بیش از یک ماه از زمانی که همه چیز در اذهان ما متوقف شد، میگذرد. صحنههای جان دادن و جان به در بردن انسانها حتی نظاره هم نشد. سیاست در خیابان به عرصهی منازعهای بدل شد که حتی چشم تماشاگرانش هم کور شده بود. حالا اما میتوان برگشت و به لحظاتی نگریست که از نگاه همه دور مانده است. میتوان به عکسها یا روایتهایی خیره شد که در پس پشت آنها پر از علامت سوال است. سوالهایی که شاید هر کسی تنها درون خود بتواند به آن جواب بدهد، چراکه بلند پرسیدن آن هم هراسانگیز است. اما این انسانهایی که حالا به ماه گذشته نگاه میکنند، چگونه میتوانند اتفاقات رخ داده را درون خود بازخوانی کنند؟ چگونه با آنچه که روی داده میتوانند مواجه شوند؟
با هر رخدادی، جهان هر انسانی تغییر میکند. رویدادها بدون ترحم به جهان ما حمله میکنند و ما توان رویارویی با آنها را یکباره به دست نمیآوریم، اما هر بار این بدن و تن انسان است که میتواند قربانی این تغییر در اذهان دیگر انسانها باشد. رخداد میتواند خلأای را عیان سازد که به هیچ بخشی از وضعیت تعلق ندارد اما ضرورتا در همهی آنها گنجاده شده است. ویرانی همزمان که در درون ما آشوبی به پا میکند، امکانهای جدیدی را هم ایجاد میکند. نمیتوان انکار کرد که از دل فاجعه، گاه مسیرهای تازهای هم رویت میشود که تا پیش از آن نادیده گرفته شده است. در کنار این اما فاجعه، انسانهای متفاوتی هم نسبت به گذشتهی خود پدیده آورده است. سوژههایی که اکنون خودشان را میتوانند نسبت به آنچه که گذشته است، بازآفرینی کنند.
انسان معترض در مواجهه با آنچه که میخواهد بر او سلطه پیدا کند، شکل پیدا میکند. توامان هم مقاومت میکند و هم سرکوب میشود، هم تحت انقیاد قرار میگیرد و هم نمیگذارد که روابط قدرت به صورت یکطرفه بر او اعمال شود. فرد معترض میخواهد تسخیر کند و همزمان بدنش مورد هجوم تمامی روابط قدرتی است که چه به صورت آشکار و چه به صورت پنهان در حال حفظ و بازتولید وضع موجود هستند. مردم معترض در بعضی از کشورها به صورت عریان سرکوب میشوند و در بعضی دیگر، سازوکارهای طرد و حذف به صورت هوشمندانهتری عمل میکنند. تعداد کشتهها و بازداشتشدگان در هر کشوری در هنگام اعتراضات نشاندهندهی این است که چگونه یک سیستم با فرد معترض به صورت نهان برخورد میکند و تا چه حد امکان بروز به یک کنش اعتراضی میدهد. فرد معترض اما به صورت ناگهانی پدیدار نمیشود. انباشت طرد و سرخوردگی و جدالهای مستمر هر فرد با خودش مسیرهای دیگری به وجود میآورد، یکی از راهها این است که این بار در خیابان اعتراض کند. او میتواند از طریق خاموش کردن ماشین در وسط یک اتوبان این کار را انجام دهد و یا اجتماع در یکی از میدانهای شهر را آزمون کند.
انسان معترض در شیلی و هنگ کنگ، روزها و ماهها در خیابان سنگر میگیرد، برای مقابله با پلیس به دوستانش آموزش میدهد و متوقف نمیشود. در فلسطین حتی کودکان هم معترضند، سنگ پرتاب میکنند و در کلاسهای درس خود از نظامی میگویند که سرزمین آنها را اشغال کرده است. فرد معترض نمیخواهد که باز هم فرمانبردار باشد. میخواهد هنجارهای رفتاری را پس بزند و به گونهای دیگر زیست کند. این زیست میتواند تنها لحظاتی میسر شود. اما این تجربهی به گونهای دیگر زیستن، درون این فرد معترض، حیات دیگری مییابد. حیاتی که میتواند تبدیل به یک مقاومت مستمر درون فرد شود و یا از دیگر سو، سرکوب آنچنان پیشی بگیرد که هراس و ترس در ناخودآگاهش جلوتر از مقاومت حرکت کند و باعث عقبنشینی او شود.
در تمامی این روزهای اعتراضات با افرادی مواجه بودهایم که در میدان کنش اعتراضی حضور داشتهاند. این انسانها بعد از این روزها نسبت به جهان پیرامونشان و وجودشان، احساس دیگری دارند. کسی که مرگ را در نزدیکیاش لمس کرده باشد، دیگر نمیتواند به صورت عادی به زندگیاش بازگردد. کسی که تحقیر را بر روی دوش خودش حمل کرده و کتک خورده است، فردی که خشمش را دائم دارد فرو میخورد، کسی که دوستانش پیش چشمش بازداشت شدهاند، دیگریِ بزرگی درونش شکل میگیرد که به راحتی کشته نمیشود. این انسانها نمیتوانند در همان فرآیندی تصمیمگیری کنند که در روزهای گذشته و قبل از اعتراضات آبان ماه اینکار را میکردند. جهان آنها برای کنش عوض شده است.
زمین بازی گاهی به صورت خطرناکی تغییر میکند. در ذهن بعضی از این افراد معترض، کنش مسالمتآمیز تبدیل به امری پیش پا افتاده میشود و روزبهروز گسستشان با کنشهای خشونتپرهیز بیشتر میشود. در ذهن بعضی دیگر کنش به امری مذموم تبدیل میشود و هراس آنقدر غالب شده و قدرت حاکمیت آنقدر غیرقابل تصور به نظر میآید که دیگر فرد منفعل میشود و از هر آنچه که مربوط به این گذشته است فرار میکند.
اینجا با انسانهایی روبهروییم که هر یک با فقدانی روبهرو شدهاند. یکی با فقدان فرزند و همسرش، دیگری با فقدان عزت نفسش و فرد دیگر با فقدان قدرت ارادهی شخصیاش. این فقدان زمانی میتواند خودش را بیش از پیش به رخ بکشد که تبدیل به فقدان هراس هم میشود. نه ترس هست و نه شجاعت. دیگر هیچ احساسی نمیتواند جای این دو قرار بگیرد. خلأ وضعیت درونی، اینجا خودش را نمایش میدهد.
اما در زندگی جمعی همه تلاش میکنند که در یک تصمیم از قبل گرفته شده و بینالاذهانی، فقدان را انکار کنند و به زندگی ادامه دهند. اما هر روز که در سطح شهر میچرخند، زمانی که راه میروند، به قاب عکسها که نگاه میکنند، تلویزیون را که روشن میکنند، در احضاریههایی که دریافت میکنند، واقعیت در قامت ظلمی عریان به آنها گوشزد میشود، دست آنها را میگیرد و دوباره وارد زندگیای بدون تخیل میکند.
تاریخ دوپارهشده
انتخابات ۱۳۸۸ و اتفاقات پس از آن، نقطهی عطفی بود که فعالین سیاسی و مدنی زیادی از دل آن بیرون آمدهاند. جنبش سبز عمر به نسبت طولانیای داشت و مردم زیادی را در شهرهای بزرگ با خودش همراه کرد و اکنون نیز امتداد آن با خوانشی جدید هنوز هم قابل رویت است. سوژههای سیاسی که از پس این حضور در خیابان خلق شدند، نوع کنشگری منحصر به خود را دارند و در این سالها نمود و بروز خودشان را داشتهاند. جنبش سبز باعث شد که سوژههای سیاسیای شکل پیدا کنند که سیاست مردمی را بفهمند. اما آنچه که ۸۸ را متفاوت میکند، «ما»ی جمعی است که قبل از آن شکل گرفته بود. هزاران هزار نفری که در خیابانها قبل از انتخابات و شکلگیری جنبش سبز حضور داشتند و بعد از اینکه نتیجهی انتخابات اعلام شد، در یک سازماندهی فراگیر و ناخودآگاه معترض شدند. اما در اعتراضات آبان ماه ۱۳۹۸ این «ما» از قبل شکل نگرفته بود. درست است که بیعدالتی اجتماعی، تحریمها و اقتدارگرایی روز افزون، زمینهی مشترکی ایجاد کرده بود که هر فرد جانبهلبرسیدهای را با شنیدن افزایش ناگهانی و شبانهی قیمت بنزین به خیابان میکشاند، اما چون سازماندهی جمعی وجود نداشت، پس مواجهه هم برای مردم و هم برای حاکمیت به صورت ناگهانی اتفاق افتاد و از آنجایی که حاکمیت تحمل و ظرفیت هیچگونه انتقادی را نداشته و ندارد، پس به سرعت باید اعتراضات جمع میشد. وضعیتهای اینچنینی، معمولا پیوستگی خودشان را با قبل و بعد از خود به سختی میتوانند ادامه بدهند، مگر با بیرون آمدن سوژههایی منحصر به خود.
اطرافمان حالا پر شده است از افرادی که با میل به مهاجرت بیشتر، خشم بیشتر و اندوه بیشتر زندگی میکنند و این توامان شده است با میل به تغییری بزرگ، میل به اتحادی همگانی و میل به همدلی بیشتر. انسانهایی که در این نوسانات متناقض احساسی تصور میکنند تنهایند و این تنها زمانی است که هیچ قدرتی نمیتواند احساسات و تفکرات آنها را کنترل کند.
در این میانه اما هر انسان معترضی تبدیل به یک سوژهی معترض نمیشود. هر مفهومی از سیاست متضمن مفهومی از سوژه است که در هر مورد سوژهای خاص است. سیاست پیوسته از خلل دورههایی از سوژه سازی و سوژهزدایی گذر میکند و سوژهها همواره بر طبق هویتی که بر آنان تحمیل شده و یا هویتی که برای خود میآفرینند، عمل میکنند.
در همین راستا سوژهی معترض زمانی ساخته میشود که مقاومت درون فرد نهادینه شود و توانسته باشد که هراس درونیاش را مدیریت کند و به فقدانهایش آگاهی داشته باشد. او کنشگری را نه تنها نفی نمیکند که سعی میکند راهی برای آنچه که میخواهد بشود، باز کند. تخیلش به او امکان صبر و مقاومت میدهد و میتواند در فعالیتش استمرار داشته باشد. اما اینکه از چه ابزار و روشی برای این کنش بهره میبرد، در طی فرآیند مشخص میشود.
حالا باید دید از انسانهای بعد از ۹۸ چه سوژههایی ساخته میشود و آیا از دل این میدان سوژههای سیاسی معترضی بیرون میآیند یا نه؟ آن دانشآموزانی که همکلاسیهایشان از مدرسه بیرون رفتند و دیگر برنگشتند و یا دانشآموزانی که بازداشت شدند، هرآنچه که نادیدنی بود را به یکباره لمس کردند. آنها با قدرت، مردم، سیاست، منازعه، شورش و خشونت به صورت توامان برخورد کردند.
باید با چشمان باز دید که دانشآموزی در رباطکریم، پیرمرد مذهبی همسایه، همکلاسی دانشگاه و همکاری در خارج از کشور، چگونه بعد از این تبدیل به سوژهی معترضی میشوند که مقتضیات خاص خودش را دارد.
ارسال دیدگاه