مسئلهٔ انتخاب و مغلطهٔ اصحاب صندوق
1. حکمت سکوت
آگوستین قدیس نقل میکند که در یکی از مکاشفات اش، خدا به او چنین گفته ست: «صدای من تنها در سکوت شنیده میشود».
فارغ از اینکه دربارهٔ عرفان و چیستی تجربههای عرفانی چه نظری داشته باشیم، آنچه خدا در گوش آگوستین نجوا کرده ست، حاوی درس معرفت شناسیک مهمی ست.
برای شنیدن صدای دیگری، باید سکوت کرد. این مستقیمترین برداشت از محتوای مکاشفهٔ آگوستین است. اما بیایید قدری به واکاوی آن ادامه دهیم. سکوت کردن چگونه به شنیدن یاری میرساند؟ وقتی سکوت میکنیم، در واقع اثری را که خود در مقام فاعل عمل شنیدن بر ابژهٔ عمل شنیدن (صدای دیگری) داریم، حذف میکنیم و این گونه ابژه دگرگون میشود و احتمالاً به اصل خود نزدیکتر. اما صدای ما، تنها اعوجاجی نیست که ابژه را تغییر میدهد. ساختمان گوش، فشار هوا و... همه عواملیاند که کیفیت عمل شنیدن ما را به عنوان سوژهٔ عمل شنیدن تقویم میکنند. پس خود فاعل عمل شنیدن در شکل دادن به صدای به گوش رسیده نقش دارد و آنچه میتوان از مکاشفهٔ آگوستین آموخت دقیقاً همین نکته ست. به عبارت بهتر برای حصول معرفت از چیزها، باید از درگیر شدن با آنها و ایجاد برهم کنش با آنها پرهیخت. در غیر این صورت شناخت حاصل شده، معوج خواهد بود. نکتهٔ اخیر را میتوانیم این گونه فشرده کنیم که برای کسب معرفت باید موضع «فاعل شناسایی» را اختیار کرد و از هر گونه مداخله در حوزهٔ «ابژهٔ شناسایی» اجتناب کرد. فقط با اشغال چنین جایگاهی ست که میتوان زمینه و شروط پدیداری متعلق معرفت را مشاهده کرد. این همان محصول گرانسنگ فلسفهٔ نقدی کانت است. درسی که کانت به ما میآموزد آن است که تصور هر امری، مستلزم پیش فرض گرفتن شروط تشکل آن امر است. پیش فرض گرفتن این شروط اغلب صورت ناخودآگاه دارند و کمتر به صراحت در اندیشه حاضرند.
از نتایج کاوش بالا میتوان در قلمرو اعتبار گزارهها نیز استفاده کرد. چونان که هر گزاره در حقیقت حامل مجموعهای از گزارههای پنهان است که در مقام پیش فرضهای او عمل میکنند و اعتبار گزارهٔ مزبور تکیه به اعتبار آنها دارد. بنابراین برخورد انتقادی، شامل پس روی و گام برداشتن رو به عقب تا رسیدن به منظری کلی ست. منظری که از آن بتوان تمام پیکرهٔ نظام مولد اعتبار را مشاهده کرد. به تعبیر موجود در مکاشفهٔ آگوستین، «سکوت»، آغاز مواجههٔ انتقادی ست.
2. دوگانهای که بیگانه است
مخاطب این یادداشت، زمانی آن را میخواند که مدت کوتاهی تا انتخابات مجلس باقی مانده ست. انتخاباتی که تحت شرایطی به کلی متمایز از دو انتخابات گذشته برگزار میشود. سایهٔ وضعیت دشوار معیشتی، تحریمهای شدید بین المللی، حمام خون آبان ماه و مشتی فاجعه و سوگ دیگر سیمای صندوقهای رأی را تیره کرده ست. در این بین، سؤال همیشگی موسم انتخابات با طنین متفاوتی تکرار میشود: آیا باید رأی داد یا خیر؟ طوایف مختلف مردم دلایل مختلفی برای پاسخ آری/خیر خود دارند. آنها که با رأی دادن موافقاند، اغلب متوسل به منطق دفع افسد به فاسد میشوند و معتقدند باید با مشارکت و فرستادن افراد بالنسبه شایسته به پارلمان، از خسارت ورود نااهلان به مجاری تصمیمگیری کاست. اهل تحریم اما بر این باورند که باید با عدم شرکت مانع از استفادهٔ تبلیغاتی اهل قدرت از آن شد. دلایل دیگری نیز میتوان برای رد یا تأیید شرکت در انتخابات ارائه کرد. به نحوی که به نظر میرسد ادلهٔ رد و تأیید در نهایت به تکافو میرسند و دست آخر مباحثان را به این نتیجه میرسانند که احتمالاً این دو هم ارزند و یکی را بر دیگری برتریای نیست.
همانطور که از ظاهر استدلالهای این چنین بر میآید، هر دو دستهٔ آنها (یعنی له مشارکت و علیه مشارکت) معطوف به نتایج عمل شرکت در انتخاباتاند. اکنون که ظاهراً بحث دربارهٔ نتیجه، ما را جایی نمیرساند، احتمالاً مجبوریم سکوت کنیم و درست از همین جا باب دیگری گشوده میشود که همان مواجههٔ نقدی با سؤال است.
سؤال «آیا باید رأی داد» در خود شامل پیش فرضهایی ست که آن را بر میسازند. از آن جمله این است که در وضعیت فعلی، رأی دادن عملی ممکن است و از همین روی است که میتوان دربارهٔ رأی دادن/ندادن حرف زد. در اینجا «ممکن بودن رأی دادن» خود نیاز به توضیح بیشتر دارد. «رأی» سوای ظاهرش که نوعی اظهار نظر کردن است، مداخلهٔ مردم در تقدیر مقدرات خویش است. با رأی دادن، مردم برای تدبیر بهتر امور، کارگزارانی را انتخاب میکنند تا به وکالت از آنها مصالح ایشان را تمهید کنند. پس در واقع رأی نوعی کنش گفتاری [1] ست. همین جا فوراً میتوان نتیجه گرفت که هر نوع ساز و برگ بروکراتیک دولتی فی نفسه امری ست مخل مفهوم «رأی» و تضعیف کنندهٔ دموکراسی. چرا که بروکراسی فی حد ذاته یعنی واگذاری کنشی که از آن مردم است به دولت. اساساً هر عاملی که دامنهٔ تأثیر دستور مردم را که در عمل رأی مندرج است، محدود کند، رأی را سست معنا میکند. حال در پرتو این بررسی، بیایید نگاهی دوباره به مسئلهٔ انتخابات بیندازیم. اگر قصهٔ شورای نگهبان را که پای ثابت تمام انتخاباتها بوده است، موقتاً کنار بگذاریم، به چندین و چند شورا، مجمع و انجمن بر میخوریم که همگی به موازات مجلس مشغول قانون گذاری و حکمرانیاند و تقریباً اعضای هیچ یک از آنها با نظر مردم انتخاب نمیشود. نمونهٔ بسیار خوب آن، مجمع تشخیص مصلحت نظام است که چندی ست، بررسی لوایح FATF را بر عهده دارد و به جز رییس جمهور، رییس مجلس و دو عضوی که به تناسب موضوع مورد بررسی به مجمع میپیوندند، باقی تماماً توسط رهبر منصوب میشوند و البته محتاج به تذکار نیست که آن چند عضو منصوب مردم هم میباید قبلاً به تیغ استصواب گردن نهاده باشند. مثال مجمع به خوبی نشان میدهد که چطور توان کنشگری در باب مسائلی که تأثیر مستقیم و اساسی بر حیات مردم مینهند، به کلی از مردم سلب شده است. شورای سران سه قوه، نمونهٔ دیگری از نهادهای قانونگذار موازی مجلس است که حکایت عملکردش در قصهٔ گرانی بنزین و فجایعی که از پی آن آمد را همه میدانیم. مضاف بر این ما با انبوهی بنیاد و صندوق و سازمان و حتی نهاد امنیتی مواجهیم که مجلس هیچ کنترلی بر آنها ندارد و در عمل کاملاً مبسوط الید اند.
با این اوصاف، چندان نمیتوان در این نتیجهگیری درنگ کرد که اکنون «رأی» بیش از هر زمان دیگری «بی معنا» شده است. چرا که دال «رأی» از هر نوع آمریت و عاملیتی که برسازندهٔ نوعی مازاد باشد و قادر به تغییر وضع موجود یا لااقل حفظ آن و متوقف کردن سیر قهقرایی خالی شده است. بنابراین اساساً حرف زدن از «رأی دادن/ندادن» ممتنع است. چرا که پیش از آنکه ما ارادهای در این باب کنیم، امکان رأی از ما سلب شده است.
3. پاسخی به دو مغالطه
اکنون، پس از کاوشی که در شرایط معناداری رأی کردیم، میتوانیم مواضع مختلفی که در این باره اتخاذ میشود را نقد کنیم. «رأی دادن تحت هر شرایطی» یکی از آنهاست که معمولاً اصلاح طلبان به عنوان نمایندهٔ آن شناخته میشوند. اصرار مدام ایشان بر این که رأی دادن تنها راه پیگیری مسالمت جویانهٔ مطالبات است، آشکار کنندهٔ نکات بسیاری دربارهٔ ایشان است. مهمترین اش بی اعتقادی تام و تمام ایشان به هر نوع سیاست مردمی ست. اصلاح طلبان باور ندارند که سیاست رهایی بخشی با تکیه بر مردم به عنوان سوژهٔ سیاسی ممکن باشد. بنابراین همهٔ کوشششان معطوف به نابود کردن میل ورزی سیاسی مردم در ساز و کار بروکراتیک انتخابات است. البته در این زمینه اهل قدرت هم با ایشان هم داستانی میکنند. ظاهراً نزد این طایفه «رأی دادن» همان در صف ایستادن و تعرفه در صندوق انداختن است و مادام که این بساط هر چهار سال برپا شود، در پیوستن به این کارناوال تردیدی به خود راه نخواهند داد.
موضع دوم اما اکنون متعلق به گروههای مختلفی ست. همان حرف همیشگی «تحریم بدون قید و شرط». از اپوزیسیون سلطنت طلب خارج نشین تا مردمی در داخل که نتایج مشارکتشان در انتخاباتهای پیشین ناامیدشان کرده ست. مغالطهٔ این گروه را میتوان مغالطهٔ «انتزاع» نام نهاد. انتزاع یعنی جدا کردن پدیدهای از زمینهٔ تاریخی آن. این شرایط اجتماعی-سیاسی ست که معنای مترتب بر شرکت در انتخابات را میسازد. کمااینکه در بند قبل ذکر شد، مادامی که معنایی بر رأی دادن مترتب باشد، یعنی رأی دادن یا امر کردن مردم بتواند مازادی در میدان سیاست بسازد، میتوان بدان به چشم امکانی برای سیاست ورزی نگریست. به عنوان مثال در سال 96 یا 92 با این گمان که برگماردن حسن روحانی بعنوان رییس جمهور میتواند مانع از بروز فجایعی چون جنگ شود یا وضعیت امنیتی حاکم بر جامعه را کمی تلطیف کند، رأی دادن عملی معتبر بود. تحلیلی که بر اساس آن شرکت در انتخابات تجویر میشد نیز، هر چند در عمل اتفاقات غیرمنتظرهای چون قدرتگیری ترامپ روی داد که همه چیز را عوض کرد. نمونهٔ دیگر انتخابات سال 88 است که از پی آن جنبشی عمیقاً مردمی به راه افتاد و سیاست ورزی را گامی به پیش برد. بنابراین بدون نظر به زمینهٔ تاریخی- اجتماعی نمیتوان تحلیل معتبری در این باره ارائه کرد. اپوزیسیون خارج نشین قریب به 40 سال است که دربارهٔ هر انتخاباتی این مهملات را میبافد و کاملاً مشخص است که تحلیلی که چنین تجویزی دارد معطوف به مصالح و منافع گروهی ست.
4. لحظهٔ پوپولیستی
ارنستو لاکلائو در کتاب «عقل پوپولیستی»، پوپولیسم را اینگونه تعریف میکند: «راهبردی گفتمانی برای ترسیم مرزی سیاسی که جامعه را به دو اردوگاه تقسیم میکند و خواستار بسیج ستم دیدگان علیه صاحبان قدرت میشود.» بر این قرار، پوپولیسم ایدئولوژی نیست و نمیتوان محتوای برنامهای خاصی را بر آن تحمیل کرد. همچنین رژیم سیاسی نیز نیست. بلکه روشی از سیاست ورزی ست که بسته به شرایط اشکال متنوعی مییابد. در این چارچوب، «لحظهٔ پوپولیستی» بر آن دقیقهای اشاره دارد که هژمونی موجود، به علل سیاسی، اقتصادی یا...، تحت فشار انبوه مطالبات برآورده نشده، متزلزل میشود. در این شرایط نهادهای موجود، از آنجا که میخواهند وضع موجود را حفظ کنند، نمیتوانند مردم را وفادار نگه دارند. در نتیجه بلوک تاریخی تشکیل دهندهٔ پایهٔ اجتماعی فرماسیون هژمونیک متلاشی میشود و امکان به وجود آمدن سوژهٔ سیاسی کنش جمعی، مردم، پدید میآید. این سوژهٔ سیاسی تازه، میتواند نظم اجتماعی را از نو پیکربندی کند. سیاستی که برای خود محدودیتی چون پارلمان نمیشناسد و اگر راه مجلس بسته شد، خود را در بن بست نمییابد، دقیقاً سیاستی پوپولیستی ست. تفاوتی شخصیتی چون میرحسین موسوی را با انبوه اصلاح طلبان داخل و خارج قدرت در همین رویکرد باید جست. رویکرد مخاطب قرار دادن مردم به مثابهٔ بر ساختهای گفتمانی و بسیج همهٔ آنها و تشدید آنتاگونیسم موجود.
از منظر سیاست ورزی پوپولیستی، انتخابات زمانی که در خدمت صف بندی جامعه بر مبنای آنتاگونیسم و تضعیف هژمونی موجود عمل کند، واجد اهمیت میشود. و الا چیزی به جز مجرایی برای هدر دادن انرژی سیاسی جامعه نیست.
یادداشتها:
[1] کنش گفتاری مفهومی در زبان شناسی است و بر عملی دلالت دارد که از طریق به زبان آوردن انجام میشود. مثلاً عمل «استعفا دادن» از طریق به زبان آوردن جملهٔ «استعفا میدهم» انجام میشود. در اینجا رأی دادن در واقع همان عمل «امر کردن» است که از طریق گفتن «امر میکنم»(به طور مجازی و به میانجی ساز و کار انتخابات) صورت تحقق میگیرد.
ارسال دیدگاه