنین مقالات منتشرشدهی کنونی از خطرات قریبالوقوع هستهای از جانب ایران هشدار میدهند. و یا عواقب هرگونه مماشات با یک رژیم «تروریستی» را گوشزد میکنند. همچنین تهدیداتی در خصوص اقدامات پیشگیرانه پیش میکشند که در صورت شکست دیپلماسی اجرایی خواهند شد. به علاوه، لابی، مجلس را تحت فشار قرار میدهد تا لایحهی حمایت از آزادی ایران[252] را تصویب کند. در صورت تصویب آن، به تحریمهای موجود علیه ایران افزوده خواهد شد. ضمن آن که مقامات اسرائیلی هم هشدار میدهند که در صورت تداوم ایران به [دستیابی به] مسیر هستهای، ممکن است اقدامات پیشگیرانهی لازم را اجرایی کنند. این اقدامات تا حدی شامل متمرکز نگهداشتن واشنگتن بر روی این موضوع خواهد بود.
ممکن است این تردید مطرح شود که اسرائیل و لابی تأثیر چندانی بر سیاست ایالات متحده در قبال ایران نداشتهاند؛ زیرا ایالات متحده دلایل خاص خود را برای جلوگیری از هستهای شدن ایران دارد. این نکته تا حدی صحت دارد، اما در حقیقت، جاهطلبیهای هستهای ایران نمیتواند تهدیدی برای آمریکا به شمار روند. اگر واشنگتن تاکنون توانستهاست با اتحاد جماهیر شوروی هستهای، چین هستهای یا حتی کرهی شمالی هستهای مدارا کند، پس مدارا با ایران هستهای نیز ممکن است. همین موضوع لابی را وامیدارد تا مداوماً سیاستمداران آمریکایی را برای مقابله با تهران تحت فشار قرار دهد. درست است که بدون لابی هم ایران و آمریکا همپیمانان یکدیگر نبودند؛ اما سیاست ایالات متحده در قبال ایران معتدلتر میشد و جنگ پیشگیرانه نیز نمیتوانست گزینهای جدی باشد.
خلاصه
بنابراین جای شگفتی نیست که چرا اسرائیل و حامیان آمریکایی آن خواستار آناند که ایالات متحده مقابل هر تهدیدی علیه امنیت اسرائیل بایستد. اگر تلاشهای ایشان در تکوین سیاست ایالات متحده به موفقیت برسد، و متاثر از آن دشمنان اسرائیل ضعیف یا سرنگون شوند، اسرائیل در مقابله با فلسطینیها اختیار تام خواهد داشت. در این صورت، ایالات متحده متحمل [خسارات] و مسئول اغلب مبارزات، کشتار، بازسازی [مخروبهها] و هزینهها خواهد بود.
اما حتی اگر ایالات متحده در اِعمال تحول در خاورمیانه ناکام بماند و [منافع] خود را در تعارض با جهان رادیکالشدهی عرب و اسلام بیابد، همچنان اسرائیل تحت حمایت تنها ابرقدرت جهان خواهد بود.[253] شاید این نتیجهی مطلوب لابی نباشد، اما بدیهی است که این وضعیت را به آن که واشنگتن از اسرائیل فاصله بگیرد یا بخواهد با اعمال فشار، اسرائیل را به صلح با فلسطین وادارد، ترجیح میدهد.
نتیجهگیری
آیا قدرت لابی مهارشدنی است؟ شاید بتوان به آن پاسخ مثبت داد؛ چرا که آمریکا پس از تجربهی شکست مفتضحانهاش در عراق، نیاز مبرمی به ترمیم وجههی خود در جهان عرب و اسلام خواهد داشت و همچنین ملزم است تا در برابر افشاگریهای اخیر پاسخگو باشد؛ افشاگریهایی از مقامات آیپک مبنی بر آن که اسرائیل را در جریان اسرار دولت آمریکا قرار میدهند. همچنین ممکن است چنین تصوری ایجاد شود که مرگ عرفات و انتخاب ابومازن به عنوان فردی میانهروتر، واشنگتن را بر آن خواهد داشت تا مصممانه و غیرمغرضانه در راستای برقراری توافق صلح بکوشد. به کوتاه سخن آن که، برای رهبران ایالات متحده بسترهای متعددی فراهماند تا به مدد آنها بتوانند از لابی فاصله بگیرند و سیاستی در قبال خاورمیانه اتخاذ کنند که با منافع کلیتر ایالات متحده سازگارتر باشد. به طور مشخص، میتوان به قدرت آمریکا برای دستیابی به گزینهی برقراری صلح عادلانه میان اسرائیل و فلسطینیها اشاره داشت؛ این امر پیشبرد اهداف گستردهتر مبارزه با افراطگرایی و ترویج دموکراسی در خاورمیانه را سهولت میبخشد.
البته نمیتوان انتظار داشت که به این زودیها رخ دهد؛ زیرا آیپک و متحدانش (از جمله صهیونیستهای مسیحی) هیچ مخالف جدی در لابی ندارند. آنها خود نیز واقفاند که امروزه رسیدگی به مسئلهی اسرائیل دشوارتر شده است. از این رو، فعالیتها و اعضای خود را افزایش میدهند.[254] از این گذشته، سیاستمداران آمریکایی به شدت نسبت به کمکهای مالی در کارزارهای انتخاباتی و سایر اشکال فشار سیاسی حساسیت نشان میدهند و رسانههای اصلی نیز احتمالاً با هر تصمیم و اقدام اسرائیل همسو خواهند بود.
این وضعیت عمیقاً نگرانکننده است؛ زیرا نفوذ لابی، در چندین جبهه مشکلساز شدهاست: [اولاً] موجب افزایش خطر تروریسم میشود؛ که همهی کشورها، از جمله کشورهای اروپایی همپیمان آمریکا در معرض تهدید آن قرار دارند. [ثانیاً] لابی مانع از آن میشود که رهبران ایالات متحده، اسرائیل را به صلح واداراند و این امر ختم درگیری بین اسرائیل و فلسطین را ناممکن میسازد. [سوماً] چنین وضعی بهانههای لازم برای گروههای افراطی را فراهم میکند تا دامنهی فعالیتهای تروریستی و اعضای خود را گسترش داده و طرفداران بیشتری جذب کنند. در نتیجه بستر لازم برای رادیکالیسم اسلامی در سراسر جهان مهیا خواهد شد.
از طرفی دیگر، کارزار لابی برای تغییر رژیم در ایران و سوریه میتواند منتهی به حملهی آمریکا به این کشورها شود که بالقوه دارای عواقب فاجعهباری است؛ چرا که تکرار آنچه در عراق رخ داد، مخرب خواهد بود. کمترین عارضهی خصومت لابی با این دو کشور این است که کار آمریکا را در متحدکردن آنان در برابر القاعده و شورش عراق سخت میکند. آن هم در وضعیتی که همراهی ایران و سوریه در این موضوع، ضرورتی حیاتی دارد.
این مسئله از جنبهی اخلاقی نیز حائز اهمیت است. ایالات متحده به واسطهی تلاشهای لابی، عملاً به عامل پیشبرد اشغال سرزمینها توسط اسرائیل تبدیل شدهاست؛ که این همکاری، آمریکا را در جنایات مرتکبشده علیه فلسطینیان شریک میسازد. این وضع، تلاشهای واشنگتن برای ترویج دموکراسی در خارج از کشور را زیر سوال میبرد و موجب میشود سخنان تشویق به «احترام به حقوق بشر»ی که خطاب به دیگر کشورها بیان میکند، ریاکارانه به نظر برسند. همچنین اصرار آمریکا برای تحدید سلاحهای هستهای نیز به همان اندازه زیر سوال است. چرا که نتیجهی منطقی گردننهادن به گسترش سلاحهای هستهای اسرائیل این است که ایران و سایر کشورها [بیش از پیش] برای دسترسی به چنین قابلیتهای هستهای ترغیب خواهند شد.
علاوه بر این، کارزارِ لابی برای خفهکردن بحث اسرائیل، در تعارض با اصول دموکراسی قرار دارد. بهسکوتواداشتن منتقدان از طریق تنظیم لیستهای سیاه و تحریم -به بهانهی ضدیهودبودن آنها-، ناقض یکی از ارکان اصلی دموکراسی، یعنی اصل گفتگوی آزاد است. به عبارتی دیگر، ناتوانی مجلس ایالات متحده در مدیریت یک بحث جدی پیرامون این موضوعات حیاتی، کل روند رایزنی دموکراتیک را فلج میکند. از یک سو، حامیان اسرائیل باید در بیان ادعاها و به چالش کشیدن مخالفان خود آزاد باشند. اما از سویی دیگر، هر تلاشی در راستای مسکوت نگهداشتن بحث از طریق ارعاب، بایستی جداً از سوی معتقدان به آزادی بیان و گفتگوی آزاد دربارهی موضوعات مهم محکوم شود.
در نهایت، نفوذ لابی برای اسرائیل همواره هم مفید نبودهاست. قدرت آن در متقاعدکردن واشنگتن برای حمایت از برنامهی توسعهطلبانه، اسرائیل را از استفاده از فرصتهایی-از جمله معاهده صلح با سوریه و اجرای سریع و کامل توافقنامهی اسلو- محروم کردهاست. این فرصتها میتوانستند جان خود اسرائیلیها را نجات دهند و از رشد افراطگرایان فلسطینی جلوگیری کند. مسلماً انکار حقوق سیاسی مشروع فلسطینیها امنیت بیشتری برای اسرائیل به ارمغان نیاورده و مبارزات گسترده برای کشتار یا به حاشیهراندن نسلی از رهبران فلسطینی، موجب به قدرت رسیدن گروههای افراطی مانند حماس شده است. از این رو، تعداد رهبران فلسطینی که هم مایل به پذیرش یک توافق عادلانه و هم قادر به اجرای آن باشند، انگشتشمار شدهاند. این روند، اسرائیل را نیز به سرنوشت اشغالگران کشورهای آپارتایدی مانند آفریقای جنوبی دچار میکند که نزد همه منفور شدهاند. از قضا، اگر قدرت لابی محدودتر و سیاست ایالات متحده بیطرفتر بود، احتمالاً خود اسرائیل نیز وضعیت بهتری داشت.
با این تفاسیر همچنان بارقههایی از امید وجود دارد. اگرچه لابی به عنوان یک نیروی قدرتمند به فعالیت خود ادامه خواهد داد، اما تلاش برای پنهانکردن عواقب منفی نفوذ آن روزبهروز بیمعناتر میشود. شاید دولتهای قدرتمند بتوانند برای مدتی طولانی به پیشبرد سیاستهای فاسدشان ادامه دهند، اما تا ابد نمیتوان واقعیت را نادیده گرفت. بنابراین، ضرورت دارد گفتگویی صریح در مورد نفوذ لابی، و بحثی آزادتر در مورد منافع ایالات متحده در منطقهی حیاتی [خاورمیانه] صورت بگیرد. رفاه اسرائیل یکی از این منافع است، اما ادامهی اشغال کرانهی باختری یا پیشبرد سیاستهای فراگیرتر در منطقه نمیتوانند منافع آمریکا تلقی شوند. مزیت برگزاری یک بحث آزاد این است که از محدودیتهای استراتژیکی و اخلاقیِ حمایت یکجانبهی آمریکا پرده برمیدارد و حتی میتواند ایالات متحده را به اتخاذ موضعی سوق دهد که با منافع ملی خود، منافع سایر کشورهای منطقه و همچنین با منافع اسرائیل در بلند مدت سازگارتر باشد.
[1] Lavi aircraft
[2] Blackhawk
[3] AIPAC: American – Israel Public Affairs Committee
[4] proxy
[5] OPEC: Organization of the Petroleum Exporting Countries
[6] Rapid Deployment Force
یگانهای نظامیای که قادر اند تا خود را به سرعت در منطقهای مستقر کنند. این نیروها، معمولاً از یگانهای نخبهی نظامی، مانندِ نیروهای عملیاتِ ویژه و چتربازان و تفنگداران دریایی تشکیل شدهاند و در شرایطِ سختتری آموزش دیدهاند.
[7] جنگ آمریکا و ائتلافی مرکب از 41 کشور دیگر، علیه اِشغالِ کویت توسط صدام.
[8] rogue states
[9] Weapon of Mass Destruction
به اختصار در متون با WMD نیز مشخص میشود.
[10] Nuclear handoff
منظور این است که کشورِ صاحبِ فناوریِ سلاحِ هستهای، سلاح را به دستِ دیگر گروههای متحد-اش برساند تا آنها از آن سلاح، علیه دشمن استفاده کنند.
[11] Tony Blair
[12] Ariel Sharon
[13] Jonathan Pollard
[14] Larry Franklin
[15] Israel Defense Forces: IDF
[16] Jaffee Center for Strategic Studies
[17] blood kinship
[18] B’tselem
[19] anti-Semitism
[20]David Ben-Gurion
دیوید بنگوریون، بنیانگذارِ اسرائیل و نخستین نخستوزیر آن است. او دو دوره نخستوزیر اسرائیل بود، و در سیاستِ اسرائیل هماره نقش مهمی ایفا میکرد. او در سال 1886 در لهستان متولد شد و تنها در سال 1906 بود که به فلسطین مهاجرت کرد. در فلسطین، او رئیسِ کمیتهی اجراییِ آژانسِ یهود و رهبرِ اقداماتِ سیاسی و نظامیِ صهیونیستها را در فلسطینِ تحت قیمومتِ بریتانیا بر عهده داشت. او همچنین، با گروههای تروریستیِ صهیونیستیای چون اشترن، آرگون و سازمانِ هاگانا همکاری میکرد.
[21] Benny Morris
بنی موریس، تاریخنگارِ مشهورِ اسرائیلی است که سابقاً استادِ دپارتمانِ مطالعاتِ خاورِ میانه در دانشگاه بنگوریونِ شهرِ بئرالسبع بود. او، به همراهِ ایلان پاپه(Ilan Pappe)، اَوی شلیم(Avi Shlaim) و سیمها فلاپان(Simha Flappan) پایهگذارِ مکتبی در تاریخنگاری اسرائیل بود که به «تاریخنگارانِ نو» (new historians) مشهور شد و خودِ موریس، واضعِ این اصطلاح بود. تاریخنگاریِ نو، با دیدگاههای رایج در تاریخنگاریِ سنتیِ اسرائیل به مخالف برخاست، و بر موضوعاتی مانند نقش صهیونیسم در اخراج و تبعید فلسطینیان، و جنایاتی که صهیونیسم در این فرآیند مرتکب شد، انگشت تأکید گذاشت. شخصِ بنی موریس البته، پس از سالِ 2000 و خصوصاً پس از آغاز انتفاضهی دوم، به نوعی، تواب شد و اخراج فلسطینیها را، نه یک خشونت عریان دولتی از سوی اسرائیل، که «نتیجهی طبیعی» جنگ معرفی کرد.
[22] praxis
[23] Nahum Goldmann
[24] Golda Meir
[25] Yitzhak Rabin
[26] Ehud Barak
[27] Bantustan
تعبیرِ بانتوستان، از آفریقای جنوبیِ زمانِ آپارتاید میآید. بر اساسِ سیاستِ آپارتاید، مناطقی تحتِ عنوان بانتوستان(که در لغت به معنای خانهی سیاهان است)، به جمعیتِ سیاهپوست اختصاص دادهشدهبود تا در آن جا به سر ببرند و از سفیدپوستان جدا باشند. هدف از این کار متمرکزسازیِ جمعیت بر اساسِ سیاستهای قومی بود. آفریقای جنوبی، چهار بانتوستان داشت که هر چهارتا، مستقل اعلام شدند، و پس از پایانِ آپارتاید، دوباره بخشی از آفریقای جنوبی شدند.
[28] apologist
[29] Alan Dershowitz
آلن درشوویتز، نویسنده، حقوقدان و وکیلِ آمریکایی است و در مقطعی استادِ حقوقِ دانشگاهِ هاروارد بود. او از مشهورترین چهرههای رسانهایِ حامیِ اسرائیل است و در این حمایت، تقریباً هیچ حد-و-مرزی نمیشناسد. در مقطعی، مناظرهی او با نورمن فینکلستاین(Norman Finkelstein)، استادِ و پژوهشگر علوم سیاسی و از طرفدارانِ آرمانِ فلسطین جنجالبرانگیز شد. فینکلستاین، ضمنِ آن مناظره، که در رسانهی «دموکراسی، هماکنون!»(Democracy Now!) که در آن زمان یک شبکهی رادیویی بود، برگزار شد، درشوویتز را متهم به سرقتِ ادبی کرد. نفوذِ آلن درشوویتز و مهارتاش در فنِ وکالت، مانع از این شد که آسیبی ببیند و در مقابل، ضمن لابیگری علیه فینکلستاین، در نهایت توانست تا کرسی استادی در دانشگاهِ دیپال(Depaul) را از او بگیرد.
[30] Infirtlators
در جریان جنگهای مربوط به تأسیسِ اسرائیل، چنان که نویسنده پیشتر بدان اشاره کرد، قریب به 700 هزار فلسطینی، توسط نیروهای صهیونیست یا از بیم برخوردهای خشونتبارِ ایشان، از خانههای خود راندهشده یا گریختند. در سالیانِ بعد اما، شماری از ایشان سعی میکردند تا به خانههای خود، که اکنون دیگر جزئی از خاکِ اسرائیل به شمار میآمد، بازگردند و همان طور که نویسنده گفته، توسطِ نیروهای اسرائیلی کشتهمیشدند.
[31] Israel Defensive Forces: IDF
نامی است راجع به ارتشِ اسرائیل که مرکب است از سه نیروی زمینی، هوایی و دریایی. آی.دی.اف در سال 1948 به دستورِ دیوید بنگوریون، و از به هم پیوستن گروههای تروریستیِ صهونیستیِ هاگانا، ایرگون و لحی تشکیل شد.
[32] حملهی مذکور پس از آن صورت گرفت که مصر، تحتِ رهبریِ جمال عبدالناصر، کانالِ سوئر را ملی اعلام کرد.
[33] Ariel Sharon
آریل شارون، سیاستمدارِ اسرائیلی است که از دههی 70 میلادی تا سال 2006، پیوسته در سپهرِ سیاسیِ اسرائیل حضور داشته و سمتهای مختلفی، از وزیرِ کشاورزی گرفته، تا وزیر دفاع را بر عهده داشتهاست. او پیش از ورود به سیاستِ رسمی، عضوِ گروهِ تروریستیِ هاگانا بود. او از سال 2001 تا 2006 نخستوزیر اسرائیل نیز بودهاست. عملکردِ وی ضمنِ غائلهی حمله به لبنان، برایاش لقبِ «قصابِ صبرا و شتیلا» را به ارمغان آورد. او نهایتاً در سال 2014 خرقه تهی کرد.
[34] Indiscriminate
منظور از استفادهی بیرویه از زور، این است که به جای هدف قرار دادن یک شخص خاص، به روی جمعیت آتش گشودهاند.
[35] Save the children
[36] Count Folke Bernadotte
[37] Knesset
پارلمانِ اسرائیل
[38] Yitzhak Shamir
[39] مِن بعد، در متن، هر بار واژهی «لابی» به کار رفت، منظور لابیِ اسرائیل است، مگر مصرحاً خلاف آن ذکر شود.
[40] Conference of Presidents of Major Jewish Organizations: CPMJO
[41] expansionist
[42] Likud
حزبِ لیکود، با نامِ رسمی «لیکود – جنبشِ ملیگرایِ لیبرال»، حزبی راستگرا در اسرائیل بوده که در سال 1973 تأسیس شدهاست. لیکود در لغت به معنای استحکام است. این حزب، به دستِ مناخیم بگین(Menachem Begin) و آریل شارون ایجاد شد و در واقع، ائتلافی از شماری از احزابِ راستگرایِ کوچکتر بود. نتانیاهو، نخستوزیر سالهای اخیر اسرائیل نیز عضوِ همین حزب است. لیکود، مجموعاً ملیگراییِ یهودی را نمایندگی میکند، هماره بر مسألهی امنیت ملی اسرائیل و در خطر بودن آن تأکید دارد، و در عمل، هیچ نوع مصالحهای را با همسایگانِ اسرائیل، خاصه با فلسطینیها، مجاز نمیشمارد، و به ویژه، مخالف تأسیس هر نوع دولتِ فلسطینی است. حسبِ اعلامِ ارگان رسمی این حزب، سرزمینِ اصلی، زمینِ میانِ دریای مدیترانه تا رود اردن است، که این خود یعنی، به رسمیت نشناختن هیچ نوع حقی برای فلسطینیانِ آن سامان.
[43] Jewish Voice for Peace
[44] ادگار میلز برونفمن(2013-1929) بازرگانِ آمریکایی-کانادایی و مالکِ یک کسب-و-کارِ خانوادگیِ بزرگ، در زمینهی تولید مشروبات الکلی بود. او در سازمان کنگرهی جهانی یهودیان، به کمک ثروتاش، فعالیتهای پرشماری کرد.
[45] Israel Policy Forum
[46] Seymour Reich
[47] Condoleezza Rice
[48] American Association of Retired People
[49] American Federation of Labor and Congress of Industrial Organizations: AFL-CIO
فدراسیونِ آمریکاییِ کار و کنگرهی سازمانهای صنعتی
[50] National Rifle Association
لابیِ آمریکاییای که در زمینهی حقِ تملکِ اسلحه فعالیت میکند. به عقیدهی پژوهندگانی نظیر همین جان میرشایمر، علتِ اصلی ناتوانی نهادهای قانونگذاری آمریکا علیه مالکیتِ اسلحه، همین لابی است.
[51] National Journal
[52] muscle ranking: عضله، اصطلاحاً برای اشاره به لابیهای کنگره به کار میرود.
[53] مسیحیتِ انجیلی یا evangelicalism، شاخهای از پروستانتیزم است. کلمهی evangelical از مادهی یونانیِ euangelion به معنای «خبرِ خوب» مشتق شدهاست. دربارهی معتقدات این گروه میتوان مطالب متنوعی گفت. من جمله این که مسیحیانِ انجیلی، جوهرِ مژدهی انجیل را آموزهی رستگاری میدانند که خود مبتنی است بر تاوانی که مسیح برای آمرزش گناهان بشریت پرداخت. این فرقه بر چهار اصل مبتنی است: لزوم ایمان آوردن شخصی( که از آن به تولد دوباره تعبیر میکنند)، اعتقاد بنیادگرایانه به سندیت انجیل(به شکلی معتقدند سطر به سطر انجیل، عیناً و چنان که نوشتهشده، حقیقت دارد و کنایه و مجاز در آن راهی ندارد)، اعتقاد به نجات و آمرزش نهایی توسط مسیح و نهایتاً کوشش برای گستردن آموزههای انجیلی.
مسیحیان انجیلی، در آمریکا نزدیک به 40 میلیون نفر جمعیت دارند و به لحاظ سیاسی، تقریباً همیشه به جمهوریخواهان رای دادهاند. به نحوی که هیچ کاندیدای جمهوریخواهی، نمیتواند بدون داشتن حمایت ایشان، کرسی ریاست جمهوری را تصاحب کند. انجیلیان بر این باور اند که مقدمهی بازگشت دوبارهی مسیح، رجعتِ یهودیان به بیتالمقدس است. و از این رو، تماماً پشتیبان اسرائیل و به طور خاص، سیاستمدارانِ یهودیِ افراطی اند.
[54] Gary Bauer
[55] Jerry Falwell
[56] Ralph Reed
[57] Pat Robertson
[58] Dick Armey
[59] Tom DeLay
[60] John Bolton
[61] Robert Bartley
[62] William Bennet
[63] Jean KirkPatrick
[64]: Farm Lobby
یک گروهِ لابیِ بسیاری قدیمی و متمرکز بر تأمینِ منافعِ مزرعهداران و کشاورزان
[65] Protocols of the elders of Zion
یک سندِ یهودستیزانهی جعلی است. این رساله، 24 فصل یا پروتکل دارد که گفتهمیشود شرحِ ملاقاتهای رهبرانِ یهود است که ضمن آنها، برای حکومت بر جهان از طریق دخل و تصرف در اقتصاد، کنترلِ رسانهها و دامن زدن به اختلافاتِ مذهبی، توطئه میچیدند. گفتهمیشود که نخستین بار، این اثر را، مهاجران ضدبلشویک، پس از انقلابِ اکتبر به اروپا آوردند و پس از آن، به سرعت در جهان توزیع شد. ترجمهی عربی آن نیز، در سال 1920 منتشر شد. امروزه نیز، محتوای این رساله، در اینترنت، مدام نشر و توزیع میشود.
[66] : affirmative action
قائل شدن امتیازاتِ قانونی، برای گروههای حاشیهای و تحتِ ستم. مثلاً در برخی از کشورها، قانونی وجود دارد که بر مبنای آن، شرکتها باید درصدی از کارکنانشان را از جامعهی رنگینپوستان انتخاب کنند تا تبعیضی که اغلب به ضد این گروه هست، خفیفتر شود.
[67] Capitol Hill:
نام محلهای است در واشنگتن که کنگرهی آمریکا در آن قرار دارد و اغلب به شکلِ کنایی برای اشاره به کنگره از آن استفاده میشود.
[68] Morris Amitay
[69] در سال 2005، افشا شد که جک آبراموف، رالف رید(لابیگری که از فرقهی مسیحیانِ انجیلی است)، گرور نورکیست(Grover Norquist) و مایکل اسکنلون(Michael Scanlon)، از بعضی قبایلِ بومیِ آمریکایی نزدیک به 85 میلیون دلار، بابت هزینهی لابیگری پول دریافت کردهاند. وجه رسواییآمیز ماجرا آن جا بود که مشخص شد که افرادِ مذکور، مخفیانه علیه مشتریانِ بومیشان دست به لابی زدهبودند تا بتوانند از ایشان هزینهی بیشتری بابت لابیگری بگیرند. موضوعِ لابی، ساخت و تأسیس تعدادی قمارخانه و کازینو، در سرزمینهای تحتِ حاکمیتِ بومیان بود. در این مناطق، دستِ دولتِ فدرال برای قانونگذاری گشوده نیست و به همین خاطر، در زمینهی قمار، شرایط سهلگیرانهتری وجود دارد و از همین رو، بسیاری از سرمایهگذاران، این مناطق را برای ساخت مراکزی مانند قمارخانه، کازینو و غیره برمیگزینند.
[70] Chrales Percy
[71] Illinois
[72] Thomas Dine
[73] Douglas Bloomfield
[74] Jimmy Carter
[75] George Ball
[76] کارتر نهایتاً سایروس رابرتس ونس(Cyrus Roberts Vance) را به عنوان وزیرِ خارجه معرفی کرد.
[77] Howard Dean
هاوارد دین، کاندیدای نامزدی از حزب دموکرات بود که نهایتاً در انتخابات درونحزبی، نتیجه را به جان کِری(وزیر خارجه اوباما در دورِ دوم)، واگذار کرد. کری نیز، به نوبهی خود، در انتخابات عمومی، به جورج بوش پسر باخت.
[78] Joseph Liberman
جوزف لیبرمن، سیاستمداری آمریکایی است که از سالِ 1989 تا 2013، سناتورِ ایالتِ کنکتیکات بود. او در سال 2000، به عنوان کاندیدای معاونت ریاستجمهوری، به همراه الگور، انتخابات را به جورج بوش پسر باخت. او همچنین از اصلیترین چهرههای حزبِ دموکرات، در حمایت از حمله به عراق بود.
[79] Chicago Jewish start
[80] Americans for Peace Now
[81] Martin Indyk
[82] Washington Institute for Near East Policy: WINEP
[83] Dennis Ross
[84] Aaron Miller
[85] Elliot Abrams
سیاستمدار و وکیلِ نومحافظهکارِ آمریکایی، که در دولتهای رونالد ریگان، بوش و ترامپ، در وزارتِ خارجهی آمریکا، سمتهای متعددی را برعهده داشت.
[86] Douglas Feith
سیاستمدارِ آمریکایی که در دولت بوش، از سال 2001 تا 2005 در سمتِ for policy undersecretary of defense بود. او هماکنون، عضوِ ارشدِ مؤسسهی هادسون (Hudson) که یک اندیشکده با گرایشِ محافظهکاری به شمار میآید. داگلاس فیث معروف به این است که در طراحی حملهی آمریکا به عراق نقش بهسزایی داشته و به نوعی طراح آن بودهاست.
[87] Irve Lewis “Scooter” Libby
وکیلِ آمریکایی که از سال 2001 تا 2005 در دولتِ بوش، رئیسِ ستادِ معاونِ رئیسجمهور دیک چنی، و دستیارِ رئیسجمهور بودهاست. اسکوتر لیبی، در اکتبر 2005، توسط یک دادگاهِ عالیِ فدرال، متهم به پنج اتهام شد، که یکی از آنها مشتمل بود بر کمک به نشتِ اطلاعاتِ هویتیِ یک افسر سی.آی.ای. او نهایتاً در چهار مورد مجرم شناختهشد. اما بوش، از اختیاراتِ رئیسجمهور استفاده کرد و حکم سی ماه حبس او را ملغی کرد، اما باقی محکومیتهایاش پابرجا باقی ماند. او در سال 2018 توسطِ دونالد ترامپ بخشیدهشد.
[88] Richard Perle
سیاستمدارِ آمریکایی که در دولتِ ریگان، دستیارِ وزیرِ دفاع در امورِ استراتژیکِ بینالمللی بود. او در دولتِ بوش، دستیار دونالدِ رامزفلد(وزیر دفاع) و از طراحانِ جنگ عراق بود.
[89] Paul Wolfowitz
سیاستمدارِ آمریکایی که سمتهای جالبِ توجهی را از ریاستِ بانکِ جهانی گرفته تا قائممقامِ وزیرِ دفاع و سفیرِ آمریکا در اندونزی را بر عهده داشتهاست. او نیز، از جمله طراحان حمله به عراق بود.
[90] David Wuemser
مشاورِ امورِ خاورِ میانهی دیک چنی در دولت بوش.
[91] Eric Alterman
مورخ، روزنامهنگار و بلاگرِ آمریکایی و استادِ ادبیاتِ انگلیسی و روزنامهنگاری در کالجِ بروکلین است.
[92] Robert Bartley
[93] The Chicago Sun Times
[94] Washington Times
[95] Commentary
[96] New Republic
[97] Weakly Standard
[98] New York Times
[99] Max Frankel
[100] Committee for Accurate Middle East Reporting in America: CAMERA
[101] National Public Radio:NPR
[102] think tank
[103] American Enterprise Institute
[104] Brookings Institute
[105] Center for Security Policy
[106] Heritage Foundation
[107] Hudson Institute
[108] The Institute for Foreign Policy Analysis
[109] Jewish Institute for National Security Affairs: JINSA
[110] William B. Quandt
[111] Saban Center For Middle East Studies
[112] Haim Saban
[113] The Caravan for Democracy.م
[114] الف) جیمز دی. بسر، «نفتی در آتش جنگهای دانشگاهی»، هفتهنامهی هفتهی یهود، 25 ژوئیه، 2003. ب) رونالد اس. لادر و جی شوتنشتاین، «بازگشت به مدرسه برای حمایت اسرائیل»، روزنامهی فوروارد، 14 نوامبر 2003. پ) راشل پومرانس، «به گفتهی نیروهای اسرائیلی پیروز در نبرد دانشگاهی، دانشجویان در جلسات آیپک شرکت میکنند»، خبرگزاری جیتیای، 31 دسامبر 2002. ت) دبیرستانها نیز هدف گروههای یهودیاند. رجوع کنید به ماکس گراس، «ائتلاف حمایت از اسرائیل که دبیرستانها را هدف قرار دادهاست»، روزنامهی فوروارد، 23 ژانویه 2004. ث) «کارزار جدید طرفداران اسرائیل، دانشآموزان دبیرستانی را هدف قرار میدهد» خبرگزاری جیتیای، 2 ژوئن 2004.
[115] موسسهی هیلل (Hillel)؛ بزرگترین سازمان یهودی در پردیس دانشگاههای سراسر جهان. م
[116] الف) بسر، «تشدید اعمال فشار». در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳، آیپک ۲۴۰ دانشجوی آمریکایی را به واشنگتن دیسی آورد تا پس از گذراندن دورهی فشردهی طرفداری [از اسرائیل]، آنها را با هدف جلب نظر سرکردههای فعالین دانشجویی به آرمان اسرائیل، به دانشگاه بازگرداند. ب) بسر، «تشدید اعمال فشار»؛ پومرنس، «نیروهای اسرائیل پیروز شدند.» همچنین آیپک در بهار 2005، در کنفرانس سالانه خود میزبان 100 رهبر فعال دانشجویی بود (که 80 نفر از آنها یهودی نبودند). پ) ناتانیل پوپر، «گروه هایطرفدار اسرائیل: در حال اصلاح پردیسهای دانشگاهها»، روزنامهی فوروارد، 24 ژوئن 2005.
[117] الف) مایکل دابز، «مطالعات خاورمیانه تحت بررسی در ایالات متحده»، واشنگتن پست، 13 ژانویه 2004. ب) میشل گلدبرگ، «دانشگاه اسامه؟» وبسایت Salon.com، 6 نوامبر 2003. پ) کریستین مکنیل، «جنگ علیه آزادی آکادمیک»، مجلهی نیشن، 11 نوامبر 2002. ت) زاخاری لاکمن، «پشتپردهی نبرد بر سر سیاست خاورمیانهای ایالات متحده»، مجلهی آنلاین گزارش خاورمیانه، ژانویه 2004.
[118] جاناتان آر. کول، «قانون میهنپرستان پردیس دانشگاه: دفاع از دانشگاه پس از 11 سپتامبر»، بوستون ریویو، تابستان 2003.
[119] چاناکیا ستی، «نامزدی خالدی برای کرسی جدید جنجال برپا میکند»، دیلی پرینستونین، 22 آوریل 2005. ایدم، «بحث بر سر نامزدی خالدی اوج میگیرد»، دیلی پرینستونین، 28 آوریل 2005.
[120] الف) رابرت گینز، «نبرد در دانشگاه کلمبیا»، مجلهی گزارش واشنگتن در امور خاورمیانه، آوریل 2005، صص 56-57. ب) کارولین گلیک، «دنیای ما: رسوایی کلمبیا»، جروزالم پست، 4 آوریل 2005. پ) جوزف مساد، «تفتیش عقاید در کلمبیا: هدف قرار دادن دانشگاه»، مجلهی کانترپانچ، 3 ژوئن 2005. ت) ناتانیل پوپر، «دانشجویان کلمبیا میگویند موج عظیم احساسات، واقعیت حاضر در دانشگاه را پنهان میکند»، فوروارد، 11 فوریه 2005. ث) اسکات شرمن، «خاورمیانه در دانشگاه کلمبیا»، مجلهی نیشن ، 4 آوریل 2005. ج) چانان وایزمن، «دور از شأن دانشگاه کلمبیا»، جروزالم پست، 6 فوریه 2005.
[121] «کمیتهی شکایت موقت دانشگاه کلمبیا، گزارش نهایی، نیویورک، 28 مارس 2005 (گزیدهها)،» مجلهی مطالعات فلسطین، جلد. 34، شماره 4 (تابستان 1384)، صص 90-100.
[122] الف) گلدبرگ، «دانشگاه اسامه؟»؛ ران کامپیاس، «پس از کسب پیروزی تلاش برای بازبینی، نظارت بر دانشگاهها در سنا تصویب شد»، خبرگزاری جیتیای، 22 نوامبر 2005. ب) استنلی کورتز، «اصلاح دانشگاهها: کنگره عنوان ششم را هدف میگیرد»، مجلهی آنلاین نشنال ریویو، 14 اکتبر 2003. پ) مکنیل، «جنگ علیه آزادی آکادمیک»؛ اوری نیر، «گروهها لایحهی نظارت بر دانشگاهها را برمیگردانند»، فوروارد، 12 مارس 2004. ت) سارا روی، «میانبرها» مجلهی نقد کتاب لندن، 1 آوریل 2004. ث) آندرس استریندبرگ، «مأموران جدید»، مجلهی امریکن کانسروتیو، 2 فوریه 2004.
[123] الف) عدد 130 به میشل جی. بارد، «مستمری یا ضعیف: تعریف نقش اساتید در حمایت از اسرائیل در دانشگاه» ارجاع دارد که گزارش آن توسط «ائتلاف اسرائیل در دانشگاه و همکاری آمریکا و اسرائیل» منتشر شدهاست، می 2004، ص 11. همچنین بنگرید به ب) ناچا کاتن، «مرکز نیویورک: الحاقیهای تازه به حوزهی آکادمیک روبهرشد»، فوروارد، 2 می 2003. پ) ساموئل جی. فریدمن، «تفکیک حقایق مطالعات اسرائیل از اسطورههای سیاسی»، نیویورک تایمز، 16 فوریه 2005. ت) جنیفر جاکوبسون، «سیاست مطالعات اسرائیل»، رویدادنامهی آموزش عالی، 24 ژوئن 2005، صص 10-12. ث) مایکل سی. کوتزین، «جامعهی یهودی و برج عاج: نیاز فوری برای مطالعات اسرائیل»، فوروارد، 30 ژانویه 2004. ج) ناتانیل پوپر، «با افزایش اختلافات، مطالعات اسرائیل در پردیس دانشگاهها منتفع میشود»، روزنامهی فوروارد، 25 مارس 2005.
[124] مرکز تاب (Taub) : مرکز مطالعات سیاستگذاری اجتماعی برای مطالعات اسرائیل مدرن. م
[125] به نقل از کاتن، مرکز دانشگاه نیویورک.
[126] الف) جاناتان کسلر، «فعالیت طرفداری از اسرائیل در دانشگاه به موفقیت میرسد»، فوروارد، 26 دسامبر 2003. ب) پوپر، «ارتقای دانشگاهها»؛ بری سیلورمن و رندال کاپلان، «موفقیت بیسروصدای فعالان دانشگاهی طرفدار اسرائیل»، خبرگزاری جیتیای، 9 می 2005. پ) چانان تیگای، «رویکرد جدید فعالان با بازگشت دانشجویان به پردیس دانشگاه»، خبرگزاری جیتیای، 1 سپتامبر 2005. با این وجود، محدودیتهایی بر راه نفوذ لابی در دانشگاه وجود دارد. رجوع کنید به ث) جو اسکنازی، «کتاب: پردیس کالجها چیزی نمیگویند؛ اما مواضع ضداسرائیلی رو به افزایش است»، خبرگزاری جیتیای، 29 نوامبر 2005. ث) گری روزنبلات، «دانشجویان آمریکایی در مقطع تحصیلات تکمیلی دشمن اسرائیل هستند»، هفتهنامهی هفتهی یهود، 17 ژوئن 2005.
[127] به نقل از تونی جاد، «واقعاً همهچیز را پشت سر گذاشتیم؟» مجلهی نیشن، 3 ژانویه 2005.
[128] The Anti‐Defamation League and the Pew Research Center. م
[129] الف) اتحادیهی ضدافترا (ADL)، «بررسی نگرش [اروپاییان] نسبت به یهودیان، به اسرائیل و به درگیری اسرائیل و فلسطین در ده کشور اروپایی»، آوریل 2004. ب) پروژهی نگرش جهانی پیو، یک سال پس از جنگ عراق: بیاعتمادی به آمریکا در اروپا حتی افزایش هم یافتهاست، خشم مسلمانان همچنان ادامه دارد (واشنگتن، دیسی: مرکز تحقیقاتی مردم و مطبوعات پیو، 16 مارس 2004)، صص 4-5 ، 26. برای بررسی پیمایش اتحادیهی ضدافترا نگاه کنید به پ) «پیمایش اتحادیهی ضدافترا، کاهش نگرشهای یهودیستیزانه در ده کشور اروپایی را نشان میدهد»، بیانیهی مطبوعاتی ADL، 26 آوریل 2004. ت) شلومو شامیر، «نظرسنجی صورتگرفته نشان میدهد که دیدگاههای یهودیستیزانه در اروپا رو به افولاند» هاآرتص، 27 آوریل 2004. این یافتهها عملاً هیچ تأثیری بر [عقیدهی] کارشناسان طرفدار اسرائیل نداشتند؛ چرا همچنان استدلال میکردند که یهودیستیزی در اروپا بیداد میکند. به عنوان مثال بنگرید به ث) دانیل جی. گلدهاگن، «پاسخ بیتاثیر اروپا به یهودستیزی: کنفرانس در ارائهی درمانی برای مبارزه با بیماری روزافزون [یهودیستیزی] شکست خوردهاست» لس آنجلس تایمز، 30 آوریل 2004. ج) چارلز کراتهامر، «زهر واقعی خاورمیانه»، واشنگتن پست، 30 آوریل 2004.
[130] به گفتهی مارتین پرتز، سردبیر نیوریپابلیک: «امروزه مرکز اروپایی یهودیستیزی، درست مانند جمهوری سوم پاریس است». «خاطرات کمبریج: 60 پشیمانی»، هفتهنامهی نیوریپابلیک، 22 آوریل 2002، ص. 50. دادههای این بند ارجاع دارد به «یهود ستیزی در اروپا: آیا واقعاً در حال افزایش است؟» هفتهنامهی اکونومیست، 4 مه 2002.
[131] الف) به نقل از مارک پرلمن، «رئیس انجمن: فرانسه یهودیستیزتر از آمریکا نیست»، فوروارد، 1 اوت 2003. همچنین رجوع کنید به ب) فرانسوا بوژون دو استاننگ، «افترا به فرانسه»، واشنگتن پست، 22 ژوئن 2002. پ) هاآرتص، 12 مه 2002، «رئیس جمهور فرانسه، اسرائیل را به برگزاری کارزار ضدفرانسوی متهم کرد.»
[132] «پلیس فرانسه: در سال 2005 یهودی ستیزی در فرانسه کاهش چشمگیری یافت» هاآرتص، 19 ژانویه 2006.
[133] الف) «تظاهرات فرانسویها در واکنش به یهودی کشتهشده»، بیبیسی آنلاین، 26 فوریه 2006. ب) میشل زلوتوسکی، «یادبود بزرگی که برای یهودیان پاریسی برگزار شد»، جروزالم پست، 23 فوریه 2006.
[134] الف) آوی بکر، «دروازهای تا ابد باز»، هاآرتص، 11 ژانویه 2005. ب) ژوزف ژوفه، «اگر نه رنسانس، اما شکوفایی در آلمان امروزی»، فوروارد، 25 ژوئیه، 2003. ب) ناتانیل پوپر، «با افزایش جمعیت آلمان، سیاست مهاجران به چشم میآید»، فوروارد، 25 ژوئیه 2003. پ) ایلیا سالپیتر، «یهودیان کشورهای مستقل مشترکالمنافع، سکونت در آلمان را به دولت یهودی ترجیح میدهند»، هاآرتص، 28 مه 2005. ت) همچنین، در بهار 2005 تایمز لندن گزارش داد که «تقریباً 100000 یهودی در سال 2005 به روسیه بازگشتهاند؛ با توجه به سابقهی طولانی یهودیستیزی در این کشور، این رویداد طی سالهای اخیر، جرقهی رنسانسی چشمگیری را برای زندگی یهودیان رقم میزند. ث) جرمی پیج، «زمانی ناگزیر از ترک [وطن] بودند، اما اکنون یهودیان در حال بازگشت به روسیه، یعنی به سرزمین فرصتها هستند»، تایمز، 28 آوریل 2005. همچنین بنگرید به ج) لو کریچفسکی، «نظرسنجی: روسها بیش از آنکه ضدیهود باشند، علیه یهودیستیزی ایستادهاند.» خبرگزاری جیتیای، 2 فوریه 2006.
[135] رئیس ادارهی آموزش نمایندگی یهودی اخیراً ادغان داشتهاست: «یهودستیزی خشونتآمیز امروزی از دو منبع جداگانه سرچشمه میگیرد: اسلامگرایان رادیکال در خاورمیانه و اروپای غربی و نیز عوامل نوپای نئونازی در اروپای شرقی و آمریکای لاتین.» جاناتان اشنایدر، «یهود ستیزی؛ همچنان یک مشکل جهانی است»، جروزالم پست، 26 ژانویه 2006.
[136] در نظرسنجی ADL در آوریل 2004، در پیمایش «نگرش نسبت به یهودیان، به اسرائیل و به درگیری فلسطین و اسرائیل در ده کشور اروپایی»، این سؤال مطرح شد که: «به نظر شما، این موضوع بسیار مهم، تا حدودی مهم، تا حدودی بیاهمیت یا کاملاً بیاهمیت است که دولت ما در مبارزه با یهودیستیزی در کشور نقشی ایفا کند؟» درصد افرادی که پاسخ بسیار مهم یا تا حدودی مهم دادند، عبارتند از: ایتالیا (%92)، بریتانیا (%83)، هلند (%83)، فرانسه (%82)، آلمان (%81)، بلژیک (%81)، دانمارک (%79)، اتریش (76%)، سوئیس (74%)، اسپانیا (%73). رجوع کنید به ص 19.
[137] الف) فیلیس چسلر، «یهودیستیزی جدید: بحران کنونی و آنچه باید در مورد آن انجام داد» (سانفرانسیسکو: جاسی-باس، ۲۰۰۳). ب) هیلل هاوکین، «بازگشت یهودیستیزی: ضد اسرائیل بودن یعنی ضد یهود بودن»، وال استریت ژورنال، ۵ فوریه ۲۰۰۲. پ) بری کوزمین و پل ایگانسکی، «یهودیهراسی - نه یهودیستیزی والدینتان»، هاآرتص، ۳ ژوئن ۲۰۰۳. ت) آمنون روبینشتاین، «مبارزه با یهودیستیزی جدید»، هاآرتص، ۲ دسامبر ۲۰۰۳. ث) گابریل شونفلد، بازگشت یهودیستیزی (سانفرانسیسکو: انکاونتر بوکس، ۲۰۰۳). ج) ناتان شرانسکی، «یهودیستیزی مشکل ماست»، هاآرتص، ۱۰ آگوست ۲۰۰۳. چ) یایر شلیگ، «جهانی پاک از دولت یهود»، هاآرتص، ۱۸ آوریل ۲۰۰۲. ح) یایر شلیگ، «دشمنان، داستانی پساملی»، هاآرتص، ۸ مارس ۲۰۰۳. برای نقد این دیدگاه، رجوع کنید به: الف) آکیوا الدار، «یهودیستیزی میتواند خودخواهانه باشد»، هاآرتص، ۳ مه ۲۰۰۲. ب) برایان کلگ، «افسانه یهودیستیزی جدید»، نیشن، ۲ فوریه ۲۰۰۴. پ) رالف نادر، «انتقاد از اسرائیل یهودیستیزی نیست»، کانترپانچ، ۱۶/۱۷ اکتبر ۲۰۰۴. ت) ویراست هانری پیکوتو و میچل پلیتنیک، بازتعریف یهودیستیزی: دیدگاههای جایگزین یهودی (اوکلند، کالیفرنیا: صدای یهودی برای صلح، ۲۰۰۴). و به ویژه ث) فینکلشتاین، «فراتر از گستاخی»، فصول ۱ تا ۳.
[138] الف) هلن نوجنت، «خاخام اعظم، کلیسا را بر سر رأیدادن به داراییهای اسرائیل سلاخی میکند»، تایمز آنلاین، 17 فوریه 2006. همچنین بنگرید به ب) بیل باودر، «ساکس پس از رأیگیری اتحادیه دربارهی سرمایهگذاریزدایی به دنبال مذاکره است»، چرچ تایمز، 24 فوریه 2006. پ) «حرکت بولدوزر «بر اساس جهل»، همان. ت) روث گلدهیل، «کلیسا ملزم به تجدیدنظر در سرمایهگذاری با اسرائیل شد»، تایمز آنلاین، 28 مه 2005. ث) ایرنه لنکستر، «انگلیکانها به یهودیان خیانت کردهاند»، دانلود شده از وب سایت Moriel Ministries (بریتانیا)، 20 فوریه 2006. ج) «حملهی خاخام اعظم بریتانیا به انگلیکنها بر سر رأی عدمسرمایهگذاری اسرائیل» هاآرتص، 17 فوریه 2006.
[139] در نامهای به تاریخ 10 فوریه 2006 که از سوی اسقف اعظم کانتربری (دکتر روآن ویلیامز) خطاب به خاخام اعظم انگلیس (جاناتان ساکس) نگاشته شدهبود، این نکته به وضوح قید شدهاست که آماج نقد کلیسای انگستان صرفاً سیاست اسرائیل بود و شامل یهودستیزی نمیشد. برای بررسی یک کپی از این نامه بنگرید به «اسقف اعظم: فراخوان مجمع عمومی ابراز نگرانی بود»، 10 فوریه 2006، دانلود شده از وبسایتChurch of England ، 20 فوریه 2006.
[140] الف) استیون کول (محقق اصلی)، «نظر آمریکاییها در خطمشی خاورمیانه» (طرح نگرشهای سیاست بینالمللی، دانشگاه مریلند، 30 می 2003)، صفحات 9-11، 18-19. همچنین نگاه کنید به ب) استیون کول و همکاران، «نظر آمریکاییها در مورد درگیری اسرائیل و فلسطین» (طرح نگرشهای سیاست بینالمللی، دانشگاه مریلند، 6 مه 2002). یک نظرسنجی انجامشده توسط [سنجش] افکار عمومی اتحادیهی ضدافترا در سال 2005، نشان داد که 78 درصد از آمریکاییها معتقدند که دولت آنها نباید از اسرائیل و فلسطینیها حمایت کند. نظرسنجی «نگرش آمریکا نسبت به اسرائیل و خاورمیانه» در 18 تا 25 مارس 2005 و 19 تا 23 ژوئن 2005 توسط گروه ارتباطات مارتیلا برای اتحادیهی ضدافترا انجام شد.
[141] رابرت جی. کایزر، « موضع بوش و شارون در سیاست خاورمیانه تقریباً یکسان است»، واشنگتن پست، 9 فوریه 2003.
[142] الف) لی هاکستادر و دانیل ویلیامز، «اسرائیل میگوید بهای ائتلاف را پرداخت نخواهد کرد»، واشنگتن پست، 18 سپتامبر 2001. ب) جاناتان کارپ، «پیرو مخالفت با نگرانیهای ایالات متحده، شارون مذاکرات صلح را لغو کرد»، وال استریت ژورنال، 24 سپتامبر 2001؛ پ) توماس اولیفانت، «تعادل ظریف»، بوستون گلوب، 18 سپتامبر 2001: «فرصت اسرائیل»، سرمقالهی لسآنجلس تایمز، 18 سپتامبر 2001.
[143] کورت آیکنوالد، «دودستگی یهودیانِ آمریکایی بر سر تغییر موضع واشنگتن در مورد دولت فلسطین.» نیویورک تایمز، 5 اکتبر 2001. در همان زمان، نخست وزیر، یعنی تونی بلر «قاطعترین حمایت بریتانیا از تشکیل دولت فلسطین» را داشت. مایکل دابز، «بلر از ایجاد دولت مستقل فلسطین حمایت میکند»، واشنگتن پست، 16 اکتبر 2001.
[144] جیمز بنت، «شارون، مونیخ را فرا میخواند که به ایالات متحده در مورد «مماشات»[اش با فلسطین] هشدار دهد»، نیویورک تایمز، 5 اکتبر 2001. ب) جین پرلز و کاترین کیو سیلی. «ایالات متحده سرسختانه شارون را به دلیل انتقاد از بوش توبیخ میکند و آن را «غیرقابل قبول» می خواند.»، نیویورک تایمز 6 اکتبر 2001. پ) شلومو شامیر، «یهودیان آمریکا: شارون از تمایزگذاری میان تروریسم «نگران است»، هاآرتص، 18 سپتامبر 2001. ت) آلن سیپرس و لی هاکستادر، «سخنرانی شارون ایالات متحده را مغشوش میسازد»، واشنگتن پست، 6 اکتبر 2001. برای بررسی شواهدی مبنی بر نگرانیهای مشابه شارون از سوی دیگر اسرائیلیها، مراجعه کنید به ث) مقالهی اسرائیل هارل، «درسهایی از جنگ بعدی» هاآرتص، 6 اکتبر 2001.
[145]چمبرلین به موجب امضای توافقنامهی مونیخ به کوتاه آمدن در برابر هیتلر متهم بود. م
[146] الف) جک دانلی، «ملتی که قرار است شارون را به سمت توافق براند»، بوستون گلوب، 10 اکتبر 2001. ب) آلن سیپرس و لی هاکستادر، «سخنرانی شارون ایالات متحده را مغشوش میسازد». پ) پرلز و سیلی، «ایالات متحده سرسختانه شارون را توبیخ میکند.»
[147] الف) لی هاکستادر، «عذرخواهی شارون بر سر جنجالاش با ایالات متحده»، واشنگتن پست، 7 اکتبر 2001. ب) سرژ اشممان، «شارون با برانگیختن مونیخ، از تردیدهای اسرائیل پرده برمیدارد.»، نیویورک تایمز، 6 اکتبر 2001.
[148] الف) آلوف بن، «تحلیل: به هر دری زدن»، هاآرتص، 18 سپتامبر 2001. ب) «گزیدههایی از گفتگوی شارون»، نیویورک تایمز، 4 دسامبر 2001. پ) ویلیام سفایر، «اسرائیل یا عرفات»، نیویورک تایمز، 3 دسامبر 2001.
[149] الین اسکیولینو، «سناتورها از بوش میخواهند مانع اسرائیل نشود»، نیویورک تایمز، 17 نوامبر 2001.
[150] الف) دانا میلبانک، «تساهل سخنگوی دولت بوش در مورد حملهی اسرائیل»، واشنگتن پست، 3 دسامبر 2001. ب) سفیره، «اسرائیل یا عرفات»؛ دیوید سنگر، «ایالات متحده بر سر تنگنای بحران تروریسم اسرائیل» نیویورک تایمز، 4 دسامبر 2001.
[151] الف) کیت بی. ریچبورگ و مولی مور، «اسرائیل درخواستهای مبنی بر خروج نیروهایش را رد میکند»، واشنگتن پست، 11 آوریل 2002. تمام نقلقولهای این پاراگراف از فرید زکریا، «تحقیر کالین پاول: بوش باید آشکارا از وزیر امور خارجهاش حمایت کند. در غیر این صورت، باید به فکر وزیر جدیدی باشد»، نیوزویک، 29 آوریل 2002. همچنین نگاه کنید به ب) مایک آلن و جان لنکستر، «شارون سرکش حمایت خود در کاخ سفید را از دست میدهد»، واشنگتن پست، 11 آوریل 2002، که خشم دولت بوش از شارون را توصیف میکند.
[152] شایان ذکر است که مردم آمریکا عموماً از تلاشهای بوش برای فشار بر اسرائیل در بهار 2002 حمایت میکردند. الف) نظرسنجی مشترک تایم/سیانان که در 10 و 11 آوریل انجام شد، حاکی از آن است که 60 درصد آمریکاییها احساس میکنند که کمکهای آمریکا به اسرائیل باید در صورت امتناع شارون از عقبنشینی از مناطق فلسطینیِ بهتازگی اشغالشده، برچیده شده یا دستکم کاهش یابد. «نظرسنجی: آمریکاییها از برچیدن کمک به اسرائیل حمایت میکنند»، رویترز، 12 آوریل 2002؛ نشریهی خبری AFP، 13 آوریل 2002. همچنین بنگرید به ب) اسرائیل و فلسطینیان (پیمایش نگرشهای سیاست بینالمللی، دانشگاه مریلند، آخرین بهروزرسانی در 15 اوت 2002). علاوه بر این، 75 درصد از شرکتکنندگان در نظرسنجی معتقد بودند که پاول باید هنگام بازدید از اسرائیل، با عرفات نیز ملاقات کند. در مورد شارون، تنها 35 درصد او را قابل اعتماد میدانستند؛ در حالی که 35 درصد دیگر وی را یک جنگطلب، 20 درصد او را تروریست و 25 درصد او را دشمن آمریکا میدانستند.
[153] الف) ویلیام کریستول و رابرت کاگان، «دستیاران ارشد کاخ سفید: تعارف را کنار بگذار!» هفتهنامهی استاندارد، 11 آوریل 2002. برای توصیف دقیق فشاری که لابی بر پاول، در زمان حضور او در خاورمیانه وارد میکرد، مراجعه کنید به ب) باب وودوارد، «بوش در جنگ» (نیویورک: سیمون و شوستر، 2002)، صص 323. -326. همچنین نگاه کنید به پ) جان سیمپسون، «قدرت رهبر اسرائیل در واشنگتن بیشتر از پاول است»، ساندی تلگراف (لندن)، 14 آوریل 2002، که کنفرانس مطبوعاتی مشترک پاول و شارون را با ذکر این نکته تشریح میکند: «مطمئناً زبان، بدن و کلام وزیر امور خارجه، شبیه به مأموری نیست که آمده باشد تا از طرف مقابل توضیح بخواهد. برعکس؛ آقای پاول متملق و متواضع به نظر میرسید. [چرا که] بدون شک از میزان حمایتی که در واشنگتن از آقای شارون میشود و میزان نفوذ دوستان وی بر رئیس جمهورِ آنجا مطلع است.» همچنین شایان ذکر است که بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر سابق اسرائیل، که در آن زمان پروندهی اسرائیل را در ایالات متحده مطرح میکرد، حتی قبل از ورود پاول به اسرائیل متذکر شدهبود که سفر او «هیچ ارزشی نخواهد داشت.» ت) الین اسکیولینو، «به گفتهی نتانیاهو، مأموریت پاول «هیچ ارزشی ندارد»؛ وی بر تبعید عرفات تأکید میکند»، نیویورک تایمز، 11 آوریل 2002.
[154] الف) جیمز دی. بسر، «بدون والس تنسی»، هفتهنامهی هفتهی یهود، 27 دسامبر 2002. همچنین رجوع کنید به ب) مایک آلن و جولیت ایلپرین، «کاخ سفید و تاخیر در فرجه»، واشنگتن پست، 26 آوریل 2002. پ) جودیت ایلپرین و هلن دوار، «قانونگذاران حملهی اسرائیل را تایید میکنند»، واشنگتن پست، 3 مه 2002. بوش نه تنها از جانب قانونگذاران، بلکه از جانب رهبران یهودی و اوانجلیستها نیز شدیداً تحت فشار بود. رجوع کنید به ت) مایک آلن و جان لنکستر، «شارون سرکش حمایت خود در کاخ سفید را از دست میدهد»، واشنگتن پست، 11 آوریل 2002. ث) دن بالز، «بیانیهی بوش در مورد خاورمیانه نشاندهندهی تنش در حزب جمهوریخواه است»، واشنگتن پست، 7 آوریل 2003. ج) الیزابت بامیلر، «بوش معاون خود را برای سخنرانی به تجمعات میفرستد تا خشم روبهرشد را سرکوب کند.»، نیویورک تایمز، 16 آوریل 2002. چ) بردلی برستون، «پیشینه: آیا بوش میتواند شارون را به منظور برقراری صلح تحت فشار قرار دهد؟» هاآرتص، 6 مه 2002. ح) آکیوا الدار، «بوش و اسرائیل، 1991 و 2002»، هاآرتص، 6 مه 2002. خ) آلیسون میچل، «رهبران سیاسی ایالات متحده اکنون به دنبال اتحاد در خاورمیانه هستند.» واشنگتن پست، 12 آوریل 2002. د) ویلیام سافایر، «در باب متحدبودن»، نیویورک تایمز، 11 آوریل 2002. ذ) آلن سیپرس، «دودستگی در سیاست، تلاشهای پاول در خاورمیانه را بیاثر میسازد»، واشنگتن پست، 26 آوریل 2002. و ر) آلن سیپرس و کارن دی یانگ، «آمریکا به تلاش برای صلح ادامه میدهد» واشنگتن پست، 9 مه 2002.
[155] الف) رندال میکلسن، «کاخ سفید شارون را «مرد صلح» میخواند»، رویترز، 11 آوریل 2002. ب) بیل سامون، «کاخ سفید موضع خود در قبال اسرائیل را تلطیف میکند»، واشنگتن تایمز، 12 آوریل 2002.
[156] الف) پیتر اسلوین و مایک آلن، «بوش: شارون «مرد صلح» است»، واشنگتن پست، 19 آوریل 2002. ب) دیوید سانگر، «رئیس جمهور تلاشهای پاول در خاورمیانه را میستاید.» نیویورک تایمز، 19 آوریل 2002. ب) برای بررسی متن پیادهشده از کنفرانس مطبوعاتی، نگاه کنید به پ) «بوش و پاول دربارهی خاورمیانه گفتگو میکنند»، کاخ سفید، دفتر دبیر مطبوعاتی، 18 آوریل 2002.
[157] الف) ایلپرین و دوار، «قانونگذاران از حملهی اسرائیل جانبداری میکنند»؛ جولیت ایلپرین و مایک آلن، «رهبران کپیتول هیل برای رأیگیری در مورد روابط بین طرفداران اسرائیل برنامهریزی میکنند»، واشنگتن پست، 2 می 2002. ب) آلیسون میچل، «مجلس و سنا از قطعنامههای قاطعانهی اسرائیل حمایت میکنند»، نیویورک تایمز، 3 مه 2002. برای بررسی نسخههایی از این دو قطعنامه، رجوع کنید به پ) «دو قطعنامه» بیانیهی همبستگی با اسرائیل»، نیویورک تایمز، 3 می 2002. همچنین رجوع کنید به ت) متیو ای. برگر، «لایحههای موجود در مجلس، اسرائیل را تقویت و با عرفات بهمثابهی تروریست رفتار میکنند»، بولتن یهودی، 26 آوریل 2002.
[158] آریه اوسالیوان، «توصیهی نمایندگان مجلس به اسرائیل برای مقاومت در برابر فشارهایی که دولت به منظور به تفاهم رسیدن با عرفات وارد میکند»، جروزالم پست، 6 مه 2002
[159] الی لیک، «لابی اسرائیل در مبارزهی 200 میلیون دلاری پیروز شد»، یونایتد پرس اینترنشنال، 11 می 2002.
[160] الف) به نقل از جفرسون مورلی، «چه کسی مسئول است؟» واشنگتن پست، 26 آوریل 2002. همانطور که آکیوا الدار درست پیش از آن که شارون به بوش توهین کند، اشاره کرد، «شارون تجربهی زیادی در متهمکردن آمریکاییها دارد…. در نهایت، چه ترور فلسطین، چه اشتباهات عرفات یا سیاست داخلی، جایگاه آمریکاییها در کنج مجلس خواهد بود.» رجوع کنید به ب) اثر وی تحت عنوان «کلمات کافی نیستند»، هاآرتص، 8 آوریل 2002. همچنین تحقیر بوش از نظر مفسران سراسر جهان پنهان نماند. پ) روزنامهی برجسته اسپانیایی ال پایس، نظرات بسیاری از ناظران خارجی را بیان کرد و اظهار داشت: «اگر ارزش کشوری با میزان تأثیرگذاری آن بر رویدادها سنجیده شود، ابرقدرت دنیا آمریکا نیست، بلکه اسرائیل است». به نقل از مورلی، «چه کسی مسئول است؟»
[161] الف) بردلی برستون، «ما مسئول حماس هستیم» هاآرتص، 18 ژانویه 2006. ب) آکیوا الدار، «حزب کادیما به خاورمیانه جدید»، هاآرتص، 19 دسامبر 2005. پ) ایدم، «چه کسی نیاز به ابومازن دارد؟»، هاآرتص، 7 نوامبر 2005. ت) ران هاکوهن، «حماس و اسرائیل: دوقلوهای رقیب»، وبسایت AntiWar.com، 6 فوریه 2006. ث) ام جی روزنبرگ، «بدون شریک - مثل همیشه»، IPF جمعه، شمارهی 260، 3 فوریه 2006. ج) دنی روبنشتاین، «ما صرفاً وضعیت بدون شراکت را تغییر دادیم»، هاآرتص، 5 فوریه 2006. چ) «اغتشاش فلسطینیان»، سرمقالهی نیویورک تایمز، 17 ژانویه 2006.
[162] الف) «اسکوکرافت آمریکا از سیاست خارجی دولت بوش انتقاد کرد»، فایننشال تایمز، 13 اکتبر 2004. همچنین نگاه کنید به ب) گلن کسلر، «اسکاکرافت از بوش انتقاد میکند»، واشنگتن پست، 16 اکتبر 2004.
[163] الف) در مورد کری رجوع کنید به گادی دچتر، «تحلیل: کری در مورد اسرائیل»، بیانیهی مطبوعاتی بین المللی یونایتد پرس، 9 ژوئیه 2004. ب) ناتان گاتمن، «مقالهی موضع کری، شرح حمایت از اسرائیل است»، هاآرتص، 2 ژوئیه 2004: ناتان گاتمن، «کری سرسختانه تصمیم به طرح جدایی غزه از شارون را نقد میکند» هاآرتص، 25 آوریل 2004. در مورد کلینتون نگاه کنید به پ) آدام دیکتر، هیلاری: «من چیزهای زیادی برای اثبات داشتم»، هفتهنامهی هفتهی یهود، 18 نوامبر 2005. ت) کریستن لومباردی، «هیلاری اسرائیل را «چراغ راه» دموکراسی میخواند»، نشریهی خبری صدای ویلج، 11 دسامبر 2005. ث) سونیا ورما، «تأکید کلینتون بر ائتلاف آمریکا و اسرائیل»، نیوزدی، 15 نوامبر 2005. ج) راشل زابارکس فریدمن، «سناتور اسرائیل»، مجلهی آنلاین نشنال ریویو، 25 مه 2005.
[164] عماد مکای، «عراق «برای محافظت از اسرائیل» مورد حمله قرار گرفت -یک مقام آمریکایی»، آسیا تایمز آنلاین، 31 مارس 2004. همچنین زلیکوف در زمان ریاست جمهوری جورج اچ دبلیو بوش، در شورای امنیت ملی به رایس خدمت کرد و مشترکاً کتابی در مورد اتحاد مجدد آلمان تألیف کردند. وی همچنین یکی از نویسندگان اصلی استراتژی امنیت ملی دولت دوم بوش در سال 2002 بود که جامعترین ارائهی رسمی از به اصطلاح «دکترین بوش» به شمار میرود.
[165] الف) جیسون کیسر، «اسرائیل ایالات متحده را برای آغاز حمله تحت فشار قرار میدهد» واشنگتن پست، 16 اوت 2002. همچنین نگاه کنید به ب) الوف بنن، «درخواست نخست وزیر از آمریکا برای عدم تعویق حمله به عراق» هاآرتص، 16 اوت 2002. پ) ایدم، «نخست وزیر: تاخیر حملهی آمریکا به عراق منجر به تسریع در برنامهی تسلیحات خواهد شد» هاآرتص، 16 اوت 2002. ت) روون پداتزور، «منافع اسرائیل در جنگ علیه صدام»، هاآرتص، 4 اوت 2002. ث) زیف شیف، «در میانهی راه»، هاآرتص، 16 اوت 2002.
[166] الف) گیدئون آلون، «شارون خطاب به پانل: عراق بزرگترین خطر پیشروی ماست،» هاآرتص، 13 اوت 2002.شارون در 16 اکتبر 2002، در یک کنفرانس مطبوعاتی با بوش در کاخ سفید بیان کرد: « آقای رئیس جمهور، میخواهم از شما بابت دوستی و همکاری که داریم، تشکر کنم. با نگاه به سالهای متمادی و تا جایی که به یاد دارم، گمان میکنم که هرگز با هیچیک از رئیسجمهوران سابق آمریکا یک چنین روابطی و یک چنین همکاری که با دولت کنونی داریم، نداشتهایم.» برای بررسی متنی از کنفرانس مطبوعاتی، نگاه کنید به ب) «بوش از شارون در کاخ سفید استقبال کرد؛ جلسهی پرسش و پاسخ با مطبوعات»، وزارت امور خارجهی ایالات متحده، 16 اکتبر 2002. همچنین بنگرید به پ) قیصر، « موضع بوش و شارون در سیاست خاورمیانه تقریباً یکسان است.»
[167] قابلیتهای غیرمتعارف جنگی شامل ابزارها و تاکتیکهایی نظیر جنگ روانی، جنگ فضایی، الکترونیکی یا اطلاعاتی و غیره است که بر اساس بر نیروی فیزیکی مستقیم یا تسلیحاتی مانند بمب و گلوله عمل نمیکنند. م
[168] الف) شلومو بروم، «یک شکست اطلاعاتی»، ارزیابی استراتژیک (مرکز مطالعات استراتژیک جافی، دانشگاه تل آویو)، جلد 6، شماره 3 (نوامبر 2003)، ص 9. همچنین رجوع کنید به ب) «ارزیابی اطلاعات: گزیدههایی از رسانهها، 1998-2003»، پ) همان، صفحات 17-19. ت) گیدئون آلون، «گزارشی، ارزیابی خطرات ناشی از لیبی و عراق را به باد انتقاد میگیرد.» هاآرتص، 28 مارس 2004. ث) دن بارون، «گزارش اسرائیل، به سبب اغراقاش در مورد تهدید عراق، مقصر محکومشدن اطلاعات [آمریکا] است»، خبرگزاری جیتیای، 28 مارس 2004. ج) گرگ مایر، «گزارش اسرائیل، اطلاعات درمورد عراق را زیر سؤال میبرد»، نیویورک تایمز، 28 مارس 2004. چ) جیمز رایزن، «وضعیت جنگی: تاریخ مخفی سیا و دولت بوش» (نیویورک: سیمون و شوستر، 2006)، صص 72-73.
[169] الف) مارک پرلمن، «منزویشدن اسرائیل توسط آمریکا، پس از اقدام عراق» فوروارد، 20 سپتامبر 2002. این مقاله اینگونه آغاز میشود: «پذیرش غافلگیرانهی صدام حسین از بازرسیهای «بی قید و شرط» سازمان ملل از تسلیحات، اسرائیل را در این هفته بر روی صندلی داغ نشاند و کاشف به عمل آمد که تنها کشوری است که فعالانه از هدف دولت بوش برای تغییر رژیم عراق حمایت میکند.» در ماههای بعد، پرز چنان از روند [بازرسیهای] سازمان ملل ناامید شد که در اواسط فوریه 2003 با زیر سوالبردن وضعیت فرانسه به عنوان عضو دائمی شورای امنیت، فرانسویها را مورد انتقاد قرار داد. ب) «پرس عضویت دائمی فرانسه در شورای امنیت را زیر سؤال میبرد»، هاآرتص، 20 فوریه 2003. شارون در بازدید از مسکو در اواخر سپتامبر 2002، خطاب به پوتین، رئیسجمهور روسیه، که مسئولیت بازرسیهای جدید را بر عهده داشت، تصریح کرد که «دیگر زمان تاثیرگذاری چنین بازرسی گذشته است.» پ) هرب کینون، «شارون خطاب به پوتین: برای بازرسی تسلیحاتی عراق خیلی دیر شدهاست»، جروزالم پست، 1 اکتبر 2002.
[170] بنیامین نتانیاهو، «پروندهی سرنگونی صدام»، وال استریت ژورنال، 20 سپتامبر 2002. به ویژه جروزالم پست نسبت به عراق مواضع جنگطلبانه داشت و مکرراً سرمقالهها و نوشتههایی با تمرکز بر تبلیغ جنگ منتشر میکرد. همچنین به ندرت آثاری علیه جنگ از آن منتشر میشد. نمونهای از این سرمقالهها عبارتند از: الف) «ایستگاه بعدی، بغداد»، جروزالم پست، 15 نوامبر 2001. ب) «منتظر صدام نباش»، جروزالم پست، 18 اوت 2002. پ) «در دفاع از جنگ»، جروزالم پست، 9 سپتامبر 2002. برای برخی از مقالات رجوع کنید به ران درمر، ت) «راهپیمایی به سوی بغداد»، جروزالم پست، 21 دسامبر 2001. ث) افرایم اینبار، «برکناری صدام، القای ثبات»، جروزالم پست، 8 اکتبر 2002. ج) جرالد ام. استاینبرگ، «دوستداران آزادی عراق»، جروزالم پست، 18 نوامبر 2001.
[171] الف) الوف بنن، «پیشینه: ارتش اسرائیل مشتاقانه در انتظار جنگ عراق است»، هاآرتص، 17 فوریه 2002. همچنین نگاه کنید به ب) جیمز بنت، «اسرائیل بر این باور است که جنگ در عراق به نفع منطقه خواهد بود»، نیویورک تایمز، 27 فوریه 2003. پ) شیمی شالف، «عصبانیت اورشلیم به موجب تأخیر آمریکا در جنگ با عراق»، فوروارد، 7 مارس 2003.
[172] در واقع، نتایج یک نظرسنجی در فوریهی 2003 نشان داد که 77.5 درصد از یهودیان اسرائیل، خواهان حملهی آمریکا به عراق بودند. الف) افرایم یار و تامار هرمان، «شاخص صلح: اغلب مردم اسرائیل موافق حمله به عراقاند»، هاآرتص، 6 مارس 2003. در مورد کویت، یک نظرسنجی عمومی که نتایج آن در مارس 2003 منتشر شد، نشان داد که 89.6 درصد از کویتیها طرفدار جنگ قریبالوقوع علیه عراقاند. ب) جیمز موریسون، «حمایت کویت از جنگ»، واشنگتن تایمز، 18 مارس 2003.
[173] گیدئون لوی، «سکوت کرکننده»، هاآرتص، 6 اکتبر 2002.
[174] رجوع کنید به الف) دان ایزنبرگ، «وزارت امور خارجه هشدار میدهد که افشاگری مواضع اسرائیل در مورد جنگ، به یهودیستیزی در آمریکا دامن میزند»، جروزالم پست، 10 مارس 2003، که به وضوح حاکی از آن است که «وزارت امور خارجه گزارشهایی از ایالات متحده دریافت کردهاست» که طی آنها به اسرائیلیها اخطار دادهاست که کمی آرام بنشینند؛ زیرا در حال حاضر «رسانههای آمریکایی، اسرائیل را در تلاش برای سوقدادن دولت به جنگ» معرفی میکنند. همچنین شواهدی وجود دارد که نشان میدهند خودِ اسرائیل نگران آن بود که هدایتگر سیاست آمریکا در عراق باشد. رجوع کنید به ب) بنن، «درخواست نخست وزیر از آمریکا برای عدم تعویق حمله به عراق»؛ پ) پرلمن، «منزویشدن اسرائیل توسط آمریکا، پس از اقدام عراق» سرانجام، در اواخر سپتامبر 2002، گروهی از مشاوران سیاسی موسوم به «پروژهی اسرائیل» خطاب به رهبران طرفدار اسرائیل در ایالات متحده درخواست کردند که «تا زمانی که دولت بوش به دنبال جنگ احتمالی با عراق باشد، سکوت کنند». ت) دانا میلبانک، «گروهی از رهبران طرفدار اسرائیل تصمیم دارند در مورد عراق سکوت کنند»، واشنگتن پست، 27 نوامبر 2002.
[175] نفوذ نومحافظهکاران و متحدان آنها در مقالات زیر به وضوح بازتاب دارند: رجوع کنید به الف) جوئل بینین، «جنگطلبان حامی اسرائیل و جنگ دوم خلیجفارس»، گزارش خاورمیانه آنلاین، 6 آوریل 2003. ب) الیزابت بومیلر و اریک اشمیت، «چه در محل کار و چه در خانه، دوستی 30 سالهی تأثیرگذار جنگطلب تکامل مییابد»، نیویورک تایمز، 11 سپتامبر 2002. پ) کاتلین و ویلیام کریستیسون، «گلی به نام دیگری: وفاداریهای دوگانهی دولت بوش»، کانترپانچ، 13 دسامبر 2002. ت) رابرت دریفوس، «پنتاگون صدای سیا را خفه میکند»، امریکن پروسپکت، 16 دسامبر 2002. ث) مایکل الیوت و جیمز کارنی، «ایستگاه اول، عراق»، تایم، 31 مارس 2003. ج) سیمور هرش، «جنگطلبان جنگ عراق»، نیویورکر، جلد 77، شماره 41 (24-31 دسامبر 2001)، صص 58-63. چ) گلن کسلر، «تصمیم آمریکا در خصوص عراق، تاریخچهی غامضی دارد»، واشنگتن پست، 12 ژانویه 2003. ح) جاشوا ام. مارشال، «صدام را بمباران کن؟» ماهنامهی واشنگتن، ژوئن 2002. خ) دانا میلبانک، «فشار کاخ سفید برای حمله به عراق متوقف شدهاست»، واشنگتن پست، 18 اوت 2002. د) سوزان پیج، «رویارویی با صدام: تصمیم برای اقدام»، یواسای تودی، 11 سپتامبر 2002. ذ) سام تاننهوس، «مشاوران بوش»، ونیتی فیر، جولای 2003. توجه داشته باشید که تمامی این مقالات مربوط به قبل از شروع جنگاند.
[176] بنگرید به الف) مورتیمر بی. زاکرمن، «زمان طفرهرفتن نیست»، گزارش اخبار ایالات متحده و جهان، 26 اوت / 2 سپتامبر 2002. ب) ایدم، «مدارک واضح و قانعکننده»، گزارش اخبار ایالات متحده و جهان، 10 فوریه 2003. پ) ایدم، «هزینهی گزاف درنگکردن»، گزارش اخبار ایالات متحده و جهان، 10 مارس 2003.
[177] الف) «سکوت نابجا»، فوروارد، 7 مه 2004. همچنین نگاه کنید به ب) گری روزنبلات، «پناهگاهندگی حسین» هفتهنامهی هفتهی یهود، 23 اوت 2002. پ) ایدم، «پرونده جنگ علیه صدام»، هفتهنامهی هفتهی یهود، 13 دسامبر2002.
[178] درست پیش از حملهی ارتش آمریکا به عراق، جیمز پی موران (نمایندهی ویرجینیا) در مجلس بلوایی برپا کرد و گفت: «بدون حمایت قاطع جامعهی یهودیان از جنگ با عراق، ما به آنجا حمله نمیکردیم.» اسپنسر اس. هسو، «به گفتهی موران، جنگ توسط یهودیان پیش میرود»، واشنگتن پست، 11 مارس 2003. با این حال، موران اشتباه میکرد؛ زیرا جامعهی یهودی حمایت گستردهای از جنگ نمیکرد. در واقع او باید میگفت: «بدون حمایت قاطع نومحافظهکاران و رهبری لابی اسرائیل از جنگ با عراق، ما به آنجا حمله نمیکردیم.»
[179] الف) ساموئل جی. فریدمن، «یهودیان را مقصر این جنگ نکنید»، یواسای تودی، 2 آوریل 2003. همچنین بنگرید به ب) اوری نیر، «نظرسنجی نشاندهندهی شکاف سیاسی بین یهودیان است»، فوروارد، 4 فوریه 2005.
[180] اغراق نخواهد بود اگر بگوییم در پی واقعهی 11 سپتامبر، نومحافظهکاران نه تنها مصممتر شدند، بلکه نسبت به برکناری صدام از قدرت دچار وسواس جدی شدهبودند. چنان که الف) در ژانویهی 2003 یکی از چهرههای ارشد دولت بیان کرد، «من معتقدم که برخی افراد در این مورد کنکاشهای جدیتری میکنند؛ این تصمیم بدل به تمام هم و غم ما شدهاست - اگر اکنون اقدامی نکنیم، جامعهی ما را به ورطهی نابودی خواهد کشاند.» ب) کسلر، «تصمیم آمریکا در خصوص عراق، تاریخچهی غامضی دارد» همچنین کسلر، کالین پاول را حین بازگشت از جلسات کاخ سفید در مورد عراق، چنین توصیف میکند: «چشمهایش را گرد میکرد» و میگوید: «خدایا! چه وسواسی نسبت به عراق دارد.» پ) باب وودوارد در گزارشش از برنامهی حمله [به عراق] (نیویورک: سیمون و شوستر، 2004)، ص 410، بیان میکند که کنت ادلمن «بسیار نگران بود که جنگی که او از آن حمایت میکرد به وقوع نپیوندد، زیرا به نظر میرسید که حمایت [عمومی یا سیاسی] از آن رو به محاق است.» همچنین رجوع کنید به ت) همان، صص 164-165.
[182] Jewish Institute for National Security of America.م
[183] The Washington Institute for Near East Policy.م
[184]مراجعه کنید به اظهارات کلینتون پس از امضای «قانون آزادی عراق در سال 1998». بیانیهی رئیس جمهور، دفتر مطبوعاتی کاخ سفید، 31 اکتبر 1998.
[185] شاید بتوان به تبلیغات و بحث و جدل پیرامون دو کتاب منتشرشده در سال 2004 اشارهای داشت: الف) «ریچارد کلارک علیه همه دشمنان»: آنچه درون جنگ آمریکا علیه تروریسم میگذرد (نیویورک: مطبوعات آزاد، 2004) و ب) کتاب ران ساسکیند، «بهای وفاداری: جورج دبلیو بوش، کاخ سفید، و اطلاعات پل اونیل» (نیویورک: سیمون و شوستر، 2004) مبنی بر آنکه بوش و چنی در اواخر ژانویه 2001 که به قدرت رسیدند، در تلاش برای حمله به عراق بودند. با این حال، این تفسیر اشتباه است. آنها، درست مانند بیل کلینتون و ال گورعمیقاً درصدد سرنگونی صدام بودند. اما هیچ مدرکی در سوابق دردسترس وجود ندارد که نشان دهد بوش و چنی قبل از 11 سپتامبر، به طور جدی به فکر جنگ علیه عراق بودهاند. در واقع، بوش خطاب به باب وودوارد بیان کردهبود که قبل از 11 سپتامبر در اندیشهی جنگ با صدام نبودهاست. رجوع کنید به «طرح حمله»، ص 12. همچنین بنگرید به اثر پ) نیکلاس لمان، «عامل عراق»، نیویورکر، جلد 76، شماره 43 (22 ژانویه 2001)، صص 34-48. اریک اشمیت و استیون لی مایرز، «هشدار دولت بوش به عراق از برنامههای تسلیحاتی»، نیویورک تایمز، 23 ژانویه 2001. و چنی در طول دههی 1990 و طی دورهی مبارزات انتخاباتی سال 2000 از تصمیم عدم رفتن به بغداد دفاع کردهبود. نگاه کنید به اثر ت) تیموتی نوح، «دیک چنی، صلحطلب»، اسلیت، 16 اکتبر 2002. ث) «آرامش پس از طوفان صحرا»، مصاحبه با دیک چنی، پلیسی ریویو، شماره 65 (تابستان 1993). به طور خلاصه، با وجود اینکه نومحافظهکاران پستهای مهمی در دولت بوش داشتند، موفق نشدند تا پیش از 11 سپتامبر شور و رغبت زیادی برای حمله به عراق ایجاد کنند. بنابراین، ج) نیویورک تایمز در مارس 2001 گزارش داد که «برخی از جمهوریخواهان» از شکست رامسفلد و ولفوویتز «در راستای حمایت از انتخابات خود، به منظور تلاش برای سرنگونی حسین» شاکی بودند. در همان زمان، چ) پرسش سرمقالهی واشنگتن تایمز این بود: «آیا جنگطلبان صلحطلب شدهاند؟» بنگرید به ح) جین پرلز، « کاپیتول [هیلز] جنگطلب به دنبال خطمشی سرسختتری علیه عراق است»، نیویورک تایمز، 7 مارس 2001. خ) «آیا جنگطلبان صلحطلب شدهاند؟» واشنگتن تایمز، 8 مارس 2001.
[186] الف) وودوارد، «طرح حمله»، صص 25-26. ولفوویتز چنان برای فتح عراق پافشاری میکرد که پنج روز بعد، چنی مجبور شد به او گوشزد کند که «دست از تحریک برای هدف قراردادن صدام بردارد.» نشر پیج، «رویارویی نهایی با صدام». به گفتهی یکی از قانونگذاران جمهوریخواه، او «مرتباً مسئلهی [عراق] را تکرار میکرد. تا جایی که این تکرار مداوم اعصاب رئیسجمهور را به هم ریختهبود.» ب) الیوت و کارنی، «ایستگاه اول، عراق». وودوارد، ولفوویتز را چنین تشبیه میکند «مانند طبلیست که متوقف نمیشود.»، «طرح حمله»، ص 22.
[188] در مورد نفوذ نومحافظهکاران بر چنی رجوع کنید به الف) اثر الیوت و کارنی، «ایستگاه اول، عراق». نشر پیج، «رویارویی نهایی با صدام». ب) اثر مایکل هیرش، «بازبینی برنارد لوئیس»، ماهنامهی واشنگتن، نوامبر 2004، صص 13-19. پ) فردریک کمپ، «دکترین «آزادی» لوئیس برای خاورمیانه به محکهای تازهای گذاشته میشود»، وال استریت ژورنال، ۱۳ دسامبر ۲۰۰۵. ت) کارلا آن رابینز و جین کامینگز، «چگونگی تصمیم بوش مبنی بر سرنگونی حسین از قدرت عراق»، وال استریت ژورنال، 14 ژوئن 2002. در مورد نقش حیاتی چنی در فرآیند این تصمیمگیری نگاه کنید به ث) گلن کسلر و پیتر اسلوین، «نقطهاتکای سیاست خارجی چنی است»، واشنگتن پست، 13 اکتبر 2002. ج) باربارا اسلاوین و سوزان پیج، «چنی طرح نقشهای سیاست خارجی از نو میریزد»، یواسای تودی، 29 ژوئیه 2002.
[189] الف) نیویورک تایمز اندکی پس از 11 سپتامبر گزارش کرد که «برخی از مقامات ارشد دولت، به رهبری پل دی. ولفوویتز و آی. لوئیس لیبی، خواستار برپایی نخستین و گستردهترین کارزار نظامی علیه شبکهی [ارتباطی] اسامه بن لادن در افغانستان، همچنین علیه سایر پایگاههای تروریستی مشکوک در عراق و در منطقه بکای لبناناند.» ب) پاتریک ای. تایلر و الین اسکیولینو، «مشاوران بوش در مورد دامنهی اقدامات تلافیجویانه دچار دودستگیاند»، نیویورک تایمز، 20 سپتامبر 2001. همچنین نگاه کنید به پ) ویلیام سفایر، «جنگ تصنعی دوم»، نیویورک تایمز، 28 نوامبر 2002. وودوارد اجمالاً تأثیر لوئیس لیبی در طرح حمله را توضیح میدهد (صص 48-49): «لیبی سه عنوان رسمی داشت؛ او رئیس دفتر معاون رئیس جمهور، یعنی چنی بود. وی همچنین مشاور امنیت ملی معاون رئیس جمهور بود. و به علاوه، دستیار رئیس جمهور، یعنی بوش شد. این مجموعهای از مناصب سهگانهای بود که احتمالاً پیش از آن، هرگز توسط یک نفر اشغال نمیشد. اسکوتر لیبی برای خودش یک مرکز قدرت بود…. وی یکی از دو نفری بود که در جلسات شورای امنیت ملی با رئیس جمهور، و در جلسات جداگانهی مدیران به ریاست رایس شرکت کرد. همچنین رجوع کنید به ت) همان، صص 50-51، 288-292، 300-301، 409-410. ث) بومیلر و اشمیت، «چه در محل کار و چه در خانه»؛ کارن کویاتکوفسکی، «مقالههای دستاول پنتاگون»، وبسایت Salon.com، 10 مارس 2004. ج) پاتریک ای. تایلر و الین اسکیولینو، «مشاوران بوش در مورد دامنهی اقدامات تلافیجویانه دچار دودستگیاند»، نیویورک تایمز، 20 سپتامبر 2001. در مورد رابطهی لوئیس لیبی با اسرائیل، چ) مقالهای در فوروارد گزارش میدهد که «مقامات اسرائیل لیبی را دوست داشتند.» آنها وی را به عنوان یک حلقهی ارتباط مهمی توصیف کردند که در دسترس بود، واقعاً به مسائل مربوط به اسرائیل علاقه داشت و همچنین با آرمان آنها بسیار همدل بود.» ح) اوری نیر، «لیبی نقش اصلی را در تصمیمگیریهای سیاست خارجی داشت»، فوروارد، 4 نوامبر 2005.
[190] این نامه 1 اکتبر 2001، در هفتهنامهی استاندارد منتشر شد.
[191] الف) رابرت کاگان و ویلیام کریستول، «جنگ محق»، هفتهنامهی استاندارد، 1 اکتبر 2001. ب) چارلز کراتهامر، «اولین حرکت ما: طالبان را بیرون کنید»، واشنگتن پست، 1 اکتبر 2001. همچنین رجوع کنید به پ) «اهداف جنگ»، وال استریت ژورنال، 20 سپتامبر 2001.
[192] نیروهای طرفدار اسرائیل حتی پیش از آنکه گرد و غبارآشوب جنگ در مرکز تجارت جهانی بنشیند، ادعا میکردند که صدام مسئول واقعهی 11 سپتامبر است. رجوع کنید به الف) مایکل بارون، «جنگ با اولتیماتوم»، گزارش اخبار ایالات متحده و جهان، 1 اکتبر 2001. ب) بیل گرتز، «عراق مظنون به حمایت از حملات تروریستی»، واشنگتن تایمز، 21 سپتامبر 2001. پ) سرمقالهی جروزالم پست، 25 سپتامبر 2001، «از شر 71 نیروی ترور خلاص شوید». ت) ویلیام سافایر، «دشمن نهایی»، نیویورک تایمز، 24 سپتامبر 2001.
[193] نگاه کنید به الف) جیمز بامفورد، «بهانهای برای جنگ» (نیویورک: دابل دی، 2004). فصول 13-14. ب) وودوارد، «طرح حمله»، صص. 288-292، 297-306. همچنین رجوع کنید به پ) همان، صص 72، 163، 300-301.
[194] وودوارد، «طرح حمله»، ص 290.
[195] رجوع کنید به الف) بامفورد، «بهانهای برای جنگ»، صص 287-291، 307-331. ب) دیوید اس. کلود، «تحقیقات پنتاگون، متمرکز بر کسب اطلاعات پیش از جنگ شد»، وال استریت ژورنال، 11 مارس 2004. پ) سیمور ام. هرش، «اطلاعات گلچینشده»، نیویورکر، جلد. 79، شماره 11 (12 مه 2003)، صص 44-50. ت) کویاتکوفسکی، «مقالات دستاول پنتاگون». ث) جیم لوب، «دفتر پنتاگون خانهای برای شبکهی نومحافظهکاران»، خبرگزاری اینترپرس سرویس، 7 اوت 2003. ج) گرگ میلر، «واحد جاسوسی، سیا را در عراق دور زد»، لس آنجلس تایمز، 10 مارس 2004. پل آر. چ) پیلار، «اطلاعات، سیاست، و جنگ در عراق»، نشریهی فارن افیرز، جلد 85، شماره 2 (مارس-آوریل 2006)، صص 15-27. ح) جیمز رایزن، «چگونه یافتههای مطابق دربارهی ترور منجر به درگیری در شکلدهی اطلاعات شد»، نیویورک تایمز، 28 آوریل 2004. خ) اریک اشمیت و تام شنکر، «تهدیدها و پاسخها: یک رقیب سیا؛ پنتاگون واحد اطلاعاتی را راه اندازی میکند. نیویورک تایمز 24 اکتبر 2002.
[196] The Policy Counterterrorism Evaluation Group.م
[197] The Office of Special Plans.م
[198] اداره طرحهای ویژه قویاً متکی بر اطلاعات احمد چلبی و دیگر تبعیدیان عراقی بود و با منابع مختلف اسرائیلی ارتباطی نزدیک داشت. در واقع، به گزارش گاردین این اداره «روابط نزدیکی با یک عملیات اطلاعاتی موازی و موقت در دفتر آریل شارون در اسرائیل ایجاد کردهبود؛ بهویژه روابط نزدیکی ایجاد کردهبود تا موساد را دور زده و گزارشهای هشداردهندهتری از عراق به دولت بوش ارائه دهد.» جولیان بورگر، «جاسوسانی که برای جنگ فشار آوردند»، گاردین، 17 ژوئیه 2003.
[199] برای مثال رجوع کنید به الف) داگلاس جی. فیث، «منطق درونی مذاکرات اسرائیل: روند عقبنشینی، نه روند صلح»، فصلنامهی خاورمیانه، مارس 1996. برای بررسی بحثهای مفید دربارهی دیدگاههای فیث، رجوع کنید به ب) جفری گلدبرگ، «یک نکتهی کوچک: اطلاعاتی که داگلاس فیث داشت و زمانی که آنها را دریافت»، نیویورکر، جلد. 81، شماره 12 (9 مه 2005)، ص 36-41. پ) جیم لوب، «فیث میبازد، یا تیم بوش نقاط قوت خود را از دست میدهد؟» دیلی استار، 31 ژانویه 2005. ت) جیمز جی. زوگبی، «یک قرار خطرناک: مشخصات داگلاس فیث، معاون وزیر دفاع در زمان بوش»، مرکز اطلاعات خاورمیانه، 18 آوریل 2001. «شهرکسازیهای اسرائیلی: مشروع، لازمهی دموکراسی و برای امنیت اسرائیل حیاتی است؛ بنابراین به نفع ایالات متحده خواهد بود.»، مرکز سیاست امنیتی، به شمارهی خلاصه انتقال 96-T 130، 17 دسامبر 1996. توجه داشته باشید که عنوان مقاله اخیر که توسط سازمانی در لابی منتشر شدهاست، حاکی از آن است که آنچه به نفع اسرائیل است، به نفع منافع ملی آمریکاست. لوب در «باختن فیث» مینویسد: «بر اساس خبرنامهی داخلی واشنگتن، در سال 2003، فیث، -که جانشین رامسفلد در جلسه سران دربارهی خاورمیانه شدهبود- اظهارات خود را به نمایندگی از پنتاگون به پایان رساند. پس از آن، به گزارش نلسون در خبرنامهی اینسایدر واشنگتن، کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی چنین واکنشی نشان داد: «از فِیث ممنونم، اما برای اطلاع از موضع اسرائیل، سفیر را دعوت میکنیم.»
[200] Clean Break.م
[201] گزارش «قطع ارتباط کامل» برای موسسهی مطالعات استراتژیک و سیاسی پیشرفته در اورشلیم تهیه شد و در ژوئن 1996 منتشر شد. میتوان نسخهای از آن را در وبسایت این موسسه یافت.
[202] آکیوا الدار، «جوایز خردمندی برای فریبخوردگان»، هاآرتص، 1 اکتبر 2002.
[203] الف) «تظاهرات، جناحهای مشوش را تحت پرچم «حامی اسرائیل باشید» متحد میکند، فوروارد، 19 آوریل 2002. ب) فوروارد، ص 50، پ) فوروارد، 15 نوامبر 2002.
[204] الف) جان مککاسلین، «پلیسهای آموزشدیدهی اسرائیل»، واشنگتن تایمز، 5 نوامبر 2002. ب) برت استفنز، «مرد سال»، جروزالم پست (ضمیمه روش هاشانا)، 26 سپتامبر 2003. پ) جانین زکریا، «درمان تهاجمی» در همانجا. سایر مقالههای مفید از ولفوویتز عبارتند از ت) مایکل دابز، «برای ولفوویتز، یک هدف قابلتحقق است»، واشنگتن پست، 7 آوریل 2003. ث) جیمز فالوز، «یکجانبهگرا»، ماهنامهی آتلانتیک، مارس 2002، صص 26-29. ج) بیل کلر، «جنگجوی آفتاب»، نیویورک تایمز، 22 سپتامبر 2002. چ) «پل ولفوویتز، چابکشکاری»، اکونومیست، 9 تا 15 فوریه 2002.
[205] The Iraqi National Congress. م
[206] به گفتهی ال. مارک زل، شریک حقوقی سابق فیث، چلبی همچنین قول بازسازی خط لولهای را داد که زمانی از حیفا در اسرائیل تا موصل در عراق کشیده شدهبود. نگاه کنید به الف) جان دیزارد، «چگونه احمد چلبی نومحافظهکاران را دستبهسر کرد»، وبسایت Salon.com، 4 مه 2004. ب) در اواسط ژوئن 2003، بنیامین نتانیاهو اعلام کرد که «دیری نمیگذرد که نفت عراق به سمت حیفا جریان مییابد.» رویترز، پ) «نتانیاهو می گوید [راهاندازی] خط نفت عراق-اسرائیل یک خیال دستنیافتنی نیست»، هاآرتص، 20 ژوئن 2003. البته این خط نفتی راه نیفتاد و پیشبینی آن در آینده نیز بعید به نظر میرسد.
[207] الف) متیو ای. برگر، «فرصتهای تازه برای ایجاد روابط اسرائیل و عراق»، مجلهی جوییش، 28 آوریل 2003. همچنین رجوع کنید به ب) بامفورد، «بهانهای برای جنگ»، ص. 293. پ) اد بلانش، «تأمین نفت عراق برای اسرائیل: وضع از این هم بغرنجتر میشود»، وبسایت Lebanonwire.com، 25 آوریل 2003. ت) ناتان گاتمن در گزارش خود مینویسد که «جامعهی یهودیان آمریکا و مخالفان عراقی سالها کوشیدند تا پیوند میان خود را پنهان سازند.» «احتیاط دوجانبه: آیپک و اپوزیسیون عراق»، هاآرتص، 8 آوریل 2003.
[208] نیر، «کاوشگر افبیآی». بیل کلر که اکنون سردبیر نیویورک تایمز است، در آستانهی جنگ نوشت: «این دیدگاه که این جنگ بخاطر اسرائیل درگرفتهاست، ایدهای دیرپا است و بیش از آنچه فکرش را کنید، قابلمطرحکردن است.» کلر، «آیا به نفع یهودیان است؟» نیویورک تایمز، 8 مارس 2003.
[209] سناتور سابق ایالت کارولینای جنوبی. م
[210] نمایندهی حوزهی انتخابیه هشتم ویرجینیا از حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا. م
[211] الف) در مقالهای که در اواسط سال 2004 نگاشتهشد، هولینگز این سوال را مطرح کرد که چرا دولت بوش در حالی به عراق حمله کرد که تهدید مستقیمی برای ایالات متحده محسوب نمیشد. وی مینویسد «پاسخی» که «همه میدانند» این است که «به این دلیل که ما درصدد محافظت از دوست خود اسرائیل هستیم.» سناتور ارنست اف. هولینگز، «سیاست شکستخوردهی بوش در خاورمیانه، منجر به تروریسم بیشتری خواهد شد»، پست اند کوریر چارلستون ، 6 می 2004. ب) «سن هولینگز بیانیهی نمایندگان مجلس.» جای تعجب نیست که چرا هولینگز به عنوان یهودیستیز خوانده شد؛ اتهامی که سرسختانه آن را رد کرد. متیو ای. برگر، «رتوریک نه چندان ملایم از رجل کارولینای جنوبی»، خبرگزاری جیتیای، 23 مه 2004. پ) «سن هولینگز بیانیهی نمایندگان مجلس.»؛ «بیانیه نمایندگی سناتور لاتنبرگ در حمایت از سناتور هولینگز»، 3 ژوئن 2004، که میتوان نسخهای از آن را در وبسایت هولینگز یافت. در مورد موران به پانویس مربوطهی آن مراجعه کنید. تعداد انگشتشماری از شخصیتهای عمومی دیگر مانند پاتریک بوکانان، مورین داود، جورجی آن گیر، گری هارت، کریس متیوز و ژنرال آنتونی زینی، اذعان داشتهاند یا قویاً متذکر شدهاند که نیروهای طرفدار اسرائیل در ایالات متحده، محرکهای اصلی پشت جنگ عراق بودهاند. رجوع کنید به الف) الوف بن، «قربانی برای اسرائیل»، هاآرتص، 13 مه 2004. ب) متیو برگر، «آیا عواقب حمایت برخی یهودیان از جنگ علیه عراق دامن همه را خواهد گرفت؟» خبرگزاری جیتیای، 10 ژوئن 2004. پ) پاتریک جی. بوکانان، ـ«جنگِ چه کسی است؟» مجلهی امریکن کانسروتیو، 24 مارس 2003. ت) آمی ادن، «نقش اسرائیل: «فیلی» که دربارهاش میگویند» ، فوروارد، 28 فوریه 2003. ث) «تغییر موضع»، فوروارد، 28 مه 2004. ج) ناتان گاتمن، «یهودیان برجستهی آمریکا و اسرائیل مقصر شروع جنگ عراقاند»، هاآرتص، 31 مه 2004. چ) لارنس اف. کاپلان، «گفتگوهای خطرناک دربارهی جنگ»، واشنگتن پست، 18 فوریه 2003. ح) ای جی کسلر، «گری هارت میگوید طعنه به «وفاداری دوجانبه» خطاب به یهودیان نبود»، روزنامهی فوروارد، 21 فوریه 2003. خ) اوری نیر و امی ادن، «زینی، نمایندهی سابق خاورمیانه، نومحافظهکاران را متهم میکند که جنگ عراق را به نفع اسرائیل پیش بردند»، فوروارد، 28 مه 2004.
[212] مایکل کینزلی، «آنچه بوش دارد از عراق مخفی میکند»، اسلیت، ۲۴ اکتبر ۲۰۰۲.
[213] الف) رابرت اس. گرینبرگر و کاربی لگت، «رویای رئیس جمهور: نه فقط تغییر رژیم، بلکه تغییر یک منطقه است: هدف مدنظر اسرائیل و نومحافظهکاران [ساختن] منطقهای دموکراتیک و طرفدار آمریکا است.»، وال استریت ژورنال، 21 مارس 2003. همچنین بنگرید به ب) جورج پکر، «رویای دموکراسی»، نیویورک تایمز، 2 مارس 2003. اگرچه همه نومحافظهکاران یهودی نیستند، اما اکثر بنیانگذاران آن -که تقریباً شامل حال همهی آنان میشود- از طرفداران سرسخت اسرائیلاند. به گفتهی گال بکرمن در فوروارد، «اگر جنبشی روشنفکری در آمریکا وجود داشته باشد که یهودیان بتوانند ادعای انحصار آن را داشته باشند، [مطمئناً] آن جنبش نومحافظهکاری خواهد بود». نگاه کنید به پ) «اقناع نومحافظهکاران»، فوروارد، 6 ژانویه 2006.
[214] برای مثال نگاه کنید به «بازسازی دفاع آمریکا: استراتژی، نیروها و منابع [لازم] برای قرن جدید»، گزارشی برای قرن جدید آمریکا، سپتامبر 2000، ص. 14.
[215] Off‐shore balancer: موازنهگر فراساحلی در تحلیل روابط بینالملل، دال بر استراتژی است که در آن قدرتی بزرگ، از قدرتهای مناطق ژئوپلیتیکی کلیدی جهان مانند اروپا، خلیج فارس و آسیای شمال شرقی بهره میگیرد تا قدرت مورد نظر خود را در آن جا حاکم کند. این استراتژی در تضاد با استراتژی معمول آمریکا، یعنی هژمونی لیبرال قرار دارد و از مفاهیمی است که میرشایمر متاثر از کریستوفر لین (1997) در تحلیل خود به کار میگیرد. م
[216] The Rapid Deployment Force.م
[217] Dual containment. م
[218] الف) مارتین ایندیک، «رویکرد دولت کلینتون نسبت به خاورمیانه»، سخنرانی در سمپوزیوم سورف، مؤسسهی واشنگتن برای سیاست کشورهای آسیای جنوب غربی، 18 مه 1993. همچنین رجوع کنید به ب) آنتونی لیک، «مقابله با کشورهای اپوزیسیون واپسگرا»، فارن افیرز، جلد. 73. شماره 2 (مارس/آوریل 1994)، صص 45-53.
[219] الف) باربارا کنری، «سیاست نادرست مهار دوجانبهی آمریکا در خلیج فارس»، جلسهی توجیهی سیاست خارجی به شماره 33، مؤسسهی CATO، 10 نوامبر 1994. ب) گرگوری اف. گاوز سوم، «سیاست بیمنطق مهار دوجانبه»، فارن افیرز، جلد 73. شماره 2 (مارس/آوریل 1994)، صص 56-66. پ) زبیگنیو برژینسکی و برنت اسکوکرافت، مهار متمایز: سیاست آمریکا در قبال ایران و عراق، گزارش یک گروه مطالعاتی مستقل در مورد ثبات و امنیت خلیج فارس، شورای روابط خارجی، نیویورک، 1997.
[220] برژینسکی و اسکوکرافت، «مهار متمایز»، ص. 6.
[221] برژینسکی و اسکوکرافت، «مهار متمایز»، ص. 130.
[222] به عنوان مثال، الف) جروزالم پست در سرمقالهای (9 سپتامبر 2002) به این نکته اشاره کرد که «به گفتهی برنارد لوئیس، کارشناس مسائل خاورمیانه، عراق پس از صدام، به عراقی بدل میشود که به احتمال زیاد با اسرائیل صلح خواهد کرد، رادیکالیسم عرب را بیاعتبار و شاید حتی نیروهای انقلابی را در ایران کنونی تسریع کند.» به طور مشابه، ب) مایکل لدین در 6 آگوست 2002 در نشنال ریویو آنلاین («اسکوکرافت میآغازد») نوشت که «خاورمیانهی امروز، منطقهای است که میتوان آن را با اطمینان سزاوار آتش نامید. اگر جنگ را به طور مؤثر راه بیندازیم، رژیمهای تروریستی در عراق، ایران و سوریه را سرنگون خواهیم کرد، یا سلطنت سعودی را سرنگون میکنیم؛ یا آن را مجبور به کنارگذاشتن نیروی برسازندهی جهانی خود برای تلقین تروریستهای جوان خواهیم کرد.» پ) در 19 اوت، جاشوا موراوچیک در نیویورک تایمز («پیروزی آرام دموکراسی») نوشت: «تغییر به سمت رژیمهای دموکراتیک در تهران و بغداد، سونامی در سراسر جهان اسلام به راه خواهد انداخت.» همچنین رجوع کنید به ت) مارینا اوتاوی و همکاران، «سراب دموکراتیک در خاورمیانه»، خلاصهی پژوهش، شماره 20. (واشنگتن، دیسی: موقوفه کارنگی برای صلح بینالمللی، اکتبر 2002).
[223] چارلز کراتهامر، «صلح از طریق دموکراسی»، واشنگتن پست، 28 ژوئن 2002.
[224]الف) بن، «زمینه». همچنین، نیویورک تایمز گزارش داد که هالیوی طی سخنرانیاش در فوریهی 2003 در مونیخ بیان کرد: «پس از صدام، امواج شوک ناشی از بغداد میتواند تأثیرات گستردهای در تهران، دمشق و رامالله داشته باشد.» ب) مقالهی تایمز در ادامه اشاره میکند که اسرائیل «امیدوار است وقتی صدام حسین کنار گذاشته شد، [دیگر اهداف] دومینووار شروع به سقوط کنند. با توجه به این انتظار، میانهروها و اصلاحطلبان در سرتاسر منطقه تشویق میشوند تا فشار جدیدی بر دولتهای خود، حتی تشکیلات خودگردان فلسطین یاسر عرفات وارد کنند. پ) بنت، «اسرائیل باور دارد که جنگ علیه عراق به نفع کل منطقه است.» ت) همین موضوع در مقالهای از فوروارد در اوایل مارس 2003 منعکس شدهاست: «ردههای بالای سیاسی، نظامی و اقتصادی اسرائیل، جنگ پیشِرو را بهعنوان یک امداد غیبی در نظر داشتند که اشکال سیاسی و اقتصادی را تغییر میدهد و اسرائیل را از باتلاق فعلیاش بیرون میکشد.» شالف، «تهییج اورشلیم». به علاوه، این طرز تفکر در مقالهی دیگری مورد بحث قرار گرفتهبود که پیشتر در 4 سپتامبر 2002 توسط ایهود باراک، نخست وزیر سابق نیویورک تایمز بررسی شدهبود. باراک تاکید کرد که «پایان دادن به رژیم صدام حسین، چشمانداز ژئوپلیتیکی جهان عرب را تغییر خواهد داد». او مدعی شد که «دنیای عرب بدون صدام حسین، بسیاری از این نسل [رهبرانی که در شرف به قدرت رسیدن هستند] را قادر میسازد تا از گشایش تدریجی دموکراتیکی استقبال کنند که برخی از کشورهای خلیج فارس و اردن از آن برخوردار شدهاند.» وی همچنین اظهار داشت که سرنگونی صدام «دریچهای برای حرکتِ رو به جلو در مناقشهی اسرائیل و فلسطین ایجاد میکند.»
[225] نگاه کنید به الف) سیمور ام. هرش، «شرط سوریه»، نیویورکر، جلد 79، شماره 20 (28 ژوئیه 2003)، صص 32-36. ب) مولی مور، «شارون از ایالات متحده میخواهد شبه نظامیان سوریه را تحت فشار بگذارد»، واشنگتن پست، 17 آوریل 2003. پ) اوری نیر، «اورشلیم مصرانه از بوش میخواهد: هدف بعدی حزبالله باشد»، فوروارد، 11 آوریل 2003. ت) ایدم، «شارون از اقدام آمریکا علیه سوریه دفاع میکند»، فوروارد، 18 آوریل 2003. ث) مارک پرلمن، «پشت پردهی هشدارها به دمشق: ارزیابی مجدد اسد جوانتر»، فوروارد، 18 آوریل 2004. ج) دانیل سوبلمن و ناتان گاتمن، «نخستوزیر از ایالات متحده میخواهد که فشار بر سوریه را آغاز کند، وی اسد را «خطرناک» میخواند»، هاآرتص، 15 آوریل 2003.
[226] مور، «مطالبهی شارون از ایالات متحده»
[227] الف) نیر، «معاون شارون». همچنین بنگرید به ب) کارن دی یانگ، «آمریکا بیش از پیش هشدار عراق را به سوریه میدهد، مسائل دیگر» واشنگتن پست، 15 آوریل 2003.
[228] الف) نیر، «معاون شارون آید». همچنین بنگرید به ب) پرلمن، «پشت پردهی هشدارها». اسرائیلیها در تلاشهای خود برای شرور جلوهدادن سوریه و طعمهگذاری آن برای حملهی آمریکا، ادعا کردند که دمشق به عراقیهای رده بالای رژیم صدام پناه میدهد و حتی بدتر از آن، سلاحهای کشتار جمعی عراق را پنهان میکند. پ) پرلمن، «پشت پردهی هشدارها»؛ ت) لوری کوپنز،«رئیس نظامی اسرائیل ادعا کرد که عراق مجهز به سلاحهای شیمیایی است»، آسوشیتدپرس، 26 آوریل 2004. ث) ایرا استول، «یک اسرائیلی میگوید سلاحهای کشتار جمعی صدام به سوریه منتقل شد»، نیویورک سان، 15 دسامبر 2005. ایدم، «سادا بر آن است که سلاحهای کشتار جمعی عراق در سوریه مخفی شدهاست»، نیویورک سان، 26 ژانویه 2006. در آگوست 2003، زمانی که یک بمبگذار انتحاری، مقر سازمان ملل را در بغداد منفجر کرد، سفیر اسرائیل در سازمان ملل متحد با ادعای اینکه سوریه وسیلهی حمل و نقل آن را تهیه کردهاست، یک اختلاف دیپلماتیک ایجاد کرد و در نتیجه سوریه را مقصر آن بمبگذاری جلوه داد. ج) مایکل کیسی، «سفیر اسرائیل معتقد است وسیلهی حمل و نقل مورد استفاده در بمباران سازمان ملل از سوریه آمده است»، آسوشیتدپرس، 21 اوت 2003. چ) رویترز، 21 اوت 2003: «نمایندهی اسرائیل، سوریه را مسئول انفجار سازمان ملل برمیشمارد، و بدین ترتیب به آن ضربه میزند». ایتمار رابینوویچ، سفیر سابق اسرائیل در ایالات متحده، خطاب به سیمور هرش گفت که او «متعجب است... با توجه به کیفیت منابعی که سوریها دارند، آنها از پیش اطلاعی از توطئهی 11 سپتامبر نداشتهاند؟ - و نمیتوانستند هشداری به آمریکا دهند؟» هرش، «شرط سوریه». شواهد اندکی در راستای تأیید این اتهامات وجود داشت، اما تمایل اسرائیل به مطرحکردن آنها نشانی است از آنکه چقدر خواهان آن بودند که ایالات متحده را با یک رژیم عربی دیگر درگیر کنند.
[229] سوریه بسیار پیشتر از واقعهی 11 سپتامبر در معرض دید لابی قرار داشت. در واقع نه عراق، بلکه سوریه هدف اصلی در گزارش «قطع ارتباط کامل» بود که در سال 1996 توسط فیث، پرل و وورمسر برای نتانیاهو نوشتهشد. دانیل پایپس و زیاد عبدالنور، رئیس کمیته ایالات متحده برای لبنان آزاد (USCFL)، گزارشی در سال 2000 تهیه کردهبود که در آن از ایالات متحده خواستهبود تا با استفاده از تهدیدات نظامی، سوریه را مجبور به خروج نیروهایش از لبنان، خلاص شدن از شر هرگونه کشتار جمعی و توقف حمایت از تروریسم کند. («پایان دادن به اشغال لبنان توسط سوریه: نقش ایالات متحده»، گزارش گروه مطالعات خاورمیانه، مجمع خاورمیانه، می 2000). کمیتهی UCSFLبه نوعی پسرعموی نزدیک لابی محسوب میشد و نومحافظهکاران متعددی (آبرامز، فیث، لدین، پرل، و وورمسر) را در میان «حامیان اصلی رسمی» خود در اختیار داشت. الف) جردن گرین، «رویای نومحافظهکاران لبنان»، ZNet، 23 ژوئیه 2003. ب) دیوید آر. ساندز، «جنگطلبها ارائهی استدلال لازم برای جنگ عراق علیه سوریه را به جریان میاندازند»، واشنگتن تایمز، 16 آوریل 2003. به جز لدین، همهی آنها گزارش سال 2000 را امضا کردند؛ از جمله الیوت انگل، نمایندهی مجلس (نمایندهی نیویورک) که طرفدار اسرائیل و از دیگر حامیان اصلی UCSFL است.
[230] الف) ناتان گاتمن، «برخی از شخصیتهای ارشد ایالات متحده بر این باوراند که سوریه از خط قرمز عبور کردهاست»، هاآرتص، 14 اریل، 2004. ب) مایکل فلین، «شاهینهای جنگطلب: با دستور کار جدید آمریکا، رخ قدرت میگیرد»، شیکاگو تریبون، 13 آوریل 2003. علاوه بر پرل و ولفوویتز، از درون دولت نیز جان بولتون به شدت برای تغییر رژیم در سوریه فشار آورد. او یک ماه قبل از جنگ عراق به رهبران اسرائیل گفتهبود که دولت بوش بلافاصله پس از سقوط صدام، با سوریه و همچنین ایران و کرهی شمالی برخورد خواهد کرد. فلین، «رخ قدرت میگیرد». بنا بر گزارشها، در تعقیب این هدف، بولتون آماده بود تا در اواسط ژوئیه به مجلس اطلاع دهد که برنامههای کشتار جمعی سوریه به نقطهای رسیدهاست که تهدیدی جدی برای ثبات در خاورمیانه به شمار میرود و هرچه سریعتر باید با آن مقابله شود. با این حال، سیا و دیگر سازمانهای دولتی مخالفت کردند و ادعا کردند که تحلیل بولتون به شدت موجب جدیتر شدن تهدید سوریه شدهاست. در نتیجه، دولت در آن زمان به بولتون اجازه نداد تا اظهاراتش در مورد سوریه را بیان کند. پ) داگلاس جِهل، «هشدار تازه در مورد برنامههای تسلیحاتی سوریه به تعویق افتاد»، نیویورک تایمز، 18 ژوئیه 2003. ت) مارک پرلمن، «وزارت امور خارجهی جنگطلب زیر بمباران اطلاعاتی از سوریه»، فوروارد، 25 ژوئیه 2003. ث) وارن پی استروبل و جاناتان اس. لندی، «اکنون دادههای اطلاعاتی سوریه مورد مناقشهاند»، فیلادلفیا اینکوایرر، 17 ژوئیه 2003. با این حال بولتون برای مدت طولانی به تعویق نیفتاد. در سپتامبر 2003 مجدد در مجلس حاضر شد و سوریه را تهدیدی فزاینده علیه منافع آمریکا در خاورمیانه توصیف کرد. ج) ناتان گاتمن، «ایالات متحده: حمایت سوریه از ترور و توسعهی سلاحهای کشتار جمعی» هاآرتص، 16 سپتامبر 2003.
[231] به نقل از الف) رابین رایت، «آمریکا اصرار دارد سوریه خطمشی خود را تغییر دهد»، لسآنجلس تایمز، 14 آوریل 2003. همچنین رجوع کنید به ب) رتوریک سختگیرانهی مارتین ایندیک و دنیس راس دربارهی سوریه در هرش، «شرط سوریه».
[232] الف) لارنس اف. کاپلان، «دروغ مصلحتی»، نیوریپابلیک، 21 و 28 آوریل 2003. همچنین نگاه کنید به ب) ویلیام کریستول و لارنس اف. کاپلان، «جنگ بر سر عراق: استبداد صدام و مأموریت آمریکا» (نیویورک: انکانتر بوکز، 2003).
[233] The Syria Accountability and Lebanese Sovereignty Restoration Act.م
[234] دی یانگ، «موضع ایالات متحده سرسخت میشود.» در 19 اوت 2003 داستانی در هاآرتص («به گفتهی نمایندهی نیویورک در مجلس، لایحه[ی پاسخگویی] را برای فشار بر سوریه، تصویب خواهند کرد») وجود داشت که گزارش می داد انگل به تازگی به مدت 90 دقیقه با شارون، در دفتر خود در اورشلیم ملاقات کرده و رهبر اسرائیل نیز از تلاشهای انگل برای اجرای قانون پاسخگویی سوریه حمایت کردهاست. در رابطه با مشخصات آن قانون، رجوع کنید به الف) زوی بارئل، «رمزگشایی از سوریه»، هاآرتص، 9 ژوئیه 2003. ب) «بازگشت قانون پاسخگویی سوریه»، وبسایت NewsMax.com، 19 آوریل 2003. پ) کلود صالحانی، «قانون پاسخگویی سوریه: در پیشگرفتن راه اشتباه به سوی دمشق»، تحلیل سیاست، شمارهی 512، مؤسسهی CATO، 18 مارس 2004. جای تعجب نیست که چرا ریچارد پرل از کنگره خواستهبود قانون پاسخگویی سوریه را بلافاصله پس از آن که انگل مجدد آن را ارائه کرد، تصویب کند. ت) سندز، «جنگطلبها مشاجره را از نو به جریان میاندازند».
[235] The Jewish Telegraph Agency.م
[236] ران کامپیاس، «بوش، زمانی که مخالف تحریمها بود، آمادهی اتخاذ یک استراتژی خصمانه با سوریه بود»، خبرگزاری جیتیای، 16 مارس 2004.
[237] صالحانی، «قانون پاسخگویی سوریه»، ص. 5
[238] الف) جولیان بورگر، «بوش طرح جنگ با سوریه را وتو میکند»، گاردین، 15 آوریل 2003. ب) کامپیاس، «زمانی که بوش مخالف بود.»
[239] بنگرید به هرش، «شرط سوریه». مقالات دیگری که به منافع همکاری آمریکا با سوریه میپردازند، عبارتند از: الف) اسپنسر آکرمن، «دادوستد پرهزینه»، نیوریپابلیک، 13 ژانویه 2003. ب) سوزان تیلور مارتین، «کارشناسان مخالف وجود خطر از سوی سوریه هستند»، سنپترزبورگ تایمز، 3 نوامبر 2002. پ) صالحانی، «قانون پاسخگویی سوریه»؛ ت) استفان زونز، «سوریه برای بوش فرصتی مغتنم است»، آسیا تایمز آنلاین، 2 مارس 2005.
[240] طبق این قطعنامه، فرصت نهایی برای اجرای تعهدات خلع سلاح به صدام حسین داده میشد و در واقع توجیه قانونی حملهی متعاقب آمریکا به عراق را فراهم میساخت. م
[241] در دو مقالهای که پس از سقوط بغداد در فوروارد منتشر شدند، به توصیف نیروهای محرکهی سیاست جدید آمریکا در قبال سوریه پرداخته شدهاست. در یکی از مقالات منتشرشده در اواسط آوریل، نویسنده خاطرنشان کردهاست که: «موج هشدارهای ناگهانی آمریکا به سوریه در روزهای اخیر، نشان از آن است که واشنگتن به آنچه اسرائیل و حامیانش ماهها بر آن پافشاری کردهاند، عمل کردهاست؛ یعنی بازنگری همهجانبه به بشار اسد، رئیس جمهور سوریه.» پرلمن، «پشت پردهی هشدارها». چند ماه بعد در اواسط جولای، نویسنده دیگری متذکر شد که: «در طول چند ماه گذشته، مقامات ارشد اسرائیل به همتایان آمریکایی و مخاطبان خود هشداری نسبت به غیرقابلاعتمادبودن اسد دادهاند. مقامات آمریکایی دست به تکرار این موضع زدهاند و گزارشهای مطبوعاتی، گمانهزنیهایی از مداخلهی نظامی احتمالی آمریکا در سوریه داشتهاند.» مارک پرلمن، «سوریه برای مذاکرات پیشقدم میشود.»، فوروارد، 11 ژوئیه 2003.
[242] الف) به نقل از آلن سیپرس، «اسرائیل بر تهدید از سوی ایران تأکید دارد»، واشنگتن پست، 7 فوریه 2002. این مقاله که در هنگام ورود شارون به واشنگتن نوشته شدهاست، روشنکنندهی آن است که چرا تلآویو «تلاشهای خود را دو برابر ساخته تا به دولت بوش هشدار دهد که ایران تهدیدی بزرگتر از رژیم صدام حسین است.» همچنین نگاه کنید به ب) سیمور هرش، «بازی ایران»، نیویورکر، جلد. 77، شماره 38 (3 دسامبر 2001)، صص 42-49. پ) پیتر هیرشبرگ، «پیشینه/پرز تهدید از سوی ایران را پیش میکشد»، هاآرتص، 5 فوریه 2002. ت) دیوید هرست، «اسرائیل ایران را هدف گلولههای آمریکا میسازد»، گاردین، 2 فوریه 2002. ث) هاآرتص، 7 مه 2001، «اسرائیل بار دیگر ایران را عاملی برای نگرانی میبیند».
[243] استفن فارل، رابرت تامسون، و دانیل هاس، «خواستهی اسرائیل این است که با پایان جنگ عراق، به ایران حمله کنید»، تایمز (لندن)، 5 سپتامبر 2002. استیون فارل و رابرت تامسون، «مصاحبهی تایمز با آریل شارون» در همان.
[244] الف) هاآرتص، 28 آوریل 2003، «سفیر آمریکا خواستار «تغییر رژیم» در ایران و سوریه است. ده روز بعد، نیویورک تایمز گزارش داد که واشنگتن بیش از پیش نگران جاهطلبیهای هستهای ایران است و: برای جدیتر گرفتن این موضع، فشارهای مداوم و زیادی از سوی اسرائیلیها وارد میشود». ب) استیون آر. وایزمن، «نگرانیهای تازهی آمریکا در مورد ایران به دنبال دسترسی آن به سلاحهای هستهای»، نیویورک تایمز، 8 مه 2003. پ) سپس شیمون پرز مقالهای در 25 ژوئن در وال استریت ژورنال تحت عنوان، «ما باید برای جلوگیری از دسترسی آیتالله [خامنهای] به سلاحهای هستهای، با یکدیگر متحد شویم.» توصیفی که وی از تهدید از سوی ایران ارائه داد، درست مانند توصیف پیشین از سوی صدام بود؛ حتی مجدد ارجاع [تکراری] به درسگرفتن از اتخاذ رویکرد مماشات در دهه 1930 داشت. وی تاکید کرد که ایران باید بداند که تحت هیچ شرایطی، آمریکا و اسرائیل نسبت به هستهایشدن آن رواداری نخواهند داشت.
[245] الف) در اواخر ماه مه 2003، سرویس مطبوعاتی اینتر گزارش داد که «نومحافظهکاران از اوایل ماه مه، بیش از همیشه جهت متمرکزکردن آمریکا برای «تغییر رژیم» ایران میکوشند و تلاشهای آنان نیز ثمرات قابل توجهی به بار داشتهاست. جیم لوب، «نومحافظهکاران آمریکا با قوت بیشتری به مسئلهی ایران میپردازند»، سرویس مطبوعاتی اینتر، 28 مه 2003. ب) در اوایل ژوئن، روزنامهی فوروارد گزارش داد که، «نومحافظهکاران در داخل و خارج از دولت، مصرانه تلاشهای فعالی برای ترویج تغییر رژیم در تهران داشتهاند. گزارشهایی از اقدامات مخفیانهی احتمالی در هفتههای اخیر منتشر شدهاست.» مارک پرلمن، «تیم پنتاگون در مورد ایران، زیر تیغ نقد قرار دارد»، روزنامهی فوروارد، 6 ژوئن 2003. همچنین رجوع کنید به پ) ایدی، «کاخ سفید در صدد افزایش سلاحهای هستهای ایران در شورای امنیت سازمان ملل است»، فوروارد، 9 مه 2003. ت) ایدم، «هدف جبههی جدید، سرنگونی رژیم ایران است»، فوروارد، 16 مه 2003. سرانجام، لابی روابط نزدیکی با رضا پهلوی، پسر شاه فقید ایران برقرار کرد. حتی گزارش شدهاست که او با نتانیاهو و شارون نیز ملاقات داشتهاست. این رابطه شبیه رابطهای بود که لابی با احمد چلبی برقرار کردهبود. به طور خاص، نیروهای طرفدار اسرائیل برای رضا پهلوی بازارگرمی میکنند و در عوض، وی تصریح کردهاست که اگر در ایران به قدرت برسد، روابط خوبی با اسرائیل خواهد داشت. ث) کانی بروک، «تبعیدها: چگونه مهاجران [اپوزیسیون] ایرانی با تهدید هستهای بازی میکنند»، نیویورکر، جلد. 82، شماره 2 (6 مارس 2006)، صص 48-63. ج) پرلمن، «جبههی جدید».
[246] American Enterprise Institute
[247] Foundation for the Defense of Democracies
[248] Hudson Institute
[249] الف) بروشور تبلیغاتی کنفرانس با عنوان «آینده ایران: آخوندسالاری، دموکراسی و جنگ علیه ترور» را میتوان در تعدادی از سایتهای اینترنتی مشاهده کرد. همچنین بنگرید به ب) گرین، «نومحافظهکاران رویای لبنان را در سر میپروانند.» پ) لوب، «نومحافظهکاران آمریکا بیوقفه در حال پیشروی [در اهداف خود]اند.»
[250] الف) ویلیام کریستول، «پایان آغاز» هفتهنامهی استاندارد، 12 فوریه 2003. سایر مقالاتی که در آن زمان نوشتند عبارتند از ب) دانیل پایپس و پاتریک کلاوسون، که در 20 ماه مه برای جروزالم پست مقالهای تحت عنوان «فشار بر ایران را بیافزایید». آنها از دولت بوش خواستند از مجاهدین خلق، یک سازمان تروریستی مستقر در عراق که برای سرنگونی آیتاللههای ادارهکنندهی ایران فعالیت میکرد، حمایت کند. ب) لارنس کاپلان در 9 ژوئن در نیوریپابلیک («[رسوایی] ماجرای مکفارلین») استدلال کرد که آمریکا باید موضع سرسختانهتری علیه برنامههای هستهای ایران اتخاذ کند؛ برنامههایی که بیم آن میرفت گستردهتر از چیزی باشند که برای اغلب سیاستگذاران آمریکایی قابل تشخیصاند. پ) مایکل لدین، یکی از جنگطلبهای پیشرو در مورد ایران، در 4 آوریل در نشنال ریویو آنلاین (تحت عنوان «دیگران») نوشت: «دیگر زمان بررسی «راه حلهای» دیپلماتیک نیست؛ اکنون طرف مقابل ما حکمرانان تروراند. به این شرط که فقط ایالات متحده از مردم ایران در مبارزهی عادلانهشان حمایت کند، دستکم امکان یک پیروزی به یاد ماندنی بر ایران وجود دارد. زیرا آنان آشکارا از رژیم حاضر در کشورشان بیزاراند و مشتاقانه علیه آن مبارزه خواهند کرد.»
[251] برای بررسی مدارکی مبنی بر تشدید تلاشهای لابی به منظور وادارکردن دولت بوش به رویارویی با مشکل هستهای ایران، نگاه کنید به الف) استوارت آین، «اسرائیل از ایالات متحده میخواهد تا سلاحهای هستهای ایران را متوقف کند»، جوییش ویک، 7 اکتبر 2005. ب) افرایم اینبار، «الزامات بهرهگیری از نیروهای قدرت علیه هستهایسازی ایران»، دیدگاههای مرکز BESA [دانشگاه بار-ایلان، اسرائیل]، شماره 12، 1 دسامبر 2005. پ) مارتین اس. ایندیک، «تهدید ایران غلو نیست»، لس آنجلس تایمز، 1 نوامبر 2005. ت) ران کامپیاس، «پس از گذشت زمان کوتاهی از مطرحشدن موضوع سلاحهای هستهای ایران، آیپک شروع به انتقاد از رویکرد بوش میکند»، جیتیای، 2 دسامبر 2005. ث) چارلز کراتهامر، «ایران برای مبارزهی نهایی مسلح میشود»، واشنگتن پست، 16 دسامبر 2005. ج) دافنا لینزر، «طرفداران اسرائیل از سیاست کاخ سفید در قبال ایران انتقاد میکنند»، واشنگتن پست، 25 دسامبر 2005. چ) اوری نیر، «با فشار دولت بر دیپلماسی، لایحهی تحریمهای جدید به حاشیه میروند»، فوروارد، 10 ژوئن 2005. ح) ایدم، «تحریمهای گروههای یهودی علیه ایران»، فوروارد، 23 سپتامبر 2005. خ) ایدم، «دستیاران اسرائیل به آمریکا هشدار میدهند که درمورد ایران دچار خطا نشود»، فوروارد، 9 دسامبر 2005. د) مایکل روبین و همکاران، «پایان جنگ: 10 قدمی که آمریکا باید برای پیروزی در جنگ برای جهان آزاد بردارد»، موسسهی امریکن اینترپرایز، 30 نوامبر 2005. ذ) روآن اسکاربرو، «اسرائیل، ایالات متحده را تحت فشار میگذارد تا اقدام به حل مسئلهی دسترسی ایران به [سلاحهای] هستهای کند»، واشنگتن تایمز، 21 فوریه 2005.
[252] The Iran Freedom Support Act.م
[253] برخی از نومحافظهکاران حتی از این نتیجه استقبال میکنند. به عنوان مثال، الف) رابرت کاگان و ویلیام کریستول پس از واقعهی یازده سپتامبر نوشتند که «افغانستان صرفاً آغاز نبرد خواهد بود … این جنگ در افغانستان پایان نخواهد یافت؛ بلکه پیشروی خواهد کرد و کشورهایی با درگیریهای مختلف جدی را در بر خواهد گرفت. این امر می تواند مستلزم استفاده از قدرت نظامی آمریکا در چندین مکان، به طور همزمان باشد. چنین موقعیتی نظیر برخورد تمدنهایی است که همه امید به اجتناب از آن داشتند.» «طوفانِ در راه»، هفتهنامهی استاندارد، 29 اکتبر 2002. همچنین رجوع کنید به ب) الیوت آ. کوهن، «جنگ جهانی چهارم»، وال استریت ژورنال، 20 نوامبر 2001. پ) فیل مککامبز، «شلیک این بار»، واشنگتن پست، 13 آوریل 2003. ت) نورمن پودهورتز، «چگونه در جنگ جهانی چهارم پیروز شویم»، مجلهی کامنتری، فوریه 2002. ث) ایدم، «جنگ جهانی چهارم: چگونه آغاز شد، به چه معناست، و چرا باید پیروز شویم»، مجلهی کامنتری، سپتامبر 2004. ج) برایان ویتاکر، «بازی خطرناک با صدام»، گاردین، 3 سپتامبر 2002.
[254] ران کامپیاس، «آیپک قصد دارد پس از سازماندهی مجدد خود، بر دامنهی وسیعتری از مسائل تمرکز کند»، خبرگزاری جیتیای، 26 سپتامبر 2005.
ارسال دیدگاه