سیر تطور سوژهای به نام میرحسین موسوی
واژه تطور آنگونه که در لغتنامه عمید آن را معنی کرده است واژهای ست که در عربی جدید بکار رفته و به معنی "جور به جور" شدن یا دقیقتر "حال به حال" شدن است. در این مقاله سعی آن داریم که بررسی کنیم اگر شخص میرحسین موسوی را مستقلاً بعنوان یک سوژه در نظر بگیریم، آیا او در طول زمان تغییر کرد؟ آیا حوادث و تاریخ از او شخصیتی دیگر ساخت؟ آیا میرحسینی که پس از بیست سال دوری از مناصب سیاسی یکباره تصمیم به شرکت در انتخابات گرفت و حتی اعلام نامزدی خاتمی در این انتخابات به اجبار اصلاحطلبان وقت، نتوانست وی را راضی به شرکت نکردن در اننتخابات کند، دقیقاً همانی بود که نخست وزیر امامش میخواندند؟ پرسش دقیقتری که این نوشته قصد دارد به آن پاسخ دهد این است که آیا آنی که 25 بهمن در اجتماع میلیونی مردم بلندگو بدست گرفت و گفت "آمادهام همه گونه هزینهای را برای تحقق آرمانهای شما ملت عزیز بپردازم." همان شخصیت پیش از انتخابات بود؟ اینکه فرآیند آگاه شدن افراد از خلال رویدادها و حوادث و هستی اجتماعی شکل میگیرد و از دل عمل بیرون میآید نکته تازهای نیست و از زبان بزرگان بارها بیرون آمده است. بدون شک حوادث سال 88 را نمیتوان از تاریخ این سرزمین پاک کرد. حرکتی که از اعتراض به انتخابات آغاز شد اما در همان نقطه باقی نماند. از روز 25 خرداد به بعد شکل تازهای به خود گرفت. این روز و این اجتماع بیسابقه از معترضین در تاریخ جمهوری اسلامی، سرآغاز جنبشی شد در ادامه جنبش مشروطه و نهضت ملی شدن نفت و انقلاب 57. چه در آن زمان و چه هماکنون، عده زیادی نتوانستند این اعتراضات را به خوبی فهم کنند. موضع حاکمیت در قبال وی که مشخص بود. تحلیلگران و سیاستمداران جهانی که از فضا به دور بودند اما، اعتراض این فرد و شکل گیری این جنبش را اعتراض یک فرد لیبرال طرفدار غرب در برابر بنیادگرایان اسلامی که میخواستند فضای ابتدای انقلاب را زنده کنند میدانستند. از منظر حاکمیت او قدرت طلبی بود که در لباس مصلحین آمده، عدهای از مردم را گول زده، قصد انقلاب مخملی دارد و بهمین خاطر میبایست ایستاد و او و طرفدارانش را با هر وسیلهای سرکوب کرد. و دست آخر از منظر طیفی از معترضین ساکن در خارج کشور که هماکنون در دسته براندازان نظام فعالیت میکنند و همچنین کسانیکه معتقد به سرنگونی جمهوری اسلامی به هر قیمتی هستند، موسوی اصلاحطلبیست که اعتراض به انتخابات بهانهٔ قدرت طلبیاش بود و اگر رأی میآورد در بهترین حالت رییسجمهوری میشد شبیه خاتمی. یا بدتر، همچون روحانی. مجموعه استدلالات دسته آخر قابل بحثتر از دو دسته دیگر است اما اگر بخوبی در حوادث سال 88 دقیق شد نادرست بودن استدلال آخر نیز به چشم میآید. فارغ از اینکه اختلاف منش و رفتار موسوی با خاتمی و دیگر اصلاحطلبان، هماکنون با نمایش اصلاحطلبانِ پیوند خورده به قدرت در مجلس و یا بخشی از دولت مشخص شده است، در 88 هم قاطبه اصلاحطلبان راضی به آمدن موسوی نبودند و کاندیداتوری خاتمی را ترجیح میدادند و بهانهشان این بود که او سالها از فضای سیاسی کشور به دور بوده است. پس از کاندیداتوری وی نیز برخی احزاب شناسنامه دار اصلاحطلب که با وی به تفاهم نمیرسیدند و اختلاف مشی موسوی بخصوص در رویکرد اقتصادی با آنها اظهر من الشمس بود بیشتر به سمت طرفداری از کروبی متمایل شدند و دست آخر عده دیگری از آنها پس از شعار "هر شهروند یک ستاد" موسوی ستادهای احزاب خود را برقرار کردند. نقد اصلی میرحسین در آن زمان به آن برخی احزاب اصلاحطلب بخصوص احزابی با رویکرد حزب کارگزاران سازندگی این بود که میگفت آنها اصولی ندارند، در حالی که در سیاست میبایست به اصولی پایبند بود تا روز به روز تغییر موضع نداد. پس از انتخابات نیز بعلت فضای بوجود آمده اکثر اصلاحطلبان به زندان افتادند و ارتباطی با جامعه نداشتند، آن دستهای هم که بیرون بودند و با استراتژی جنبش سبز همدل نبودند نمیتوانستند علناً مخالفت خود را ابراز کنند. کسانیکه هم اکنون توانستهاند به مجلس راه پیدا کنند و یا شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان را مدیریت میکنند از دسته دوم هستند.
به هرروی، با اعلام نتایج انتخابات در بامداد 23 خرداد، موسوی بیانیهای صادر کرد که در آن ادعای تقلب در انتخابات به کار برده بود و از صداوسیما و مجریان انتخابات بعنوان شعبده بازهایی که معلوم نیست طرح آنچه او بازی بزرگ میخواند را با هماهنگی چه مقاماتی ریختهاند نام برد. آنها را خائنین به آرای ملت نامید و خواستار ابطال انتخابات شد.
فردای این روز بیانیه دیگری صادر و مردم را دعوت به برگزاری اعتراضی آرام در تمامی شهرهای کشور کرد. با بررسی ادبیات این بیانیهها و مواضع به خوبی میتوان آنها را از بیانیههای بعدی تمییز داد. نویسنده این بیانیهها ابتدا تنها خواسته خود را ابطال انتخابات اعلام نمود. سپس مردمی را دید که گویی بغض سی سالهشان بیدار شده بود و تمام اختناق و تمام مشکلات اجتماع را داشتند روی سر خیابانها فرود میآوردند. سپستر دید که چگونه مردم رویای عمومییی که سی سال قبل، انقلاب حاصلش شده بود و آرمانشهری را برای آنها ساخته بود دوباره دارند میبینند. نیروی عظیمی از ملت آزاد شده بود. و پس از آن موسوی دیگر آن موسوی قبل نبود. او پس از این روز دیگر نمیتوانست رکنی از ارکان حاکمیت باشد، سیمای او دیگر تبدیل شده بود به وجهی از مردم. او زین پس قانون اساسی را در برابر قانون و قانون گذاران، مردم را در برابر دولت و جمهوری اسلامی به مثابه مردم را در برابر حکومت اسلامی قرار داد. این تغییر که هرکس با یکبار مطالعه سیرگونه بیانیهها و مواضع میتواند آنرا مشاهده کند، از روزی شروع شد که انتخابات به ظرفی بزرگتر از آنچه که بود تبدیل گشت و تولید یک گفتمان کرد. تغییر ادبیات موسوی بخوبی در بیانیهای که پنج روز بعد از 25 خرداد صادر نمود و بیانیههای پس از آن مشهود است. پس از بیانیهای که وی عنوانش را "آمده بودم تا بگویم" گذاشت روی سخنان عوض شد. گویی که دیگر انتخابات را کنار گذاشته. دیگر از ابطال انتخابات حرف نمیزد. اما در عین حال همواره در بیانیههایش تاکید میکند که باید این انتخابات را در خاطر نگاه داشت. به آن ارجاع میداد نه برای آنکه مدام در جا بزند، از آن رو که یادآوری آن و زندهنگاه داشتن آن را مشروعیتزدا میدانست. اندکی پس از انتخابات او معتقد شد که وجدان عمومییی که مردم از این حوادث بدست آوردند را باید گرامی دانست. این وجدان عمومی حول پذیرش مخالف و پذیرش تفکرات گوناگون در جامعه میچرخید. موسوی معتقد بود با وجود هزینههایی که به ملت تحمیل شد، اما طی زمان نه چندان زیادی مردم به این آگاهی رسیدند که باید مخالف خود را بپذیرند. نه آنکه تحملش کنند یا بصورت مقطعی نادیدهاش بینگارند. اینکه بپذیرندش
او در ادامه راهش معتقد شده بود که جمهوری اسلامی از مسیر خود کامل بدور شده و پایههای استبداد مجدداً در کشور شکل گرفته. میگفت که انقلاب در رسیدن به اهداف خود شکست خورده است و همچون بسیاری از مردم از جمع کسانیکه این اعتقاد را ندارند خارج شده است. در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شـده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را کـه میتوانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده اسـت و من هم یک نفر از ایـن جمـع بـودم. ولـی الان چنـین اعتقادی ندارم.
نقشه راهش احیای انقلاب، آن گونه که بود، و جمهوری اسلامی آن گونه که باید باشد، شده بود. او میگفت جمهوری اسلامی میوه مبارزات صدساله ملت با استبداد و استعمار است. و نظامیست که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه اصیلش به اجرا درآید تمامی خواستههای ما را در بر میگیرد. نشانه تغییرات در چیزی بود که او عهد نخستین و نسخه اصیلش مینامید.
از همین روی بود که وی مدام به قانون اساسی و تاکید بر فصل سوم آن که مربوط به حقوق و آزادیهای مردم است ارجاع میداد و مطالبهاش را بازگشت به این قانون و احیای بخش فراموششده اهدافی میدانست که انقلاب 57 به امید آن آغاز شده بود. وی معتقد بود قانون اساسی برآمده از روح یک تاریخ چند ده ساله از مبارزه است و نه حاصل فکر چندتن از روحانیون. مطالبه وی آن بود که باید به قانون بازگردیم، اما نه قانون اساسییی که بخش اقتدارگرای حاکمیت در طول تمامی سالهای گذشته تفسیر میکرد و بر اساس آن تفسیر تنگنظرانهاش مردم را سرکوب میکرد، بلکه قانونی که برآمده از اراده جمعی مردم باشد. او معتقد بود که با عبور از قانون اساسی به پرتاب در تاریکی دعوت میشویم. آنارشی لجامگسیختهای به راه میافتد که جمعکردن آن غیر قابل پیشبینی خواهد بود. مخالفت وی با بسیاری از موارد قانونی عیان بود، اما او راه را اصلاح آن مفاد از طریق موارد پیشبینی شده در همان قانون میدانست.
شاید تمامی این سیر تغییری که سعی داریم آن را نشان دهیم و بگوییم موسوی را بهتر است اینگونه شناخت، در یک جمله آمده باشد. هنگامیکه وی در بیانیه نهم خود میگوید: "در ابتدا هدف همهٔ ما از شرکت در انتخابات آن بود که عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور بازگردد لیکن در میانهٔ مسیر به اهدافی بسیار بلندتر هدایت شدیم."
زندگی را مساوی سیاست قرار دادن: پس از بسته شدن پرونده انتخابات، موسوی برای هدایت جنبش مردمی به سمت اهداف والای خود، به فکر تدوین منشور راه سبز امید افتاد. منشوری که وی آنرا فراتر از جبههها و گروههای سیاسی میدانست و پس از آنکه روح کلی آن را در بیانیهای با عنوان "راه سبز امید را زندگی کنیم" در مرداد 88 به مردم ارائه داد ویراست نخستش را روز 25 خرداد 89 منتشر کرد و در آن از چگونگی پیوند زدن مبارزهای که آغاز شده به زندگی روزمره میگفت. او میگفت برای آنکه به سمت آرمانهایمان حرکت کنیم میبایست دستاوردهای سیاسی-اجتماعی خود را به زندگی روزمرهمان متکی کنیم. "مبارزه امری مقـدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است." او میگفت که هرروزی که در خانههایمان یا سر کارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشت روزمرهمان هستیم میبایست پیام مبارزه را با غیرقابل انکارترین ندا تکرار کنیم و شبکه اجتماعی شکلگرفته را تحکیم کنیم. آنگونه است که اینزمانی بودن ما تکرار میشود. چرا که زندگی توقفپذیر نیست و ادامه دارد. در قسمتی از منشور او جنبش سبز را مبری از خطا نمیداند و بـا نفـی هرگونه مطلق نگری شرک آلود، بر گسترش فضای نقد و گفتگو در درون و بیرون جنبش تاکید دارد. همچنین ابراز امیدواری میکند که جنبش سبز در سیر تکاملی خود متن کاملتر و زیباتری خواهد آفرید که متاسفانه با به حصر افتادن وی این راه ادامه پیدا نکرد.
پیشفرضهای ذهنی ما در خصوص سال 88 در این 9 سال، بخصوص پس از سال 89 و با قطع ارتباط موسوی با دنیای خارج، با انفعال رسانههای متعلق به جنبش سبز، با وادادگی بخش عمدهای از اصلاحطلبان در قدرت، از طریق اتحاد نانوشتهای از رسانههای وابسته حاکمیتی و رسانههای وابسته آنطرف آبی پر شده است. اتحادی که با اهداف متفاوت، به هروسیلهای در تلاش بود این ذهنیت را غالب کند که جنبش سبز را باید فراموش کرد و در این میان هرآنچه از جنبش سبز اصیل به نسلهای بعد منتقل شد تنها از طریق همان شبکه اجتماعی پیوند خورده در مردم بود. که معالاسف هماکنون سنبه آن روز به روز کمزورتر میشود. اینکه در این مسیر پر هیاهو، حاکمیت از موسوی عنصر وابسته به بیگانه ساخت و اپوزیسیون از طرف دیگر یک قدرتطلب که گرگی در لباس میش بوده، و هردو طرف به صورت مشترک تمام تلاش خود را در اهمیت زدایی از 88 و یا مصادره آن به قصد منافع شوم خود کردند، در این مقال نمیگنجد. این نوشته بر آن بود تا نشان دهد مطالبی که در این سالها با ابزار و مقاصد مختلف سعی کردند در ذهن ما تزریق کنند لزوماً صحیح نیست و نباید قضاوت فردی و توانایی تفکر و تعمیق شناخت را در عصر اطلاعات کنار بگذاریم. شاید بهترین پاسخ برای سردرگمیهای عدیده در مواجهه با مشکلات اجتماعی در اینروزها، بازخوانی تاریخ، علیالخصوص حوادث 88 و شناخت نقش مردم و نحوه نیل به خواستهها و اهداف مترقی آن باشد که نخستین گام آن میتواند مرور بیانیهها و اطلاعیههای رهبران جنبش سبز باشد. امید است که همه ما به سمت قضاوت درستی از تاریخ پیش برویم.
ارسال دیدگاه