• ایران
  • 18th October 2025

«از «شهریار» تا «شهریار نو»

برای دانلود نسخه پی دی اف، اینجا کلیک کنید.

از «شهریار» تا «شهریار نو»

وقتی گرامشی ماکیاولی را از تبعید بازگرداند

نویسنده: محمدامین سلیمانی

مقدمه: 

«شهریار نو» را نقطه‌عطفی در تاریخ تئوریک گفتمان‌چپ می‌توان دانست که «آنتونیو گرامشی» در آن ضمن عنایت به «شهریار» به عنوان یک اثر شایان‌توجه، تلویحا ردای تکفیر و تخطئه متفکرین پیشامارکسی را به دور می‌اندازد. چنانچه پیش از گرامشی، «شهریار» در مقام اثری در نظر گرفته می‌شد که کارکردی مرتجعانه،شیادانه و استثمارطلبانه دارد؛ افزون بر این مطلب که تا پیش از نگارش «شهریار جدید»، چپ ماکیاولی را در لفافه «ارتجاع» و «ترهات بورژوازی» می‌پیچاند و عطایش را به لقایش می‌بخشید. اما گرامشی با اتکا بر خوانش «بندیکتو کروچه» از ماکیاولی و جهان‌بینی مارکسیستی خودش،ضمن قائل شدن شانیتی به‌خصوص برای آرای نگارنده «شهریار» و بن‌مایه این اثر جنجالی، گام مهمی در بسط نظریه‌سیاسی مارکسیسم بر می‌دارد که  تا پیش از وقوع انقلابات سوسیالیستی در قرن‌بیستم و بلاخص انقلاب‌اکتبر،ضرورتی برای غنای آن احساس نمی‌شد.

 چنانچه «اریک جی. هابسبام» در وصف اهمیت عاملیت‌گرامشی، اذعان می‌کند، پیشتازی در نظریه مارکسیستی‌سیاست،سهم اساسی گرامشی در مارکسیسم است[1]. اگرچه مارکس و انگلس حجم‌عظیمی مطلب درباره سیاست نوشتند و هرگز راغب به نگرشی یک‌سویه و تقلیل‌گرایانه نسبت به اقتصاد نبودند (چنانچه انگلس در نامه خود خطاب به ژوزف‌بلوخ مورخ ژوئن سال 1890 میلادی از اکونومیسم اظهار برائت می‌کند[2]. اما بانیان سوسیالیسم‌علمی به بسط نظریه‌ای عام و مستقل در این حوزه راغب نبودند. چرا که از نظر ایشان مناسبات حقوقی، اشکال گوناگون دولت و منطق دورنی امرسیاسی مسائلی بلافصل نیستند که بتوان آنها را مستقلا به بحث گذاشت؛ بلکه این امور به مثابه اجزای روبنایی ریشه در زیربنا دارد. 

چنانچه در "پیش‌گفتاری بر نقد اقتصادسیاسی" آمده است[3]:

«مناسبات‌حقوقی و نیز شکل‌های دولت را نمی‌توان از وجود خودشان فهمید؛ بلکه این‌مناسبات و این‌شکل ها ریشه در شرایط مادی زندگی دارد.»

ظاهرا تا پیش از وقوع انقلاب‌اکتبر و سالهای اول دهه 1920 میلادی، ضرورتی عینی و عملی از بابت بسط نظریه مارکسیستیِ سیاست احساس نمی‌شد که بتوان انرا مشوق تامل درباب این‌کمبود و فقر نظری دانست. در داخل «اتحاد جماهیر شوروی»، به سبب ظهور «جامعه مدنی» و شکست پیکارهای انقلابی در سایر نقاط جهان، مسئله چیستیِ جامعه‌سوسیالیستی، چگونگی ساختارها و نهادهای سیاسی در این‌جامعه و نحوه سازماندهی نیروی‌های انقلابی در چهارچوب‌حزب به عنوان ستاد فرماندهی به عنوان یک چالش مطرح شد.  پیش از شرح بن‌مایه «شهریار نو»، ارائه توضیحی مختصر درباب ماهیت «شهریار» به مثابه نقطه اتکای گرامشی جهت تدوین نظریه مارکسیستی‌سیاست لازم و ضروری است تا بتوان ماکیاولی را از زیر سلطه اصطلاحی موهوم که انرا «ماکیاولیسم» می‌نامیم، رها کنیم. گو اینکه تمام سیاسیون بنابر تصویری که از خودشان در مقابل اذهان عمومی ارائه می‌دهند، «ضد ماکیاولیسم» هستند. اما آنان تنها بدین سبب خود را «ضد ماکیاولیسم» می‌خوانند، فقط برای اینکه بخواهند معیارهای ماکیاولی را پرهیزگارانه(!) به کار گیرند[4].

ماکیاولی در مذبح ماکیاولیسم:

ارائه تصویری نه فضیلت‌منشانه که حداقل ارائه تصویری غیر شرورانه از ماکیاولی و تبرئه اثر او از این کلیشه موهوم، علنا نوعی هنجارستیزی است. شرانگاری مفرط آرای ماکیاولی، پدیده‌ای نو نیست؛ بلکه پس از انتشار «شهریار» در سال 1532 میلادی، این‌اثر واکنش های خصمانه‌ای را برانگیخت به نحوی که علنا لفظ «نیکولو ماکیاولی» با «شیطان سیاسی» گره خورد. چرا که او برای نخستین‌بار با جدا تلقی کردن اخلاق‌مسیحی و از فن‌حکمرانی، اظهار داشت علم‌سیاست نه تنها جزئی از علم‌اخلاق نیست که منطق‌دورنی خاص خود را دارد؛ لذا به نظر می‌رسد که هدف ماکیاولی جداکردن قلمروی‌سیاست از دیگر قلمروهای زندگی‌انسانی چون مذهب،هنر،اقتصاد و فرهنگ است[5].

نه تنها «شهریار» که کلیت آرای ماکیاولی مقوله‌ای مستقل از تاریخ نیست. بلکه ریشه در ضرویات و چالش‌های عینی زمان خود دارد. بنابراین خوانش «شهریار» در چهارچوب شرایط زمانی و مکانی خودش دارای  بنیه‌ای از جنسِ منطقِ علم‌هرمنوتیک است[6].

تفسیر گرامشی از ماکیاولی در تشابه با آرای «جان ویتفیلد» است. ویتفیلد بر این باور است که «ضرورت» فلسفه‌وجودی رساله «شهریار» را تشکلیل می‌دهد. از نظر او این به هیچ عنوان تصادفی نیست که ماکیاولی مفهوم «ضرورت» را نه بار دو یا سه صفحه‌آخر فصل هجدهم آن، تحت عنوان «چگونه باید شهریاران قول خودشان را نگاه دارند؟»، به کار برده است. او می‌افزاید ماکیاولی در صدد است تا نشان دهد ویژگی‌های ضروری که یک شهریار باید از آن برخوردار باشد، همان ابزارهایی هستند که او برای رسیدن به هدف‌خود ،یعنی اتحاد ایتالیا، انها را باید به کار ببند:

«رساله‌شهریار را به دو موضوع داخلی و خارجی تقسیم کنید، آنگاه خواهید دید که آنچه که بیش از همه قابل سرزنش است کلا به مسائل‌خارجی تعلق دارد. این بدان معنا نیست که ماکیاولی لزوم آنرا، با یک نگرش شیطانی، احساس کرده است. اگرقصد پی بردن به معنای واقعی رساله «شهریار» را داریم، باید آنرا به عنوان فراخوانی یک شهریار محلی که حداقل رئیس قسمتی از ایتالیا، برای نجات آن است، در نظر بگیریم.[7]»

ماکیاولی به واسطه پیشه خود در سیاست خارجی، سفرهای متعدد به دربار پادشاهان فرانسه و امپراتوری روم‌مقدس و مطالعه عمیق درباب شرایط وقت امپراتوری اسپانیا، کنفدراسیون سوییس و پادشاهی انگلستان، از شرایط ملل اروپایی به خوبی مطلع بود. لذا او با مقایسه شرایط دولت‌های چون انگلستان،اسپانیا و فرانسه که در حال تبدیل به قدرت‌هایی جهان‌شمول بودند و نیز انتقاد از ساختار حاکمه امپراتوری روم‌مقدس و کنفدراسیون‌سوئیس، در صدد بود تا ایتالیای شرحه‌شرحه را ضمن اتحاد، از زیر تهاجم اشغالگران و بالاخص ارتش‌فرانسه وارهاند: «درواقع دولت‌ایتالیا در معرض طغیانی بود که در ان دوران قدرت مقابله با انرا نداشت و نمی‌توانست در برابر ان متحد شود. فرمانروایی که قدرت‌کافی برای چالش با پادشاهی اسپانیا یا امپراتور، یا حتی پادشاه‌فرانسه را داشته باشد، وجود نداشت[8]

 البته که در این میان، اطلاع او از تاریخ رم‌باستان، حس میهن‌پرستی ماکیاولی را با نوعی غبطه‌نوستالژیک و نگاهی حسرت‌بار به گذشته تلفیق می‌کرد؛ افزون بر آنکه عنایت ماکیاولی به تاریخ رم‌باستان، نوعی بالقوگی نهفته از جغرافیای ایتالیا را بر او نمایان می‌ساخت. در کتاب «فن‌هفتم جنگ»-اثر ماکیاولی- می‌خوانیم[9]:

« این‌ایالت (ایتالیا) گویا برای آن زاده شده تا در تن مردگان جان بدمد. چنانچه که در مورد شعر، نقاشی و پیکرسازی دیدیم که چنین کرد.»

چنانچه که در سطور پیشین مورد اشاره قرار گرفت، ماکیاولی راهکار خود جهت غلبه بر بی‌هنجاری سیاسیِ وقتِ ایتالیا، غلبه بر خطر تهاجم بیگانگان- که او از ان تحت عنوان «بوی گند سلطه بربران» یاد می‌کند.- و بازیابی هویتِ زخم‌خورده ملی خویش را در هیبت یک «فانتزی واقع‌بینانه» موسوم به «شهریار» جست‌وجو می‌کند[10]. «شهریار» را از این جهت می‌توان با چنین ترکیب متناقض‌نمایی وصف کرد که اولا «فانتزی وار» بودن آن ناشی از این واقعیت است که هیچ‌گاه در طول تاریخ ایتالیا نمی‌توان چهره عینی،ملموس با هویتی معین را یافت که توانسته‌باشد رویای ماکیاولی و سودای ایتالیای قدرتمند- به مثابه هماورد امپراتوری‌های جهانی- را محقق کرده‌باشد. البته نسبت دادن سویه‌ای فانتزی به «شهریار» محصول تاملات خودخواسته شخص «ماکیاولی» نیست؛ بلکه ما به مثابه سوژه تاریخی که پنج قرن پس از نگارش «شهریار» شاهد وقایع و رویدادهای تاریخ جهان و ایتالیا هستیم، این‌صفت را بدان نسبت می‌دهیم و به فقدان ظهور و عدم تبلور تاریخیِ چنین شخصیت تعیین‌کننده‌ای اگاهی داریم. البته که لقب «پدر ملی ایتالیا» برازنده «یوزپه گاریبالدی» است، اما به گمانم گاریبالدی آن هیمنه و توانایی که ماکیاولی برای کاراکتر «شهریار» متصور بود را نداشت. حال انکه نگارنده این‌رساله بر ان بود تا با ترغیب «لورنزو دو مدیچی»، در اسرع وقت جامه «شهریار» را بر تن او بپوشاند؛ چنانچه در پس‌گفتار «شهریار» یا همان فصل 26 رساله، اوتمام توان خود را برای تهییج لورنزو به کار می‌گیرد تا او را برای به ثمررساندن این‌غایت ترغیب کند[11]:

«در این‌صورت نباید گذاشت که این فرصت‌مناسب تلف شود. من می‌دانم که در تمام ایالات ایتالیا که به سبب ظلم اجانب ویران شده است، با چه شور و شوقی چنین امیری را که اسباب نجات ایتالیا را فراهم آورده، پذیرا می‌شوند و با چه حس‌انتقام، با چه ایمان‌استواری، با چه فداکاری و با چه اشک‌هایی به پیشواز امیر خواهند  شتافت.»
با این‌حال فقدان آن شخصِ شخیص تاریخی که بتوانیم رسالت خلق ایتالیای قدرتمند را به او نسبت دهیم، بدین معنا نیست که «شهریار» مطلقا یک فانتزی است؛بلکه صفات،رویکردها و مجموعه تاکتیک‌هایی که ماکیاولی انرا در قالب پیکره‌ای واحد تجسد می‌بخشد و مجتمع می‌کند، برخلاف صرفِ شخصیت «ماکیاولی»،برگرفته از وقایع و رویدادهایی تاریخی است که کاملا ملموس است. خصلت رئال «شهریار» ناشی از تامل در کش و قوس های سیاسی اشخاصی چون «جیرولامو ساوالارونا»،«پی‌یر سودرینی»،«دوک والنتینو»(معروف به سزار بورجیا)  و «کاستروچیو کاستراکانی» به مثابه منابع تاریخی است که  ماکیاولی انرا به کار می‌بندد. در واقع ماکیاولی نه واضع قوانین میدان سخت‌سیاست که کاشف قواعدی است که سیاسیون همواره انرا به کار می‌بندد. گو اینکه «شهریار» آن‌آئینه تمام‌قدی است که خدایگان سیاست را می‌توان در آن عریان تماشا کرد.

شرانگاری اثر مذکور از  همان اوانی که «شهریار» منتشر شد، جنجال‌های بسیاری را برانگیخت. نیم‌قرن بعد از انتشار «شهریار»، دادگاه تفتیش‌عقاید آنرا اهریمنی اعلام کرد و در فهرست کتب ممنوعه قرار داد. اما واکنش‌های منفی و خصم‌آمیز صرفا به تخطئه و تحریم «شهریار» مقید نماند. طی قرن‌شانزدهم میلادی، رساله‌های بی‌شماری در ضدیت با ماکیاولیسم انتشار یافت. سردمدار این نوشته‌ها، وکیل و متاله پروتستان، «اینوسان ژانتیه» بود که خویشتن را مامور مبارزه با شرارتی می‌دانست که «شهریار» چنین بن‌مایه‌ای را در خود داشت[12].

 

لذا «ماکیاولیسم» همان کلیشه محبوب اما در عین‌حال دیرینه ای است که از بر سر نام «نیکولو ماکیاولی» سنگینی کرده و قدمتی به درازای پنج‌سده دارد. اما ماکیاولی به خودی خود واضع منطق‌دورنی ایلغارهای سیاسی نیست که بتوانیم شرارت ذاتی نهفته دربطن چنین زد و بندهایی را به تاملات شرورانه،شیطانی یا حتی روان‌پریشانه نسبت دهیم. ماکیاولی تنها شارح بی‌طرف و غیرجانبدار قواعدِ حاکم بر این‌نبرد است. به عبارتی او خالق نیست؛ بلکه تا حدی یک افشاکننده است. «دنیس دیدروت»،فیلسوف و نویسنده دوره‌روشنگری، بر این باور بود که ماکیاولی در کتاب «شهریار» به صاحبان‌قدرت «نوعی سیاست نفرت‌انگیز را آموزش می‌دهد که می‌توانیم انرا در یک عبارت خلاصه کنیم: هنر ستمگری.» در مقابل این دیدگاه سطحی از ماکیاولی که ماکیاولیسم را بر بن‌مایه اصیل ماکیاولی غالب می‌کند، «ژان ژاک روسو» در کتاب «قرارداد اجتماعی» در پاسخ به «دنیس دیدروت» نوشت[13]:

«این‌مرد به ستمگران چیزی نمی‌آموزد. آنها خوب می‌دانند چه باید بکنند، ولی در عوض به مردم می‌آموزد که باید از چه بهراسند.»

حال اینکه افشاگری ماکیاولی ماهیتا چیست؛ از نقطه‌نظر "آنتونیو گرامشی" و در فصولِ آغازین "شهریار نو"به عنوان تکمله‌ای برای "شهریار" قابل توضیح است...

 

«شهریار نو»: تکمله‌ای بر «شهریار»

(«شهریار» به‌مثابه رساله‌ای سخنور)

پیش‌فرضی که گرامشی انرا به کار می‌گیرد تا بتواند به یمن‌ان، اصالت و شانیتِ «شهریار» را به اثبات برساند، پرهیز نظریه پرداز و روشنفکر از هرگونه بحث مَدرِسی است که او آنرا «بیزانسی‌گرایی» می‌نامد. از نظر گرامشی، بیزانسی‌گرایی اسلوبی‌خاص اما در عین حال عمیقا نامعقولی است که قائل به انضمامیت «نظریه» در پیوند با «عمل» نیست.

 در واقع این رویکرد، نظریه را نه مابه‌ازای تجسد درقالب کنشی انقلابی و جمعی که نظریه را برای نظریه مورد واکاوی قرار می‌دهد، گو اینکه تئوری به عنوان یک امر مطلقا انتزاعی و گریزان از پراتیک، فی‌نفسه و مستقل از تجسد خود در قالب عمل، دارای اصالت است[14]:

«می‌توان از اصطلاح بیزانسی‌گری یا مدرسی‌گری در توضیح این‌گرایش ارتجاعی استفاده کرد که می‌خواهد مسائل به اصطلاح تئوریک را به نحوی بررسی کند که گویی فی‌النفسه و به دور از هرگونه پراتیک معینی باارزش اند... به طور خلاصه همواره باید این‌اصل حاکم باشد که ایده‌ها از ایده‌های دیگر و فلسفه‌ها از فلسفه‌هایی دیگر زاده نمی‌شوند؛بلکه بیانگر پیوستی نوین میان تحولات تاریخی هستند. وحدت‌تاریخی (که ایده‌الیست‌ها بدان وحدت‌روح می‌گویند.) یک پیش‌فرض نیست، بلکه پویشی است که دائما متکامل می‌شود.»

لذا «شهریار» به مثابه میانجی که ابتدا از وقایع‌تاریخی به ذهنیت سیر می‌کند و سپس در قالب یک «رساله» متبلور می‌شود، « تنها یک رساله منظم نیست؛ بلکه کتابی زنده است که در آن ایدئولوژی‌سیاسی و علم‌سیاسی درقالب نمایشیِ یک‌اسطوره در آمیخته‌است. برخلاف خیال‌آبادها و رسالات‌مدرسی، یعنی شکل‌های بیانِ علم‌سیاست پیش از ماکیاول، در این‌رساله ماکیاول درک‌خود را در قالبی تخیلی و هنری بیان می‌کند و به یاری‌آن،قالب عنصر آیینی واخلاقی در قامت یک رهبر مجسم می‌کند که به طرزی انعطاف‌پذیر و انسان‌وار، مظهر اراده جمعی است[15]

 مقصود گرامشی آن نیست که در هیبت یک«شهریار سرخ» به مثابه مرشد پیر انقلاب‌کارگری و یک رهبر کاریزماتیک که دارای نوعی کیش‌شخصیت است و صرفا با نوعی نشخوار نظری، به صورت‌بندی «شهریار نو» بپردازد. بلکه کاملا بالعکس، او سیاست را ارگانیسمی پویا و در حال انکشاف می‌داند که ریشه در عینیتی دائم‌التغییر دارد. لذا مقصود او از نگارش «شهریار نو»، فراخواندن «لورنزو دو مدیچیِ» دیگری در هیبت یک انقلابی چپگرا نیست که بخواهد به مثابه یک انسان تراز نوین، بانیِ یک‌اتوپیا باشد؛«چرا که امیرنوین، امیر-اسطوره، نمی‌تواند آدمی واقعی و فردی مشخص باشد، فقط می‌تواند یک ارگانیسم[سازمان] باشد؛ [امیرنوین] یک عنصر پیچیده‌اجتماعی است که در آن اراده‌جمعی، که به رسمیت شناخته شده و تا حدی خود را در عمل نمایش داده است، رفته‌رفته شکل مشخص‌تری به خود می‌گیرد. تکامل تاریخ این‌ارگانیسم را پدید آورده و آن «حزب سیاسی» است: اولین هسته حاویِ نطفه‌های اراده‌جمعی که می‌تواند عام و تام باشد[16]

بنابراین«شهریار نو» نه یک «فرد» که یک «طبقه» است و غایت آن نه محدود به جغرافیایی محصور موسوم به ایتالیا که گستره‌ای به وسعتِ «منطق جهانی سرمایه» است. شاید در همان نقطه‌ای که رسالت «شهریار» به اتمام می‌رسد،  رسالت «شهریار نو» همچنان ادامه دارد. چرا که گرامشی ایتالیا را نه به مثابه جزئی در کنار سایر اجزای نظام سرمایه که به مثابه زنجیری در پیوندی تنگاتنگ با سایر اجزای این سلسله جهان‌شمول می‌بیند.  افزون بر انکه دشواره گرامشی نه مقابله یوغ‌ستم و چپاول بیگانگان و غلبه بر چندپارگی سرزمینی که «بخش مهمی از امیر نوین باید به اصلاح فکری و اخلاقی،یعنی مسئله‌دین یا جهان‌بینی اختصاص یابد... لذا این‌ارگانیسم باید خواستار و سازمان‌دهنده رفرم فکری/اخلاقی باشد و چاره‌ای جز این ندارد، یعنی باید زمینه‌ای برای اکتشاف‌اتی اراده‌جمعی ملی/مردمی در جهت تحقق شکل‌تام و والای تمدن‌امروزی را فراهم آورد[17]

البته که نگارنده «شهریار نو» به مثابه متفکری که در صدد نقد اکونومیسمِ امثال «کارل کائوتسکی» و «ادوارد برنشتاین» برآمده- از قِبَل تبیین و توصیف نقش عناصر روبنایی چون «فرهنگ» و «آموزش»- بر آن نیست که خود با صد و هشتاد درجه چرخش،به یک‌سویه نگری که اکونومیسم بدان تن داد، دچار «هژمونیسم» شود؛ بلکه رسالت «امیر نوین» را در انقلابی به هم پیوسته از عرصه های گوناگون اجتماعی جست‌و جو می‌کند:

«آیا  می‌توان به رفرم فرهنگی و ارتقای تمدن اقشار جامعه پرداخت، بی‌آنکه در ابتدا یک رفرم‌اقتصادی و تغییردر موقع و مکانِ اجتماعیِ آنان در جهان‌اقتصادی پدید آمده باشد؟ رفرم‌فکری و  اخلاقی باید با برنامه‌ریزی اقتصادی پیوسته باشد؛ علاوه بر این،برنامه رفرم های اقتصادی دقیقا شکل‌مشخصی است که در آن هر رفرم اخلاقی و معنوی مطرح می‌شود[18]

 

افشاگری «شهریار»: سیاسی یا اخلاقی؟!

(سیاست به مثابه هنر جنگ)

در فصل‌دوم «شهریار نو»، گرامشی به نقدخوانشِ صرفا اخلاق‌گرایانه از «شهریار» می‌پردازد،خوانشی که «شهریار» را مطلقا به آموزش‌سیاسیِ منفی و نوعی مسبب حس‌انزجار از ترفندهای سیاسی تقلیل می‌دهد.   ازنظر گرامشی، گرچه ماکیاولی چیزی را افشا کرده، اما از نظر او افشاگری نگارنده «شهریار» صرفا نیتی اخلاق‌گرایانه ندارد. لذا ماکیاولی «آن مرد بزرگ» نیست که «اوگو فوسکولو» -شاعر روماتیک و ملی/میهنی ایتالیای سده هجدهم- او را در کتاب «درباره مقابر»،چنین توصیف می‌کند[19]:

«آرامگاه آن مردبزرگ (نیکولو ماکیاولی) را دیدم، که گرچه اقتدار حکام را تقویت می‌کند، اما تاج افتخار را از سر انان برمی‌دارد و اشک‌ها و خونی را در زیر ان جاری است، به مردم فرمانبر آن‌حاکم نشان می‌دهد.»

گرامشی ضمن طرد انگاره خصمانه و اخلاق‌گرایانه در قبال ماکیاولی، خوانش «بندیتو کروچه» از «شهریار» را می‌پذیرد و انرا به مثابه هنری خنثی تلقی می‌کند که بسته به نیتی که در پس‌پرده آن است می‌تواند به طرق مختلفی به کار آید[20]:

«کروچه مدعی بود ماکیاولیسم یک "علم" است و هم می‌تواند به کار مرتجعان آید و هم در خدمت دموکرات‌ها قرار گیرد، همچون فن شمشیربازی که برای دفاع از خود و کشتن، هم به خدمت نجبا می‌آید و هم به کمک راهزنان.»

 

 

منابع:

1.هابسبام، اریک جی. (1396). «گرامشی و نظریه‌سیاسی» ،(ترجمه حسین‌مرتضوی، مجله «نقد بتوارگی» ، اسفند 1396.

2. گرامشی، آنتونیو. (1401). «شهریار جدید»، (ترجمه عطا نوریان، چاپ چهارم). تهران: نشر اختران .

3. بوشرون،پاتریک. (1402). «ماکیاولی برای همه»، (ترجمه لیلا سازگار،چاپ دوم). تهران: نشر نو.ش

4. عضدانلو، حمید. (1374). «شهریار و شهریار نو»، مجله «سیاسی-اقتصادی»، شماره 9394.

5.Whitfield, J.H. (1956). Machiavelli. New York: Rusell and Rusell. pp.61-62/67.

 

 
 

 

1. هابسبام،1396: 5

2. انگلس،1890: 475

3. هابسبام،1396: 5

4. (گرامشی،1401: 33).

6. عضدانلو،1374: 2

7. ویتفیلد،1956: 67

8. ویتفیلد،1956: 61-62

9. گرامشی،1401: 23-24

10. بوشرون،1402: 57-58

11. گرامشی،1401: 20

12. بوشرون،1402: 17

13. بوشرون،1402: 48

14. گرامشی1401: 143-144

15. گرامشی،1402: 17-18

16. گرامشی،1401: 22-23

17. گرامشی،1401:27-28

18. گرامشی،1401: 28-29

19. گرامشی،1401: 20

20. گرامشی،1401: 33

به اشتراک گذاری این مطلب!

ارسال دیدگاه